mouth

/ˈmaʊθ//maʊθ/

معنی: مدخل، دهانه، بیان، غنچه، دهان، دهنه زدن، در دهان گذاشتن، ادا و اصول در اوردن، فرمودن، گفتن
معانی دیگر: دهن، پوز، فم، نان خور، عائله، دهان کجی، شکلک، مصب، سر، در، (به صورت دکلمه یا لحن مصنوعی) گفتن، با ژست حرف زدن، (بدون صداو فقط با حرکت دادن لب ها) فهماندن، در دهان گذاشتن (مانند لقمه)، بوسیدن، دهان مالی کردن، لب مالی کردن، (اسب را) به دهانه خو دادن، لگام پذیر کردن، دهن کجی کردن، شکلک در آوردن، صحبت، دهنه زدن به، در دهان گذاشتن خوراک

جمله های نمونه

1. mouth off
(خودمانی) بلند حرف زدن،پر حرفی کردن،یاوه گویی کردن

2. a mouth breather
تنفس کننده از دهان

3. her mouth watered as she waited for dinner
هنگامی که منتظر شام بود دهانش آب افتاد.

4. his mouth stinks
دهانش بوی گند می دهد.

5. the mouth of a bottle
دهانه ی بطری

6. the mouth of a cannon
دهانه ی لوله ی توپ

7. the mouth of a cave
دهانه ی غار

8. the mouth of a tunnel
مدخل تونل

9. the mouth of a volcano
دهانه ی آتشفشان

10. the mouth of the amazon river
مصب رود آمازون

11. the mouth of the sack was closed by a tie
دهانه ی کیسه (سر کیسه) با بند بسته شده بود.

12. the mouth of the stomach
فم المعده،دهانه ی معده

13. your mouth smells of garlic
دهانت بوی سیر می دهد.

14. from mouth to mouth
دهان به دهان،به طور شفاهی،از یک نفر به نفر دیگر

15. give mouth to
گفتن،به زبان آوردن،زبانزد کردن

16. open your mouth
دهانت را باز کن.

17. make one's mouth water
دهان کسی را آب انداختن،سخت مشتاق کردن

18. don't fill your mouth too much with food!
دهانت را بیش از اندازه پر از غذا نکن !

19. ginger stings the mouth
زنجبیل دهان را می سوزاند.

20. he crammed his mouth with food
دهان خود را از خوراک پر کرد.

21. ramin wiped his mouth with a paper napkin
رامین دهان خود را با دستمال کاغذی پاک کرد.

22. the boy's big mouth could get them all in trouble
دهان لق آن پسر ممکن بود همه شان را گرفتار کند.

23. by word of mouth
شفاها،زبانی،به طور شفاهی،دهان به دهان

24. foam at the mouth
کف کردن دهان

25. from hand to mouth
فقط بقدر نیاز (نه بیشتر)،در عسرت،دست به دهانی

26. from the horse's mouth
(عامیانه) از منابع قابل اعتماد،از مراجع اصلی،از منبع موثق

27. have a big mouth
بدون پیش اندیشی حرف زدن،نابجا حرف زدن،اختیار زبان خود را نداشتن

28. melt in one's mouth
(خوراک) خوشمزه بودن،نرم و لذیذ بودن

29. shoot off one's mouth
(امریکا - خودمانی) 1- با بی فکری حرف زدن،نسنجیده سخن گفتن،حرف پراندن 2- پز دادن،رجز خواندن

30. . . . rescued from the mouth (fangs) and claws of a wolf
. . . رهانید از دهان و چنگ گرگی

31. he talks with his mouth full and sputters all over the table
او با دهان پرحرف می زند و ذرات غذای دهانش را به سرتاسر میز می پراند.

32. hot coffee burns my mouth but warm coffee is pleasant
قهوه ی داغ دهانم را می سوزاند ولی قهوه ی گرم مطبوع است.

33. the boy made a mouth at me
آن پسر به من دهن کجی کرد.

34. the roof of the mouth
سقف دهان،کام

35. unripe parsimmons draw the mouth
خرمالوی نرسیده دهان را جمع می کند.

36. when we reached the mouth of the river, the boat started yawing
وقتی که به دهانه ی رودخانه رسیدیم قایق شروع به نوسان کرد.

37. a cold smile wrung his mouth
لبخند سردی دهان او را کج و معوج کرد.

38. blood was spouting from her mouth and nose
خون از دهان و دماغش فواره می زد.

39. every time he opens his mouth his wife slams him
تا دهانش را باز می کند زنش او را می کوبد.

40. he was foaming at the mouth with anger
از شدت خشم دهانش کف کرده بود.

41. the theives had taped his mouth
سارقین دهان او را بانوار چسب بسته بودند.

