عجول

/~ajul/

مترادف عجول: بی تحمل، بی صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا

متضاد عجول: صبور

برابر پارسی: شتابگر، شتابزده، ناشکیبا، بی شکیب

معنی انگلیسی:
hasty, rash, brash, hotheaded, impatient, impetuous

لغت نامه دهخدا

عجول. [ ع َ ] ( ع ص ) زن فرزندمرده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ناقه بچه گم کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نیک شتابنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
مگر از دیدنم ملول شدی
که به مرگم چنین عجول شدی.
سعدی.
|| واله و سرگشته از زن. || ( اِ ) شتر ماده بدان جهت که از غایت جزع در حرکات خود شتابی می کند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || مرگ. || ناشتاشکن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

عجول. [ ع ِج ْ ج َ ] ( ع اِ ) گوساله. ج ، عَجاجیل. ( منتهی الارب ). || مشتی از حَیس و خرما و پسته با خرما آمیخته. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

شتابنده، کسی که باسرعت وشتاب کاری انجام بدهد
( صفت ) آنکه کارها را به عجله انجام دهد شتابان ٠
گوساله مشتی از حیس

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ص . ) شتابکار.

فرهنگ عمید

شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری انجام می دهد.

واژه نامه بختیاریکا

آرد به گلین؛ پَله؛ سر لهد و پا پتی

دانشنامه عمومی

عجول ( به عربی: عجول ) یک منطقهٔ مسکونی در فلسطین است. [ ۱]
عجول ۱٬۲۳۷ نفر جمعیت دارد.
عکس عجول
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

شتابان

مترادف ها

fast (صفت)
سفت، تند، سریع، سرزنده، سبک، رنگ نرو، سریع السیر، تندرو، با وفا، فوری، جماز، عجول، جلد و چابک

speedy (صفت)
چابک، سریع، سریع السیر، عجول

rash (صفت)
تند، بی پروا، عجول، بی احتیاط

hurried (صفت)
زود، عجول، شتاب زده، دست پاچه، هول هولکی، بی تامل

precipitous (صفت)
از روی عجله، عجول، بی مهابا، شتابناک

hasty (صفت)
تند، عجول، شتاب زده، دست پاچه، زود رس

hasteful (صفت)
عجول

فارسی به عربی

طفح , متهور , مستعجل

پیشنهاد کاربران

جت
زودبیز. ( نف مرکب / ن مف مرکب ) شتابزده و عجول :
زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی
خواجه باری زودبیز و تند و زودآزار نیست.
فرخی.
شتاب خورده . [ ش ِ خْوَ / خُر دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) عجول . ( ناظم الاطباء ) : دوش از درم درآمد جانان شتاب خورده از بادرنگ مستی از شعله تاب برده . میرزاطاهر. || متهور و گستاخ . ( ناظم الاطباء ) .

بپرس