پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٠)
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
چرایی
چرایی
دیرترک. [ ت َ رَ ] ( ق مرکب ) کمی دیرتر.
دیرشکن. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) مقابل زودشکن و ترد. محکم. قرص. زفت. عسرالرض. عسرةالرض. ( یادداشت مؤلف ) . که زود شکسته نشود.
دیرشکن. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) مقابل زودشکن و ترد. محکم. قرص. زفت. عسرالرض. عسرةالرض. ( یادداشت مؤلف ) . که زود شکسته نشود.
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
easy meat Someone who is or will be easy to swindle, con, persuade, or exploit ( آسان فکن ) آسان فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب / ن مف مرکب ) که ...
آسانش
زودگذار
زودگریه. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) که اشکش در آستین دارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : هَرَمَّع؛ مرد زودگریه. ( منتهی الارب ) .
زودگریه. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) که اشکش در آستین دارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : هَرَمَّع؛ مرد زودگریه. ( منتهی الارب ) .
زودگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. ( از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || زوددرگذرنده. زودعفو : ...
زودگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. ( از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || زوددرگذرنده. زودعفو : ...
زودگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. ( از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || زوددرگذرنده. زودعفو : ...
زودگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. ( از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || زوددرگذرنده. زودعفو : ...
زودکین. ( ص مرکب ) که زود عداوت و دشمنی نماید : فلک کو دیرمهر و زودکین است در این محنت سرا کار وی این است یکی را برکشد چون خور بر افلاک یکی را افکند ...
زودکین. ( ص مرکب ) که زود عداوت و دشمنی نماید : فلک کو دیرمهر و زودکین است در این محنت سرا کار وی این است یکی را برکشد چون خور بر افلاک یکی را افکند ...
زودکین. ( ص مرکب ) که زود عداوت و دشمنی نماید : فلک کو دیرمهر و زودکین است در این محنت سرا کار وی این است یکی را برکشد چون خور بر افلاک یکی را افکند ...
زودکین. ( ص مرکب ) که زود عداوت و دشمنی نماید : فلک کو دیرمهر و زودکین است در این محنت سرا کار وی این است یکی را برکشد چون خور بر افلاک یکی را افکند ...
زودکار. ( ص مرکب ) سریعالعمل. که زود اثر کند : هر گاه که دو دارو بهم آمیخته شود و یک دارو زودکارتر باشد و دیگری آهسته تر. . . ممکن باشد که اتفاق افتد ...
زودنقد. [ ن َ ] ( ص مرکب ) کنایه از توانگر بسیارمال و صاحب جمعیت باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . که در ادای زر، مکث نکند. ( آنن ...
زودنقد. [ ن َ ] ( ص مرکب ) کنایه از توانگر بسیارمال و صاحب جمعیت باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . که در ادای زر، مکث نکند. ( آنن ...
زودنقد. [ ن َ ] ( ص مرکب ) کنایه از توانگر بسیارمال و صاحب جمعیت باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . که در ادای زر، مکث نکند. ( آنن ...
زودانداز. [ اَ ] ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) به عربی بدیهه گویند و تفسیر آن سخن بی اندیشه است. ( برهان ) . مرادف بدیهه است یعنی آنچه ادراک آن موقوف به فک ...
زودانداز. [ اَ ] ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) به عربی بدیهه گویند و تفسیر آن سخن بی اندیشه است. ( برهان ) . مرادف بدیهه است یعنی آنچه ادراک آن موقوف به فک ...
زودبیز. ( نف مرکب / ن مف مرکب ) شتابزده و عجول : زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی خواجه باری زودبیز و تند و زودآزار نیست. فرخی.
زودشعر. [ ش ِ ] ( ص مرکب ) آنکه بالبداهه شعر گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ماده بعد شود.
زودشعر. [ ش ِ ] ( ص مرکب ) آنکه بالبداهه شعر گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ماده بعد شود.
زودشعر. [ ش ِ ] ( ص مرکب ) آنکه بالبداهه شعر گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ماده بعد شود.
زودشعری. [ ش ِ ] ( حامص مرکب ) بدیهه گویی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . برفور شعر گفتن. بدیهه گویی. بداهه سرایی. ( فرهنگ فارسی معین ) : وآن اقبال که ...
زودشعر. [ ش ِ ] ( ص مرکب ) آنکه بالبداهه شعر گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ماده بعد شود.