پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٦)
Button your lip
کمالات باهرة ؛ کمالات عالیه. ( ناظم الاطباء ) .
of any level This book is designed for candidates of any level hoping to take the IELTS test
of any level This book is designed for candidates of any level hoping to take the IELTS test
of any level This book is designed for candidates of any level hoping to take the IELTS test
of any level This book is designed for candidates of any level hoping to take the IELTS test
of any level This book is designed for candidates of any level hoping to take the IELTS test
Who is this book aimed at?
meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...
meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...
meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...
meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...
meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...
meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...
meathooks slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands Get your damn meathooks o ...
meat puppet
meat puppet
meat puppet
meat puppet
meat puppet
meat puppet
meat puppet
meat puppet
meat wagon
meat wagon
meat wagon
meatheaded
اصل مطلب the meat of the matter Thank you all for attending this staff meeting. Before we get to the meat of the matter, I'd like to assure each of ...
the meat of the matter Thank you all for attending this staff meeting. Before we get to the meat of the matter, I'd like to assure each of you that ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی ...
بدزیب. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدنما و نازیبا. ( آنندراج ) . نازیبا. || بی ظرافت و بی نزاکت. ( ناظم الاطباء ) .
بدزیب. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدنما و نازیبا. ( آنندراج ) . نازیبا. || بی ظرافت و بی نزاکت. ( ناظم الاطباء ) .
بدزیب. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدنما و نازیبا. ( آنندراج ) . نازیبا. || بی ظرافت و بی نزاکت. ( ناظم الاطباء ) .
بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن : کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بدمهر و هم بدزینهاری. ( ویس و رامین ) .
بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن : کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بدمهر و هم بدزینهاری. ( ویس و رامین ) .
بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن : کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بدمهر و هم بدزینهاری. ( ویس و رامین ) .
بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن : کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بدمهر و هم بدزینهاری. ( ویس و رامین ) .
بدزخمه. [ ب َ زَ م َ / م ِ ] ( ص مرکب ) بدمضراب. آنکه ساز بد زند : زین سور بآیین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیز از مطرب بدزخمه و ش ...