تملک

/tamallok/

مترادف تملک: استملاک، تحصیل، تملیک، تصاحب، تصرف، دارایی، مالکیت، دارا شدن، صاحب شدن، مالک شدن، به تصاحب درآوردن، به چنگ آوردن

متضاد تملک: از کف دادن، ازدست دادن

برابر پارسی: بچنگ آوردن، بدست آوردن، از آن خود کردن

معنی انگلیسی:
taking possession, appropriation, hand

لغت نامه دهخدا

تملک. [ ت َ م َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) پادشاه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان : تملکه ُ؛ ای ملکه قهراً. ( از اقرب الموارد ). || خداوند شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). خداوند چیزی شدن. ( آنندراج ). به قهر ملک گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مالک شدن. ( غیاث اللغات ). مالکیت و دارا شدگی و تصرف. ( ناظم الاطباء ). || توانا گردیدن بر امری. ( از اقرب الموارد ).

تملک. [ ت َ ل ِ ] ( اِخ ) نام صحابیه ای. ( منتهی الارب ). نام زنی صحابی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

مالک شدن، داراشدن، ملکی رابه اختیاردر آوردن
۱ - ( مصدر ) دارا شدن بچنگ آوردن مالک شدن . ۲ - ( اسم ) مالکیت دارایی . جمع : تملکات .

فرهنگ معین

(تَ مَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) دارا شدن ، مالک شدن .

فرهنگ عمید

۱. مالک شدن، دارا شدن.
۲. ملکی را گرفتن و به اختیار خود درآوردن.

گویش مازنی

/temmalak/ متکای کوچک داخل گهواره

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مالک شدن را تَمَلُّک گویند و در بابهای مربوط به عقود و ایقاعات و نیز بابهایی نظیر جهاد، احیاء موات و حدود از آن سخن رفته است.
تملّک به معنای فراهم کردن اسباب آن همچون قبول در عقود، حیازت، و احیاء موات، امری مباح است، لیکن گاهی ـ به سبب عارضه ای ـ حکم دیگری پیدا می کند، مانند کراهت تملّک از راه قرض گرفتن بدون ضرورت یا وجوب تملّک آب وضو با خریدن در صورت توقف تحصیل آب بر آن.
ارکان تملک
وجود سبب تملّک و تملّک کننده دو رکن اساسی حصول تملّک است.
← سبب تملّک
۱. ↑ خویی، ابوالقاسم، منهاج الصالحین، ج۲، ص۱۶۹.
...

[ویکی الکتاب] معنی لَن تَمْلِکَ: هرگزمالک نیستی (اختیار نداری) (عبارت "وَمَن یُرِدِ ﭐللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ ﭐللَّهِ شَیْئاً "یعنی : "و کسانی که خدا عذاب برای آنان بخواهد، تو هرگز نمیتوانی چیزی از عذاب خدا رااز آنان برطرف کنی)
معنی لَا تَمْلِکُ: مالک نیست (اختیار ندارد)
معنی وَارِثِ: وارث - ارث برنده (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی وَارِثِینَ: وارثان - ارث برندگان(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی یُورِثُهَا: آن را به میراث می دهد- آن را به ارث می دهد (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی یَرِثُ: به میراث ببرد - ارث ببرد(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی یَرِثُنِی: از من ارث ببرد (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی یَرِثُهَا: آن را به میراث می برند -آن را ارث می برند(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده)
معنی تَوَلَّیٰ: رو کرد - رو گردانید - اعراض کرد - دوست دارد-دارای ولایت و سلطنت شد و تملک یافت یا عهده دار شد(در عباراتی نظیر"و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها"و"وَﭐلَّذِی تَوَلَّیٰ کِبْرَهُ مِنْهُمْ". "نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّیٰ ":او را به همان سو که رو کرده واگذاریم...
معنی وَارِثُونَ: وارثان - ارث برندگان (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده . در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر انسانی...
معنی وَرِثَ: به میراث برد - ارث برد(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده . در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر انسان...
معنی وَرَثَةِ: وارثان(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده . در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر انسانی در بهشت ، منزل...
معنی وَرِثُواْ: به میراث بردند - ارث بردند(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده . در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر ا...
معنی وَرِثَهُ: از او ارث برد(ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده . در معنی عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِینَ یَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روایات آمده که برای هر انسانی در بهشت...
ریشه کلمه:
ملک (۲۰۶ بار)

فارسی به عربی

استملاک

پیشنهاد کاربران

تملک اراضی یا حیازت
land acquisition
acquisition
در حقوق
تمتع و تملک: توانایی دارا شدن ، صاحب شدن
استیفاء: یعنی اجرای حق , تصرف و استفاده از مال
۱. مالک شدن؛ دارا شدن.
۲. ملکی را گرفتن و به اختیار خود درآوردن.
دارندگی. [ رَ دَ / دِ ] ( حامص ) بی نیازی. || تملک. || نگهداری و سرپرستی :
مگر او دهد یادمان بندگی
نماید بزرگی و دارندگی.
فردوسی.
چیزی را به ملکیت درآوردن
مالک شدن
تملک: [اصطلاح حقوق]قصد انشا در قبول ملکیت
صاحب شدن. صاحب عین یا منفعت شدن

بپرس