پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
حشر گردیدن. [ ح َگ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره زنده شدن : آن ستون را دفن کرد اندر زمین تا چو مردم حشر گردد یوم دین. مولوی.
به مناسبت . . . . . . . . . . .
به مناسبت
به مناسبت
خر کریم را نعل کردن ؛ رشوه دادن. به قاضی یا حاکم و فرمانروا رشوه دادن.
خر کریم را نعل کردن ؛ رشوه دادن. به قاضی یا حاکم و فرمانروا رشوه دادن.
نعلتراش. [ ن َ ت َ ] ( نف مرکب ) نعل ساز. ( ناظم الاطباء ) .
نعلبند. [ ن َ ب َ ] ( نف مرکب ) آنکه نعل بر سم ستور بندد. ( یادداشت مؤلف ) : ز سمش همی در کف نعلبند شکسته شود پتک های گران. مسعودسعد. لاشه چون سم ...
نعلتراش. [ ن َ ت َ ] ( نف مرکب ) نعل ساز. ( ناظم الاطباء ) .
نعلتراش. [ ن َ ت َ ] ( نف مرکب ) نعل ساز. ( ناظم الاطباء ) .
نعلتراش. [ ن َ ت َ ] ( نف مرکب ) نعل ساز. ( ناظم الاطباء ) .
( صفت ) دزدی که چیزهای کم بهادزدد: زین خران تاچندباشی نعل دزد گرهمی دزدی بیاولعل دزد. ( مثنوی نیک. ۴ ص ۳۴۳ )
( صفت ) دزدی که چیزهای کم بهادزدد: زین خران تاچندباشی نعل دزد گرهمی دزدی بیاولعل دزد. ( مثنوی نیک. ۴ ص ۳۴۳ )
به نعل و میخ زدن ؛ به کنایه مطالبی را بیان کردن. گاهی به کنایت و گاهی به صراحت گفتن. به کنایت نه به صراحت جسته جسته و کم کم مقصود خود را بیان کردن. س ...
به نعل و میخ زدن ؛ به کنایه مطالبی را بیان کردن. گاهی به کنایت و گاهی به صراحت گفتن. به کنایت نه به صراحت جسته جسته و کم کم مقصود خود را بیان کردن. س ...
به نعل و میخ زدن ؛ به کنایه مطالبی را بیان کردن. گاهی به کنایت و گاهی به صراحت گفتن. به کنایت نه به صراحت جسته جسته و کم کم مقصود خود را بیان کردن. س ...
نعل زنگی. [ ن َ ل ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نعل شام. کنایه از ماه است. ( آنندراج ) : که چون شاه چین زین بر ابرش نهاد فلک نعل زنگی در آتش نهاد. ...
نعل زنگی. [ ن َ ل ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نعل شام. کنایه از ماه است. ( آنندراج ) : که چون شاه چین زین بر ابرش نهاد فلک نعل زنگی در آتش نهاد. ...
نعلک گوش ؛ گوشواره. ( هفت پیکر چ وحید ص 174 ) : نعلک گوش را چو کردی ساز نعل در آتشم فکندی باز. نظامی. ز نعلک های گوش گوهرآویز فکندی لعل ها در نعل ش ...
مدتی پس از
از سفیدی ماست تا سیاهی زغال ؛ در تداول عامه ، همه چیز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
برچه ؛ برای کدام کار. برای چه کاری : کدامست جنگی و گردان که اند نشسته برین کوه سر بر چه اند. فردوسی.
برچه ؛ برای کدام کار. برای چه کاری : کدامست جنگی و گردان که اند نشسته برین کوه سر بر چه اند. فردوسی.
برچه ؛ برای کدام کار. برای چه کاری : کدامست جنگی و گردان که اند نشسته برین کوه سر بر چه اند. فردوسی.
چه= از کجا : جوان گفت با دختر چرب گوی چه دانی که شاپورم ای ماه روی.
گرچه ؛ گاهی �چه � با �گر� ( مخفف اگر، حرف شرط ) ترکیب شود و به صورت حرف ربط مرکب �گرچه � درآید ) هرچند. اگرچه : گرچه غم سوز و غصه کاهست او زو بُرم کآ ...
گرچه ؛ گاهی �چه � با �گر� ( مخفف اگر، حرف شرط ) ترکیب شود و به صورت حرف ربط مرکب �گرچه � درآید ) هرچند. اگرچه : گرچه غم سوز و غصه کاهست او زو بُرم کآ ...
گرچه ؛ گاهی �چه � با �گر� ( مخفف اگر، حرف شرط ) ترکیب شود و به صورت حرف ربط مرکب �گرچه � درآید ) هرچند. اگرچه : گرچه غم سوز و غصه کاهست او زو بُرم کآ ...
از قبیل ِ. ( یادداشت مؤلف ) . مانندِ. چون : و دیگر بزرگان روی زمین چه فغفور و قیصر چه خاقان چین همه دخت رستم همی خواستند همه بر دلش خواهش آراستند. ...
از قبیل ِ. ( یادداشت مؤلف ) . مانندِ. چون : و دیگر بزرگان روی زمین چه فغفور و قیصر چه خاقان چین همه دخت رستم همی خواستند همه بر دلش خواهش آراستند. ...
از قبیل ِ. ( یادداشت مؤلف ) . مانندِ. چون : و دیگر بزرگان روی زمین چه فغفور و قیصر چه خاقان چین همه دخت رستم همی خواستند همه بر دلش خواهش آراستند. ...
روز یقین ؛ روزی که رسیدن آن قطعی و یقین است. کنایه است ازروز قیامت. روز رستاخیز : دوای خسته و جبر شکسته کس نکند مگر کسی که یقینش بود به روز یقین. سع ...
روز یقین ؛ روزی که رسیدن آن قطعی و یقین است. کنایه است ازروز قیامت. روز رستاخیز : دوای خسته و جبر شکسته کس نکند مگر کسی که یقینش بود به روز یقین. سع ...
روز یقین ؛ روزی که رسیدن آن قطعی و یقین است. کنایه است ازروز قیامت. روز رستاخیز : دوای خسته و جبر شکسته کس نکند مگر کسی که یقینش بود به روز یقین. سع ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین دانستن ؛ به یقین دانستن. به طور حتم دانستن. علم به طور قطع و یقین. حتمی دانستن. ( از یادداشت مؤلف ) : دل ز شادی باز خندد چون سخن گویی از او او ...
یقین دانستن ؛ به یقین دانستن. به طور حتم دانستن. علم به طور قطع و یقین. حتمی دانستن. ( از یادداشت مؤلف ) : دل ز شادی باز خندد چون سخن گویی از او او ...