پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)

بازدید
١٥,١٩٩
تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

اندام شکنج ؛ تشنج. ( یادداشت مؤلف ) : و ( فوتنج ) آن اندام شکنج را که با. . . بود سود دارد. ( الابنیة عن حقایق الادویة ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

سارا. ( ص ) خالص را گویند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ) . خالص و صاف. ( شعوری ) . خالص و ویژه. ( آنن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

سارا. ( ص ) خالص را گویند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ) . خالص و صاف. ( شعوری ) . خالص و ویژه. ( آنن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

سارا. ( ص ) خالص را گویند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ) . خالص و صاف. ( شعوری ) . خالص و ویژه. ( آنن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

سارا. ( ص ) خالص را گویند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ) . خالص و صاف. ( شعوری ) . خالص و ویژه. ( آنن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

سارا. ( ص ) خالص را گویند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ) . خالص و صاف. ( شعوری ) . خالص و ویژه. ( آنن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

سارا. ( ص ) خالص را گویند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ) . خالص و صاف. ( شعوری ) . خالص و ویژه. ( آنن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

زر سارا ؛ زر خالص. زر بی بار : چه حاصل زانکه دانی کیمیا را مس خودرا نکردی زر سارا. جامی ( از شعوری ) .

پیشنهاد
٠

زر سارا ؛ زر خالص. زر بی بار : چه حاصل زانکه دانی کیمیا را مس خودرا نکردی زر سارا. جامی ( از شعوری ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

زر سارا ؛ زر خالص. زر بی بار : چه حاصل زانکه دانی کیمیا را مس خودرا نکردی زر سارا. جامی ( از شعوری ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

زر سارا ؛ زر خالص. زر بی بار : چه حاصل زانکه دانی کیمیا را مس خودرا نکردی زر سارا. جامی ( از شعوری ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

شهیار ، شه یار

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

شهریاری

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

شهریاری شهریاری کردن ؛ فرمانروایی کردن. سلطنت کردن : چرا رومیان شهریاری کنند بدشت سواران سواری کنند. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

شهریاری

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

شهریاری

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

شهریاری کردن ؛ فرمانروایی کردن. سلطنت کردن : چرا رومیان شهریاری کنند بدشت سواران سواری کنند. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

شهریاری کردن ؛ فرمانروایی کردن. سلطنت کردن : چرا رومیان شهریاری کنند بدشت سواران سواری کنند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

زاغ سر. [ س َ ] ( ص مرکب ) زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده : بدست یکی زاغ سر کشته شدبه ما بر چنین روز برگشته شد. فردوسی .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

زاغ سر. [ س َ ] ( ص مرکب ) زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده : بدست یکی زاغ سر کشته شدبه ما بر چنین روز برگشته شد. فردوسی .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

زاغ سر. [ س َ ] ( ص مرکب ) زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده : بدست یکی زاغ سر کشته شدبه ما بر چنین روز برگشته شد. فردوسی .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

زاغ سر. [ س َ ] ( ص مرکب ) زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده : بدست یکی زاغ سر کشته شدبه ما بر چنین روز برگشته شد. فردوسی .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

زاغ سر. [ س َ ] ( ص مرکب ) زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده : بدست یکی زاغ سر کشته شدبه ما بر چنین روز برگشته شد. فردوسی .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

سر و وضع

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

سر و وضع

پیشنهاد
١

روی درهم کشیدن ؛ روی ترش کردن. سخت روئی کردن. پرچین کردن روی. ( ناظم الاطباء ) . با چهره غضب یا نفرت نمودن. آثار خشم یا اندوه در روی پدید آوردن. ( یا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

روی درهم کشیدن ؛ روی ترش کردن. سخت روئی کردن. پرچین کردن روی. ( ناظم الاطباء ) . با چهره غضب یا نفرت نمودن. آثار خشم یا اندوه در روی پدید آوردن. ( یا ...

پیشنهاد
١

روی درهم کشیدن ؛ روی ترش کردن. سخت روئی کردن. پرچین کردن روی. ( ناظم الاطباء ) . با چهره غضب یا نفرت نمودن. آثار خشم یا اندوه در روی پدید آوردن. ( یا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

نوار. [ ن َوْ وا ] ( ع ص ) پرنور. نورانی : وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوار است. ناصرخسرو.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

نوار. [ ن َوْ وا ] ( ع ص ) پرنور. نورانی : وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوار است. ناصرخسرو.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

نوار. [ ن َوْ وا ] ( ع ص ) پرنور. نورانی : وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوار است. ناصرخسرو.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

( غم آور ) غم آور. [ غ َ وَ ] ( نف مرکب ) غم انگیز. آنچه غم آورد. مُحزِن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

( غم آور ) غم آور. [ غ َ وَ ] ( نف مرکب ) غم انگیز. آنچه غم آورد. مُحزِن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

( غم آور ) غم آور. [ غ َ وَ ] ( نف مرکب ) غم انگیز. آنچه غم آورد. مُحزِن.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

یادگار شدن ؛ به مجاز مخلد و مذکور شدن وبر سر زبانها ماندن : بیابد ز من خلعت شهریار شود در جهان نام او یادگار. فردوسی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

چیزی را به ملکیت درآوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

چیزی را به ملکیت درآوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

چیزی را به ملکیت درآوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

چیزی را به ملکیت درآوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

چیزی را به ملکیت درآوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ملکیت. [ م ِ کی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، مالکیت. تصرف و تملک. ( از ناظم الاطباء ) : از ملک بیرون است و تصدق است بر مسکینان در راه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

محقرة. [ م َ ق َ رَ ] ( ع مص ) خرد بودن. حقیر بودن. خرد و خوار بودن. ( آنندراج ) . حقارت. و حقارت شود. || ( اِمص ) خردی. حقیری. خواری. ( آنندراج ) . ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

محقرة. [ م َ ق َ رَ ] ( ع مص ) خرد بودن. حقیر بودن. خرد و خوار بودن. ( آنندراج ) . حقارت. و حقارت شود. || ( اِمص ) خردی. حقیری. خواری. ( آنندراج ) . ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

محقرة. [ م َ ق َ رَ ] ( ع مص ) خرد بودن. حقیر بودن. خرد و خوار بودن. ( آنندراج ) . حقارت. و حقارت شود. || ( اِمص ) خردی. حقیری. خواری. ( آنندراج ) . ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

عطشانی. [ ع َ ] ( حامص ) تشنگی. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

منطفی کردن ؛ بکشتن. خاموش کردن. فرونشاندن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

منطفی کردن ؛ بکشتن. خاموش کردن. فرونشاندن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

منطفی شدن ؛ خاموش شدن. فرومردن : نایره آن محنت منطفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ) . مصباح باصره شود از نفح منطفی چون آیدم بخار دخانی در ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

منطفی شدن ؛ خاموش شدن. فرومردن : نایره آن محنت منطفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ) . مصباح باصره شود از نفح منطفی چون آیدم بخار دخانی در ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

منطفی شدن ؛ خاموش شدن. فرومردن : نایره آن محنت منطفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ) . مصباح باصره شود از نفح منطفی چون آیدم بخار دخانی در ...