پرپیچ


مترادف پرپیچ: پیچاپیچ، پیچ درپیچ، خمناک

متضاد پرپیچ: راست، مستقیم

لغت نامه دهخدا

پرپیچ. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پرشکن. بسیارنورد. بسیارچین. || پراندوه. پرغم. مضطرب :
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم.
عطار.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پرچین پر شکن بسیار نورد . یا دل پرپیچ داشتن . مضطرب بودن .

پیشنهاد کاربران

خم خم. [ خ َ خ َ ] ( ص مرکب ) پیچاپیچ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. ( اسکندرنامه سعید نفیسی ) .
خام طبع آنکه می گوید به چنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
...
[مشاهده متن کامل]

سوزنی.
، خمخم. [ خ ِ خ ِ ] ( ع اِ ) پستان گوسپند که بسیارشیر باشد. || گیاهی خاردار که خارش باریک و به هر در آویزند بچسبد و در سواد قاهره بهمرسد و دانه اش بخورد شتر دهند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) .

پیچاپیچ. ( ص مرکب ) پیچ پیچ. پرپیچ. حلزونی. خم درخم. پیچ درپیچ. خم اندرخم. پیچی بر پیچی. سخت پیچیده. با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) :
بده دنیی مکن کز بهر هیچت
دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت.
...
[مشاهده متن کامل]

نظامی.
ز پیچاپیچ آن شب گر دهم شرح
دو زلفش را دو رخ دادن توان طرح.
امیرخسرو.
- وقت پیچاپیچ ؛گاه سختی :
تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچکس مر ترا نباشد هیچ.
سنائی.

بپرس