42. to eject saliva from the mouth
از دهان تف انداختن

43. down in (or at) the mouth
(عامیانه) دارای لب و لوچه های آویزان،خیط،ناخشنود،گرفته

44. have one's heart at one's mouth (or boots)
دلهره داشتن،دلواپس بودن،نگرانی داشتن

45. put one's foot in one's mouth
حرف بی جا زدن،دهان خود را بی موقع گشودن،حرف عوضی زدن،گاف کردن

46. he put his hand over his mouth
او دستش را روی دهانش گذاشت.

47. he talked so angrily that his mouth frothed
آنقدر با خشم حرف زد که دهانش کف کرد.

48. he was ramming food into his mouth
داشت خوراک در دهان خود می چپاند.

49. hossein raised the glass to his mouth and tossed the lemonade off
حسین لیوان را به دهان برد و لیموناد را فرو داد.

50. i planted a fist in his mouth
یک مشت خواباندم توی دهانش.

51. my father used to rinse his mouth after each meal
پدرم پس از هر خوراک دهانش را شستشو می داد.

52. the puckers around the old woman's mouth
چین و چروک دور دهان آن پیرزن

53. on the wrong side of one's mouth
با ندامت،با پشیمانی

54. my heart started to thud and my mouth became dry
قلبم به تاپ تاپ افتاد و دهانم خشک شد.

55. saliva is secreted by glands in the mouth
آب دهان توسط غدد دهان ترشح می شود.

56. the beggar shoveled the food into his mouth
گدا خوراک را با شتاب در دهان خود می چپاند.

57. the dog seized the bone in his mouth
سگ استخوان را در دهان نگه داشت.

58. the folds around the fat old woman's mouth
چین های دور دهان پیرزن چاق

59. the sick dog had frothed at the mouth
دهان سگ بیمار کف کرده بود.

60. the soup was drooling from old man's mouth
سوپ از دهان پیرمرد جاری بود.

61. born with a silver spoon in one's mouth
زاده شده در خانواده پولدار

62. never look a gift horse in the mouth
دهان (یا دندان های) اسب پیشکشی را بررسی نکن،از هدیه خرده گیری نکن

63. take the words (right) out of one's mouth
آنچه را که کس دیگری می خواهد بگوید گفتن،در گفتن پیشدستی کردن

64. to look a gift horse in the mouth
از هدیه ی دریافتی عیب گرفتن،دندان اسب پیشکشی را شمردن

65. it is not polite to speak with one's mouth full
حرف زدن با دهان پر مودبانه نیست.

66. my tongue clove to the roof of my mouth
زبانم به سقف دهانم چسبید.

67. that experience left a bad taste in my mouth
آن تجربه مزه ی بدی دردهانم باقی گذاشت.

68. . . . take risks and seek it in a lion's mouth
. . . رو خطر کن زکام شیر به جوی

مترادف ها

مدخل (اسم)
access, entry, portal, entrance, gateway, gate, entree, mouth, firth, estuary, foreword, ostium

دهانه (اسم)
eye, throat, mouthpiece, aperture, mouth, opening, spout, outfall, bridle, jet, embouchure, ostiole

بیان (اسم)
pronunciation, explanation, exposition, statement, declaration, display, quotation, remark, presentation, interpretation, mouth, presentment, averment, expression, lip, recitation, diction, wording, locution, say-so

غنچه (اسم)
mouth, knop, bud, button, gemma

دهان (اسم)
chop, gob, throat, mouth, neb, snout, mug, gam, jib, os

دهنه زدن (فعل)
mouth

در دهان گذاشتن (فعل)
mouth

ادا و اصول در اوردن (فعل)
mouth

فرمودن (فعل)
order, command, bid, mouth

گفتن (فعل)
utter, declare, relate, tell, inform, say, adduce, tongue, mouth, observe, cite, intimate, bubble, rehearse

تخصصی

[علوم دامی] دهان
[عمران و معماری] دهانه
[زمین شناسی] دهانه نقطه ای در پایین دست رودخانه، جائی که رودخانه به یک رودخانه دیگر یا توده آب وارد می شود.
[ریاضیات] دهان، دهانه
[آب و خاک] دهانه

انگلیسی به انگلیسی

• facial feature above the chin and below the nose; part of the body used for eating and communicating; entrance, opening; point where a river runs into a sea; spout, nozzle; rudeness, insolent speech (informal)
express, give voice to; mumble; put into the mouth; rub or nuzzle with the lips
your mouth is your lips, or the space behind your lips where your teeth and tongue are.
the mouth of a cave, hole, or bottle is its entrance or opening.
the mouth of a river is the place where it flows into the sea.
if you mouth something, you form words with your lips without making any sound.
shut your mouth: see shut.

