پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
آسانش
زودگذار
زودگریه. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) که اشکش در آستین دارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : هَرَمَّع؛ مرد زودگریه. ( منتهی الارب ) .
زودگریه. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) که اشکش در آستین دارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : هَرَمَّع؛ مرد زودگریه. ( منتهی الارب ) .
زودگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. ( از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || زوددرگذرنده. زودعفو : ...
زودگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. ( از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || زوددرگذرنده. زودعفو : ...
زودگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. ( از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || زوددرگذرنده. زودعفو : ...
زودگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. ( از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || زوددرگذرنده. زودعفو : ...
زودکین. ( ص مرکب ) که زود عداوت و دشمنی نماید : فلک کو دیرمهر و زودکین است در این محنت سرا کار وی این است یکی را برکشد چون خور بر افلاک یکی را افکند ...
زودکین. ( ص مرکب ) که زود عداوت و دشمنی نماید : فلک کو دیرمهر و زودکین است در این محنت سرا کار وی این است یکی را برکشد چون خور بر افلاک یکی را افکند ...
زودکین. ( ص مرکب ) که زود عداوت و دشمنی نماید : فلک کو دیرمهر و زودکین است در این محنت سرا کار وی این است یکی را برکشد چون خور بر افلاک یکی را افکند ...
زودکار. ( ص مرکب ) سریعالعمل. که زود اثر کند : هر گاه که دو دارو بهم آمیخته شود و یک دارو زودکارتر باشد و دیگری آهسته تر. . . ممکن باشد که اتفاق افتد ...
زودکین. ( ص مرکب ) که زود عداوت و دشمنی نماید : فلک کو دیرمهر و زودکین است در این محنت سرا کار وی این است یکی را برکشد چون خور بر افلاک یکی را افکند ...
زودنقد. [ ن َ ] ( ص مرکب ) کنایه از توانگر بسیارمال و صاحب جمعیت باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . که در ادای زر، مکث نکند. ( آنن ...
زودنقد. [ ن َ ] ( ص مرکب ) کنایه از توانگر بسیارمال و صاحب جمعیت باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . که در ادای زر، مکث نکند. ( آنن ...
زودنقد. [ ن َ ] ( ص مرکب ) کنایه از توانگر بسیارمال و صاحب جمعیت باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . که در ادای زر، مکث نکند. ( آنن ...
زودانداز. [ اَ ] ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) به عربی بدیهه گویند و تفسیر آن سخن بی اندیشه است. ( برهان ) . مرادف بدیهه است یعنی آنچه ادراک آن موقوف به فک ...
زودانداز. [ اَ ] ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) به عربی بدیهه گویند و تفسیر آن سخن بی اندیشه است. ( برهان ) . مرادف بدیهه است یعنی آنچه ادراک آن موقوف به فک ...
زودبیز. ( نف مرکب / ن مف مرکب ) شتابزده و عجول : زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی خواجه باری زودبیز و تند و زودآزار نیست. فرخی.
زودشعر. [ ش ِ ] ( ص مرکب ) آنکه بالبداهه شعر گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ماده بعد شود.
زودشعر. [ ش ِ ] ( ص مرکب ) آنکه بالبداهه شعر گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ماده بعد شود.
زودشعر. [ ش ِ ] ( ص مرکب ) آنکه بالبداهه شعر گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ماده بعد شود.
زودشعری. [ ش ِ ] ( حامص مرکب ) بدیهه گویی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . برفور شعر گفتن. بدیهه گویی. بداهه سرایی. ( فرهنگ فارسی معین ) : وآن اقبال که ...
زودشعر. [ ش ِ ] ( ص مرکب ) آنکه بالبداهه شعر گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ماده بعد شود.
زودشعر. [ ش ِ ] ( ص مرکب ) آنکه بالبداهه شعر گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ماده بعد شود.
زودشعری. [ ش ِ ] ( حامص مرکب ) بدیهه گویی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . برفور شعر گفتن. بدیهه گویی. بداهه سرایی. ( فرهنگ فارسی معین ) : وآن اقبال که ...
زودشعری. [ ش ِ ] ( حامص مرکب ) بدیهه گویی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . برفور شعر گفتن. بدیهه گویی. بداهه سرایی. ( فرهنگ فارسی معین ) : وآن اقبال که ...
زودشعری. [ ش ِ ] ( حامص مرکب ) بدیهه گویی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . برفور شعر گفتن. بدیهه گویی. بداهه سرایی. ( فرهنگ فارسی معین ) : وآن اقبال که ...
زودشعری. [ ش ِ ] ( حامص مرکب ) بدیهه گویی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . برفور شعر گفتن. بدیهه گویی. بداهه سرایی. ( فرهنگ فارسی معین ) : وآن اقبال که ...
زودشعری. [ ش ِ ] ( حامص مرکب ) بدیهه گویی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . برفور شعر گفتن. بدیهه گویی. بداهه سرایی. ( فرهنگ فارسی معین ) : وآن اقبال که ...
زودشکن. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) ترد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : خربق سیاه. . . زودشکن باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ) . بوره ارمنی بهتر ...
زودشکن. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) ترد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : خربق سیاه. . . زودشکن باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ) . بوره ارمنی بهتر ...
زودشکن. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) ترد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : خربق سیاه. . . زودشکن باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ) . بوره ارمنی بهتر ...
زودشکن. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) ترد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : خربق سیاه. . . زودشکن باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ) . بوره ارمنی بهتر ...
زودشکن. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) ترد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : خربق سیاه. . . زودشکن باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ) . بوره ارمنی بهتر ...
زودافکن. [ اَ ک َ ] ( نف مرکب ) که زود افکند. که به اندک زمانی از پای درآورد. که فی الفور مست سازد : کو آن می دیرسال زودافکن تو محراب دل من و حیات تن ...
زودافکن. [ اَ ک َ ] ( نف مرکب ) که زود افکند. که به اندک زمانی از پای درآورد. که فی الفور مست سازد : کو آن می دیرسال زودافکن تو محراب دل من و حیات تن ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit
Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit
dry up!
Button your lip
Button your lip
Button your lip
Button your lip
Button your lip