پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
go climb a tree go fly a kite
go climb a tree go fly a kite
go chase yourself
go chase yourself
( just ) in case = American English if In case I’m late, start without me.
( just ) in case = American English if In case I’m late, start without me.
Get someone’s goat
Get someone’s goat
شنگ ماهی. [ ش َ ] ( اِ مرکب ) دلفین و سگ ماهی. ( ناظم الاطباء ) .
شنگرف سودن بر لاجورد، یا شنگرف بر لاجورد باریدن ؛ کنایه از نمودار شدن سرخی صبح است بر فلک. ( از آنندراج ) : چنان شد که تاریک شد چشم مرد ببارید شنگرف ...
معنی اصطلاح - > پالان / پالون کسی کج بودن 1 - پاک دامن نبودن؛ با مردان بیگانه رابطه داشتن؛ شنگیدن 2 - دین راستین نداشتن؛ کافر بودن مثال: 1 - همه می د ...
معنی اصطلاح - > پالان / پالون کسی کج بودن 1 - پاک دامن نبودن؛ با مردان بیگانه رابطه داشتن؛ شنگیدن 2 - دین راستین نداشتن؛ کافر بودن مثال: 1 - همه می د ...
پالان . ( اِ ) سُرین. نشیمن گاه. شرم ِ زن ؟ : وقتی بر سر منبر تذکیر میگفت [ صدرالدین عمربن محمد خرم آبادی ] و سخن گرم شده بود و پیوسته عادت داشتی که ...
پالان . ( اِ ) سُرین. نشیمن گاه. شرم ِ زن ؟ : وقتی بر سر منبر تذکیر میگفت [ صدرالدین عمربن محمد خرم آبادی ] و سخن گرم شده بود و پیوسته عادت داشتی که ...
راحول. ( ع اِ ) پالان شتر. ج ، راحولات. در قولی از فرزدق پالان منقش است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . رجوع به راحولات شود.
راحول. ( ع اِ ) پالان شتر. ج ، راحولات. در قولی از فرزدق پالان منقش است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . رجوع به راحولات شود.
مطلاق. [ م ِ ] ( ع ص ) مطلیق. مرد بسیار طلاق دهنده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از مهذب الاسماء ) . || ن ...
مطلاق. [ م ِ ] ( ع ص ) مطلیق. مرد بسیار طلاق دهنده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از مهذب الاسماء ) . || ن ...
مطلاق. [ م ِ ] ( ع ص ) مطلیق. مرد بسیار طلاق دهنده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از مهذب الاسماء ) . || ن ...
مطلاق. [ م ِ ] ( ع ص ) مطلیق. مرد بسیار طلاق دهنده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از مهذب الاسماء ) . || ن ...
انوشه. [ اَ / اُ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) خوشی و خرمی. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) . || داماد. ( ناظم الاطباء ) . مجازاً بمعنی داماد ...
انوشه. [ اَ / اُ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) خوشی و خرمی. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) . || داماد. ( ناظم الاطباء ) . مجازاً بمعنی داماد ...
به درد آمدن ؛ درد گرفتن. متألم شدن. آزرده شدن. کوفته شدن. احساس غم و رنج کردن : طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او بربیخت. پروین خاتون. - ...
به درد آمدن ؛ درد گرفتن. متألم شدن. آزرده شدن. کوفته شدن. احساس غم و رنج کردن : طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او بربیخت. پروین خاتون. - ...
دره گی
روزه به دهن
روزه گشودن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار کردن. ( ناظم الاطبا ) . رجوع به روزه گشادن شود. روزه گشادن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار ک ...
روزه گشودن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار کردن. ( ناظم الاطبا ) . رجوع به روزه گشادن شود. روزه گشادن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار ک ...
روزه گشودن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار کردن. ( ناظم الاطبا ) . رجوع به روزه گشادن شود. روزه گشادن. [ زَ / زِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) افطار ک ...
روزه بی نماز، عروس بی جهاز، قورمه بی پیاز ؛ یعنی چیزی ناقص و امری ناتمام. ( امثال و حکم دهخدا ) .
روزه بی نماز، عروس بی جهاز، قورمه بی پیاز ؛ یعنی چیزی ناقص و امری ناتمام. ( امثال و حکم دهخدا ) .
روزه مریم. [ زَ / زِ ی ِ م َ ی َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خاموشی و سکوت است. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از غیاث اللغات ) ( از آ ...
روزه مریم. [ زَ / زِ ی ِ م َ ی َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خاموشی و سکوت است. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از غیاث اللغات ) ( از آ ...
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
برای میوه ← پسه چینی
پخت دادن
دار ( درخت ) و پت ( موی بز ) و
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هرهفت. [ هََ هََ ] ( اِمرکب ) به معنی آرایش باشد. ( برهان ) . کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. ( انجمن آرا ) . رجوع به هرهفت کرد ...
هرهفت. [ هََ هََ ] ( اِمرکب ) به معنی آرایش باشد. ( برهان ) . کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. ( انجمن آرا ) . رجوع به هرهفت کرد ...
هرهفت. [ هََ هََ ] ( اِمرکب ) به معنی آرایش باشد. ( برهان ) . کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. ( انجمن آرا ) . رجوع به هرهفت کرد ...
هرهفت کردن. [ هََ هََ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) هفت قلم آرایش کردن. ( از حاشیه برهان چ معین ) . آرایش کردن خود یا دیگری را. آراستن و زیب و زیور به کار برد ...