پیشنهاد کاربران

دهان
مثال: He spoke with food still in his mouth.
او هنوز غذا در دهانش بود و صحبت می کرد.
زفر. [ زَ ف َ / زَ ] ( اِ ) دهان را گویند که به عربی فم خوانند. ( برهان ) . دهان. . . و آن را زفو نیز گفته اند. . . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . دهان. ( جهانگیری ) . دهان. فم. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . اوستا �زفر� ( گلو ) ، پهلوی زفر. هوبشمان زفر و �زفن � فارسی را با سانسکریت �جبه � ( گرفتن ، با پوزه گرفتن ) و �جمبهه � ( دندان ، اسنان ، گلو ) متعلق می داند. ( حاشیه برهان چ معین ) :
...
[مشاهده متن کامل]

زبانش بسان درختی سیاه
زفر بازکرده فکنده براه.
فردوسی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
به سوی زفر کردم آن تیر رام
بدان تا بدوزم زبانش به کام. . .
سه دیگر زدم بر میان زفرش
برآمد همی جوش خون از جگرش.
فردوسی ( یادداشت ایضاً ) .
تیر تو جگر دوزد، سهم تو زفر بندد
بس خانه کزآن بی کس زین زیرو زبر داری.
فرخی.
خدای خواننده آن سنگ را همی شمنان
چه بیهده سخن است این که خاکشان به زفر.
فرخی.
مرغزاری که تهی بودی یک چند ز شیر
شیر بیگانه در او کرد همی خواست گذر
شیر بازآمد و شیران همه روباه شدند
همه را هیبت او خشک فروبست زفر.
فرخی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
عصای موسی تیغ ملک برابرشان
چو اژدها شده و باز کرده ، پهن زفر.
عنصری ( یادداشت ایضاً ) .
چو عاشق کرده خونین هر دو دیده
زفر بگشاده چون نار کفیده.
( ویس و رامین ) .
زدش پهلوان نیزه ای بر زفر
سنانش از قفا برد ده رش بدر.
اسدی.
|| کنج دهان را هم گفته اند. ( برهان ) . کنج دهان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . || استخوانی را نیز گویند که دندان از آن روید و برآید. ( برهان ) . فک. ( فرهنگ فارسی معین ) . استخوانی که دندان از آن روید. ( فرهنگ رشیدی ) . استخوانهای دو فک که دندان از آنها روید. ( ناظم الاطباء ) .
- زفر زبرین ؛ فک اعلی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( از حاشیه برهان چ معین ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
- زفر زیرین ؛ فک اسفل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) : هر حیوانی به وقت خاییدن زفر زیرین جنباند و یکی مخالف بود، چنانکه تمساح زفر زبرین جنباند و زیرین نجنباند. ( دانشنامه ص 43 از حاشیه برهان چ معین ) . رجوع به ترکیب قبل شود.
|| چرک. نجاست. ( ناظم الاطباء ) .

mouth ( n ) ( maʊθ ) ( pl. mouths, maʊ�z )
mouth
توجه ⛔❗⛔❗⛔❗⛔❗⛔❗⛔❗⛔❗⛔❗
Mouth به عنوان اسم تلفظش با فعلش فرق میکنه
اسمش مثل bath تلفظ میشه اما فعلش مثل this تلفظ میشه
فعلش به معنای تکون دادن لب ها جوری که می خوای حرف بزنی اما بدون صدا است
[پزشکی] دهان: حفره ی در بردارنده ی دندان ها وزبان
tooth box ( n. )
( Aus. /US ) the mouth
Verb
لب زدن
بدون صدا حرف زدن
چشیدن مزمزه کردن
پراندن، همین طوری و بدون هیچی حرف زدن
توضیحاتی در رابطه با اسم mouth
معادل اسم mouth در فارسی دهان است. به منفذی در قسمت پایینی صورت انسان که برای غذا خوردن، صحبت کردن و تنفس از آن استفاده می شود، دهان گفته می شود. مثال:
. you shouldn't put so much food in your mouth at once ( تو نباید اینهمه غذا را یکدفعه در دهانت قرار دهی. )
...
[مشاهده متن کامل]

منبع: سایت بیاموز

1 - دهان ( اسم )
2 - لب زدن ( بی صدا حرف زدن یعنی بدون اینکه صدایی از حنجره خارج شود با حالت لب و دهان چیزی را به کسی فهماندن ) ( فعل )
بدون صدا و فقط با حرکت دادن لبها منظور را فهماندن.
دهان
دهانه ( mouth of cave - River - tunnel - volcano - bottle )
لب زدن ( مثلا پشت شیشه بدون ایمکه صدای شما شنیده شود he mouthed through the glass ) بی صدا لب زدن
دهن کجی
دهن مالی کردن ( the dog mouthed my hand )

زبون دراز
the one with the mouth = اون زبون دراز
لب و دهن
زبان یا دهان
Childhood watering down into his mouth
آب بینی بچگی که به دهانش سرازیر میشد
نان خور
Parants are making practical choiceskills about how many mouths they are going to feed in their families
دهان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس