پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
زیباصورت ؛خوشگل. زیبا : خواجه زمان نیکوسیرت ، زیباصورت. ( مجالس سعدی ) .
key ( someone's ) car = informal To use a key to scratch the paint on someone's car.
( as ) cold as a witch's tit
( as ) cold as a witch's tit
cold coffee
cold coffee
a stone cold fox
a stone cold fox
a stone cold fox
a stone cold fox
a stone cold fox
( as ) cold as a well digger's ass ( in January )
( as ) cold as a well digger's ass ( in January )
( as ) cold as a well digger's ass ( in January )
Please* = Kindly = spoken formal a word meaning ‘please’, which is often used when you are annoyed Will you kindly put that book back?
Thank you kindly = Thank you very much
return ticket
return ticket
درست در کار شکستن ؛ کنایه است از زر خرج کردن. ( گنجینه گنجوی ) . هزینه کردن. بکار بردن. در کار کردن : ملک چون بر بساط کار بنشست درستی چندرا در کار بش ...
درست در کار شکستن ؛ کنایه است از زر خرج کردن. ( گنجینه گنجوی ) . هزینه کردن. بکار بردن. در کار کردن : ملک چون بر بساط کار بنشست درستی چندرا در کار بش ...
درست قول ؛ که او را قولی درست و استوار است. کسی که بر گفتار وی بتوان اعتماد نمود. مردم صادق. ( ناظم الاطباء ) : هر کس که درست قول و ایمان باشد او را ...
درست حساب ؛ که او را حساب راست باشد. که در حساب امین و راستکار باشد : از دانش آنچه داد کم از رزق می دهد چون آسمان درست حسابی ندید کس. صائب ( از آنند ...
درست تر ؛ محکمتر. سدیدتر. أقوم. ( دهار ) : عهد هرچند درست تر و نیکوتر و بافایده تر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211 ) .
درست گوهر ؛ دارای اصلی و نسبی صحیح : تا او نشود درست گوهر این قصه نگفتنی است دیگر. نظامی.
درست بودن نژاد ؛ اصیل بودن. ریشه دار بودن : کس از بندگان تاج شاهی نجست وگر چند بودی نژادش درست. فردوسی.
درست بودن نژاد ؛ اصیل بودن. ریشه دار بودن : کس از بندگان تاج شاهی نجست وگر چند بودی نژادش درست. فردوسی.
درست گوهر ؛ دارای اصلی و نسبی صحیح : تا او نشود درست گوهر این قصه نگفتنی است دیگر. نظامی.
درست بودن نژاد ؛ اصیل بودن. ریشه دار بودن : کس از بندگان تاج شاهی نجست وگر چند بودی نژادش درست. فردوسی.
درست تن ؛ صحیح و تن درست. ( آنندراج ) . کسی که صحیح و سالم و بدون بیماری باشد. ( ناظم الاطباء ) . - تندرست ؛ سالم. صحیح. بی علت. بی بیماری : بهنگام ...
درسته. [ دُ رُ ت َ / ت ِ ] ( ص ) در تداول عوام ، تمام. ناشکسته. کامل. که قسمتی از آنرا نبریده اند. بی شکستن یا بریدن جزئی از آن. که چیزی از آن شکسته ...
مهمل پناه. [ م ُ م َ پ َ ] ( ص مرکب ) کنایه از جاهل است. ( آنندراج ) : میزند هرکس دم از فطرت بود مهمل پناه وآنکه او می لافد از دانش بود کردن شعار. م ...
درستی ده. [ دُ رُ دِه ْ ] ( نف مرکب ) درستی دهنده. دهنده درستی. جبار. صحت بخش. مقابل شکننده : درستی ده هر دلی کو شکست شفاعت کن هر گناهی که هست. نظام ...
درستی ده. [ دُ رُ دِه ْ ] ( نف مرکب ) درستی دهنده. دهنده درستی. جبار. صحت بخش. مقابل شکننده : درستی ده هر دلی کو شکست شفاعت کن هر گناهی که هست. نظام ...
درستی ده. [ دُ رُ دِه ْ ] ( نف مرکب ) درستی دهنده. دهنده درستی. جبار. صحت بخش. مقابل شکننده : درستی ده هر دلی کو شکست شفاعت کن هر گناهی که هست. نظام ...
درستی ده. [ دُ رُ دِه ْ ] ( نف مرکب ) درستی دهنده. دهنده درستی. جبار. صحت بخش. مقابل شکننده : درستی ده هر دلی کو شکست شفاعت کن هر گناهی که هست. نظام ...
درستی داشتن ؛ صحیح بودن. راست بودن : نیارد در قبولش عقل سستی که پیش عاقلان دارد درستی. نظامی.
درستی داشتن ؛ صحیح بودن. راست بودن : نیارد در قبولش عقل سستی که پیش عاقلان دارد درستی. نظامی.
درستی گفتار ؛ صدق سخن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
صادق الصفا. [ دِ قُص ْ ص َ ] ( ع ص مرکب ) پاک و بی آلایش. صافی : بینی جمال حضرت عین اﷲ آن زمان کآیینه دل تو شود صادق الصفا. خاقانی.
درست پیمان. [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. ( ناظم الاطباء ) . صادق ا ...
درست پیمان. [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. ( ناظم الاطباء ) . صادق ا ...
درست پیمان. [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. ( ناظم الاطباء ) . صادق ا ...
درست پیمان. [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. ( ناظم الاطباء ) . صادق ا ...
درست داشتن عهد و پیمان ؛ حفظ کردن پیمان. نگه داشتن عهد. عهد و پیمان استوار داشتن : چو پیمان همی داشت خواهی درست تنی صد که پیوسته خون تست. فردوسی. چ ...
درست داشتن. [ دُ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) صحیح پنداشتن. دقیق داشتن. صحیح انگاشتن. مستقیم و استوار فرض کردن. متین و محکم و برقرار دانستن : که دین مسیحا ند ...
time after time
time after time
time after time
time after time
time after time