پرپیچ. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پرشکن. بسیارنورد. بسیارچین. || پراندوه. پرغم. مضطرب : یکی گفتش که بس آهسته کاری بدین آهستگی بر خر چه داری بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم اگر این خر بیفتد هیچ دارم.
عطار.
فرهنگ فارسی
( صفت ) پرچین پر شکن بسیار نورد . یا دل پرپیچ داشتن . مضطرب بودن .
سوزنی. ، خمخم. [ خ ِ خ ِ ] ( ع اِ ) پستان گوسپند که بسیارشیر باشد. || گیاهی خاردار که خارش باریک و به هر در آویزند بچسبد و در سواد قاهره بهمرسد و دانه اش بخورد شتر دهند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) .
پیچاپیچ. ( ص مرکب ) پیچ پیچ. پرپیچ. حلزونی. خم درخم. پیچ درپیچ. خم اندرخم. پیچی بر پیچی. سخت پیچیده. با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) : بده دنیی مکن کز بهر هیچت دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت. ... [مشاهده متن کامل]
نظامی. ز پیچاپیچ آن شب گر دهم شرح دو زلفش را دو رخ دادن توان طرح. امیرخسرو. - وقت پیچاپیچ ؛گاه سختی : تا بدانی که وقت پیچاپیچ هیچکس مر ترا نباشد هیچ. سنائی.