پیشنهادهای محمود اقبالی (٣,٢٣٣)
حکاک. [ ح َک ْ کا ] ( ع ص ) سوده گر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . حک کننده. بسیار تراشنده. || نگین سای. ( ربنجنی ) ( تفلیسی ) ( منتهی الارب ) . نگینه ...
حکایت. [ ح ِی َ ] ( ع مص ) بازگفتن از چیزی. ( صراح ) . بازگفتن چیزی. بازگفتن گفتاری را. ( منتهی الارب ) . سخن نقل کردن. قول کسی را گفتن. سخن کسی بازگ ...
جفاله. [ج ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) گله مرغان. ( شرفنامه منیری ) . فوج و جوق و گله مرغان را گویند. ( برهان ) . ظاهراً مصحف جغاله است. رجوع شود به جغاله در ...
جفان. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) کاسه های بزرگ. || بخشندگان. سخاوتمندان. || چاههای کوچک. ( منتهی الارب ) . ج ِ جَفْنَه. || شاخه های رز. ( غیاث ) ( آنندراج ...
جفار. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جَفر و جُفرَة. رجوع به این دو کلمه شود. جفار. [ ج َ ] ( اِخ ) قصبه ای است از دهستان ام الفخر بخش شادگان شهرستان خرمشهر. و ...
مستغلات. [ م ُ ت َ غ َل ْ لا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مستغل. آنچه از محصول زمین و از قبیل آن بدست آید. ( اقرب الموارد ) . برای اطلاع بر کیفیت مستغلات از نظ ...
معمار. [ م ِ ] ( ع ص ، اِ ) بسیار عمارت کننده و این صیغه مبالغه است چنانکه مِنعام به معنی مرد بسیاربخشش. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مردی بسیار عمارت. ( ی ...
مبتکر. [ م ُ ت َ ک َ ] ( ع ص ) ابتکارشده. ابداع شده. نوآورده. مبتکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] ( ع ص ) آن که بامداد برخیزد. ( آنندراج ) . برخیزنده بامداد. || ...
( دایماً ) دایماً. [ ی ِ م َن ْ ] ( ع ق ) دائماً. بطور پیوسته. همیشه. مدام. علی الدوام همه وقت : دایماً یکسان نماند حال دوران غم مخور. حافظ. و دایم ...
منتقش. [ م ُ ت َ ق َ ] ( ع ص ) نقش شده. ( ناظم الاطباء ) . - منتقش شدن ؛ نقش شدن. نقش پذیرفتن. نقش و نگار یافتن : بوسه جای اختران باشد فراوان سالها ...
منتقم. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) دادستان. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . انتقام گیرنده و کینه کشنده از کسی. ( غیاث ) ( آنندراج ) . کینه کشنده. عقوبت کننده ...
منتظم. [ م ُ ت َ ظِ ] ( ع ص ) راست و درست شونده اگرچه از باب افتعال است مگر متعدی نیامده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . بسامان. منتسق. مرتب. سامان یافته. ( ...
منتقل. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) از جایی به جایی رونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . از جایی به جایی شونده. ( ناظم الاطباء ) . نقل شونده. انتقال یابنده. جابج ...
منتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) نقدستاننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . || آنکه سره می کند درم را و خوب آن را از بد جدا می کند. ( ناظم ...
منتخب. [ م ُ ت َ خ َ ] ( ع ص ) برگزیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . برگزیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مختار. ( اقرب الموارد ) . گزیده. بگزید ...
منتظر. [ م ُ ت َ ظِ ] ( ع ص ) درنگ کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . آنکه درنگ می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || چشم دارنده. ( ...
منتها. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ، اِ ) چیزی به پایان رسیده. ( آنندراج ) . || آخر. آخرین. پایان. حد ونهایت. انجام و عاقبت. ( از ناظم الاطباء ) . انجام. فرجام ...
منت. [ م ِن ْ ن َ ] ( ع اِمص ، اِ ) منة. شماره احسان و نیکوییهایی که درباره ٔکسی کرده و بار نعمت بر آن کس نهاده و وی را مرهون احسان خود دانسته. ( ناظ ...
عادل. [ دِ ] ( ع ص ) داددهنده. ج ، عدول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مقابل فاسق. || مشرک که غیر حق تعالی را به حق برابر و شریک سازد. ( مهذب الاسماء ...
عادات. ( ع اِ ) ج ِ عادة. رجوع به عادت و عادة شود : در این دخمه خفته ست شداد و عاد کزو رنگ و رونق گرفت این سواد. نظامی. برانداختم دخمه عاد را گشادم ...
تکدی. [ ت َ ک َدْ دی ] ( ع مص ) تکلف در سؤال. ( از اقرب الموارد ) . حاجت خواهی از این و آن در کوی و برزن. گدائی. و رجوع به تکدیة شود. منبع. لغت نا ...
تکدیر. [ ت َ ] ( ع مص ) تیره کردن : کدره تکدیراً. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . تیره گردانیدن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) . یقال ...
معروض. [ م َ ] ( ع ص ) ظاهر و هویدا شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || عرضه شده. عرض شده. ( ناظم الاطباء ) . - معروض داشتن ؛ عرض کردن. ...
دقت بررسی و تأیید کنیم و آن را با منابع معتبر توضیح بدهم: - - - ۱. واژه ی ندا در سنسکریت همان طور که اشاره کردید، در سنسکریت واژه नदा ( nadā ) ...
