سالار بار

لغت نامه دهخدا

سالار بار. [رِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باربد. حاجب بزرگ. رئیس تشریفات. دربان شاه. دارنده بار. خرم باش. پرده دار. حاجب مخصوص. رئیس دربار. ( ناظم الاطباء ). رئیس تشریفات. ( اشتینگاس ص 642 ) آنکه پذیرائی واردان بر شاه را بعهده دارد و آنان را بحضور شاه برد :
نباید بر شاه سالار بار
بگفتا که جهن است باده سوار.
فردوسی.
سخن جز بدستورسالار بار
نگفتی بره از نهان آشکار.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
سالار بار مطران مه مرد جاثلیق
قِسّیس باربر نه و ابلیس بدرقه.
سوزنی ( دیوان چ امیرکبیر ص 82 ).
چنین داد فرمان بسالار بار
که با من ندارد بس امروز کار.
نظامی.
رجوع به سالار پرده و سالار شود.

پیشنهاد کاربران

بارسالار. ( اِ مرکب ) سالار بار. حاجب بزرگ. حافظ. نگاهبان. رئیس حفاظ و نگاهبانان :
آن شنیدستم که در صحرای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادار را
یاقناعت پرکند یا خاک گور.
سعدی.

بپرس