پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)

بازدید
٤,٧٢٥
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Button your lip

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کمالات باهرة ؛ کمالات عالیه. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

of any level This book is designed for candidates of any level hoping to take the IELTS test

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

of any level This book is designed for candidates of any level hoping to take the IELTS test

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

of any level This book is designed for candidates of any level hoping to take the IELTS test

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

of any level This book is designed for candidates of any level hoping to take the IELTS test

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

of any level This book is designed for candidates of any level hoping to take the IELTS test

پیشنهاد
١

Who is this book aimed at?

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meat puppet

پیشنهاد
٠

meat puppet

پیشنهاد
٠

meat puppet

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

meat puppet

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

meat puppet

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meat puppet

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

meat puppet

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meat puppet

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meat wagon

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meat wagon

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

meat wagon

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

meatheaded

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصل مطلب the meat of the matter Thank you all for attending this staff meeting. Before we get to the meat of the matter, I'd like to assure each of ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

the meat of the matter Thank you all for attending this staff meeting. Before we get to the meat of the matter, I'd like to assure each of you that ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بدزیب. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدنما و نازیبا. ( آنندراج ) . نازیبا. || بی ظرافت و بی نزاکت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدزیب. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدنما و نازیبا. ( آنندراج ) . نازیبا. || بی ظرافت و بی نزاکت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدزیب. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدنما و نازیبا. ( آنندراج ) . نازیبا. || بی ظرافت و بی نزاکت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن : کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بدمهر و هم بدزینهاری. ( ویس و رامین ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن : کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بدمهر و هم بدزینهاری. ( ویس و رامین ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن : کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بدمهر و هم بدزینهاری. ( ویس و رامین ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن : کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بدمهر و هم بدزینهاری. ( ویس و رامین ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدزخمه. [ ب َ زَ م َ / م ِ ] ( ص مرکب ) بدمضراب. آنکه ساز بد زند : زین سور بآیین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیز از مطرب بدزخمه و ش ...