اجرت. [ اُ رَ ] ( ع اِ ) اُجْرَة. بَدَل. || مزد. مزد کار. حق القدم. دست مزد: چون روز به آخر رسید مزدور اجرت خواست. ( کلیله و دمنه ) . || کرایه : یارش ...
ضمن. [ ض ِ ] ( ع اِ ) ضمن الکتاب ؛ طی آن است. گویند: کان ذلک فی ضمنه ؛ ای طیّه. ( منتهی الارب ) . شکن و نورد کتاب و جز آن. ( منتخب اللغات ) . اندرون. ...
واژه چارق. [ رُ ] ( ترکی ، اِ ) چارغ. نوعی از پاافزار. ( آنندراج ) . نوعی از کفش صحرائیان. ( غیاث ) . چاروق. پوزار. پای افزار. پاپوش. چاموش. شم. پالی ...
شفت. [ ش َ / ش ِ ] ( ص ) خم و کج و ناراست و ناهموار. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . چیز کج و ناهموار. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . || مرد نادان و ابل ...
شفیع. [ ش َ ] ( ع ص ، اِ ) خواهشگر که برای دیگری شفاعت خواهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . - شفیعالامم ؛ از ا ...
شفلح. [ ش َ ف َل ْ ل َ ] ( ع ص ) شرم زن که ستبرلب فراخ فروهشته باشد. || زن فراخ شرمی که لبهای شرمش ستبر بود. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ن ...
شفلع. [ ش َ ف َل ْ ل َ ] ( ع ص ) بمعنی شعلع. درازبالای از مردم و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به شعلع و شعنلع شود. منبع . لغت ن ...
والدعا. [وَدْ دُ ] ( از ع ، شبه جمله ) کلمه ای که در وقت رفتن و خداحافظی کردن استعمال می نمایند. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
( شفلقة ) شفلقة. [ ش َف َل ْ ل َ ق َ ] ( ع اِ ) نوعی از بازی که از پس کسی دست بر سرین آن زده وی را بر زمین زنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقر ...
( والدة ) والدة. [ ل ِ دَ ] ( ع ص ، اِ ) مادر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) . ج ، والدات. ام. ما ...
والدین. [ ل ِ دَ ] ( ع اِ ) صیغه تثنیه ، در حالت نصبی و جری. پدر و مادر. ( ناظم الاطباء ) . ابوین. ابوان. والدان. باب و مام. اب و ام. بابا و ماما : د ...
والد. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) پدر. ( فرهنگ نظام ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( المنجد ) . بابا. اب. باب : آن ...
( عقیمة ) عقیمة. [ ع َم َ ] ( ع ص ) مؤنث عقیم. رجوع به عقیم شود. || رحم عقیمة؛ زهدان که قبول آبستن نکند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . عقیم. ...
( نابغة ) نابغة. [ ب ِ غ َ ] ( ع ص ) مرد بزرگ شأن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مرد بزرگ مرتبه. ( ناظم الاطباء ) . مرد عظیم الشان. ( المنجد ) ( معج ...
این نوع متن ها معمولاً ترکیبی از برداشت های غیرعلمی و بازی با شباهت سطحی کلمات هستند. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر زبان شناسی بررسی کن ...
این نوع متن ها معمولاً ترکیبی از برداشت های غیرعلمی و بازی با شباهت سطحی کلمات هستند. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر زبان شناسی بررسی کن ...
این نوع متن ها معمولاً ترکیبی از برداشت های غیرعلمی و بازی با شباهت سطحی کلمات هستند. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر زبان شناسی بررسی کن ...
این نوع متن ها معمولاً ترکیبی از برداشت های غیرعلمی و بازی با شباهت سطحی کلمات هستند. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر زبان شناسی بررسی کن ...
واژه های عربی ترکی کنند واژه های فارسی همین طور سانسکریت هندی همین طور انگلیسی و فرانسوی همین طور من نمی دانم دیگه چه بگویم دوستان اگر نظر دارند جواب ...
ادعای شما را دقیق بررسی می کنم تا ببینیم ریشه ی واقعی واژه �قطار� چیست و این که آیا ریشه ی ترکی دارد یا نه. - - - ۱. بررسی در منابع معتبر فارسی ...
پاسخ علمی و مستند به ادعاهای جعلی درباره ریشه واژه ی هلو ( holū ) و استفاده های عامیانه/عربی آن بدهیم. اجازه بدهید قدم به قدم و با منابع معتبر بررسی ...
واژه �لم� در زبان فارسی وجود دارد و در منابع معتبر مانند لغت نامه دهخدا، فرهنگ معین و فرهنگ عمید ثبت شده است. این واژه در فارسی معانی متعددی دارد که ...
واژه ی �قاب� در زبان فارسی از ریشه های ایرانی است و با واژه های اوستایی �کهرپ� و �کرپتَ� ارتباط دارد. در زبان های ایرانی، دگرگونی آوایی ( ر/ل ) رایج ...
پسوند �لمه� در زبان فارسی به عنوان یک پسوند ترکیبی در ساخت واژه هایی مانند �قابلمه� به کار می رود. این پسوند در زبان های ایرانی دیگر نیز وجود دارد، ا ...
واژهٔ �قابلمه� در زبان فارسی به معنای ظرفی برای پخت وپز است. برخی منابع آن را ترکی می دانند، در حالی که پژوهش های زبان شناسی نشان می دهند که این واژه ...
بر اساس منابعی که اشاره کرده اید و بررسی تاریخی واژگان فارسی و اوستایی، می توان تحلیل دقیقی از ریشه ی واژه های یغ / یوغ / یقه ارائه کرد. اجازه بدهید ...