اضافه

/~ezAfe/

مترادف اضافه: افزون، افزایش، جمع، علاوه

برابر پارسی: افزونی، افزایش، فزونی

معنی انگلیسی:
else, excess, extra, sur-, surplus, super-, supplement, [gram.] relation of a noun to the genitive case or the adjectivefollowing it, the sign which expresses such relation, addition, annexation

نامه دهخدا'>

لغت نامه دهخدا

( اضافة ) اضافة. [ اِ ف َ ] ( ع مص ) اضافه. اضافت. گریختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || ترسیدن و پرهیز کردن از کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اضافه از کسی ؛ ترسیدن و حذر کردن از وی. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). ترسیدن و حذر کردن. ( آنندراج ). || دویدن. || شتاب کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). شتافتن. ( آنندراج ). شتاب کردن در چیزی. ( منتهی الارب ). || جور کردن بر کسی. ( از اقرب الموارد ). ستم نمودن بر کسی. ( منتهی الارب ). || برآمدن. || قریب شدن به چیزی. || مهمان داشتن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). کسی را بر دیگری مهمان کردن. || مُلْجاء کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). مضطر کردن کسی رابسوی کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || اضافه بر چیزی ؛ مشرف شدن بر آن. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). آگاه شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). از بلندی نگاه کردن چیزی را. ( آنندراج ). || اضافه چیزی به چیزی ؛ میل دادن بدان و اسناد دادن و نسبت به آن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). خمانیدن چیزی را و میل دادن به چیزی. ( ناظم الاطباء ). نسبت کردن چیزی را بسوی چیزی. ( آنندراج ). || نسبت کردن اسمی را به اسمی ، نحوغلام زید. ( منتهی الارب ). اضافه کلمه به کلمه ؛ نسبت دادن بر وجه مخصوص. ( از اقرب الموارد ). به اصطلاح نحو، نسبت کردن اسمی را به اسمی ، مانند غلام زید، فالغلام مضاف و زید مضاف الیه و غرض از این عمل تخصیص و تعریف است ، فلهذا لایجوز اضافة الشی الی نفسه لأنه لایعرف نفسه. ( ناظم الاطباء ). به اصطلاح نحویان ، مضاف کردن کلمه به کلمه و آن نسبتی است میان دو اسم که واقع شودبر دو وجه تقیید و تخصیص ، اسم اول را مضاف و اسم ثانی را مضاف ٌالیه گویند و در فارسی ، حرف آخر مضاف را بنابر علامت اضافت کسره میدهند در تلفظ. ( از غیاث ).
تعریف اضافه : اضافه را در نحو فارسی بطرق مختلفی تعریف کرده اند از قبیل : وقوع نسبتی میان دو اسم بر وجه تقیید. و نسبتی میان دو اسم بنهجی که مخاطب را فایده صحت سکوت دهد. و مجموع دو کلمه را که برای افاده مخصوص ، اولی را بتوسط یک کسره به دومی ربط کنند و اسم ناتمامی که معنی آن به کلمه دیگر تمام شود مضاف و مضاف ٌالیه خوانند، چون باغ دبستان ، که نخست را مضاف و دوم را مضاف الیه خوانند .بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) افزودن زیاده کردن . ۲ - ( اسم ) افزایش افزونی فزودگی . ۳ - ( مصدر ) باز خواندن . ۴ - نسبت دادن کلمه ایست بکلم. دیگر برای تتمیم معنی . نخستین را مضاف و دوم را مضاف الیه گویند : کتاب جمشید مرغ هوا جلد دفتر لب لعل . علامت اضافه کسره ایست ( ) که باخر مضاف ملحق شود . اضافه شامل اقسام ذیل است : یا اضاف. ملکی . معنی مالکیت را رساند: کتاب یوسف خان. حسن . یا اضاف. تخصیصی . اختصاص را رساند : زین اسب سقف اطاق زنگ شتر یا اضاف. بیانی . آنست که مضاف الیه نوع و جنس مضاف را بیان کند : ظرف مس انگشتری طلا آوند سفال . یا اضاف. تشببهی . آنست که در وی معنی تشبیه باشد و آن بر دو قسم است : الف - اضاف. مشبه بمشبه به : قد سرو لب لعل . ب - اضافه مشبه به بمشبه : فراش باد بنات نبات مهد زمین . یا اضاف. استعاری . آنست که مضاف در غیر معنی حقیقی خود استعمال شده باشد و بعبارت دیگر مضاف الیه بچیزی تشبیه شده باشد که بجای آن چیز یکی از لوازم و اجزای آن مذکور گردد : روی سخن گوش هوش دست اجل . ۵ - حامل . ۶ - نسبت . جمع : اضافات .

فرهنگ معین

(اِ فِ یا فَ ) [ ع . اضافة ] (مص م . )۱ - افزودن . ۲ - در دستور زبان فارسی نسبت دادن کلمه ای است به کلمة دیگر برای تمام کردن معنی .

فرهنگ عمید

۱. باقی مانده.
۲. بیش از مشخص، زیادی.
۳. (اسم مصدر ) نسبت کردن چیزی را به سوی چیزی.
۴. (اسم مصدر ) افزودن چیزی به چیز دیگر.
۵. (اسم مصدر ) (ادبی ) در دستور زبان، نسبت دادن یا ملحق ساختن اسمی است به اسم دیگر که جزء اول را مضاف و جزء دوم را مضاف الیه می گویند و علامت آن کسره ای است که به آخر مضاف افزوده می شود: شاگردِ دبستان (شاگرد مضاف و دبستان مضاف الیه است ). &delta، در برخی از کلمات کسرۀ اضافه را حذف می کنند و آن را فک اضافه می گویند: صاحب دل، صاحب خانه، صاحب هنر، پدرزن، دخترخاله، و پسرعمه. در اسم های مختوم به الف یا واو «ی» افزوده می شود: خدایِ جهان، سخنگویِ دولت. در اسم های مختوم به های غیرملفوظ به جای «ی» علامتی شبیه همزه (که کوتاه شدۀ حرف «ی» می باشد ) در بالای «ه» می گذارند: جامهٴ او، خانهٴ من.

فرهنگستان زبان و ادب

{genitive} [زبان شناسی] ← حالت اضافه

واژه نامه بختیاریکا

بالا بید؛ سر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اضافه (ابهام زدایی). واژه اضافه ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • اضافه (منطق)، اصطلاحی منطقی - فلسفی ، از مقولات دهگانه ارسطویی و از اعراض نسبی • اضافه (ادبیات عرب)، اصطلاحی در ادبیات عرب به معنای نسبت دادن یک اسم به اسمی دیگر• اضافه (ادبیات فارسی)، اصطلاحی در دستور زبان به معنای نسبت دادن اسمی به اسم دیگر
...

[ویکی فقه] اضافه (ادبیات عرب). اضافه مصدر باب افعال از ریشه «ضیف » است و در اصطلاح دستورنویسان عرب ، نسبت دادن یک اسم است به اسمی دیگر. در این حالت اسم اول را مضاف ، و اسم دوم را که متمم اسم اول است ، مضاف ٌالیه ، و رابطه میان آن دو را اضافه خوانده اند. مضاف معمولاً از حرف تعریف و تنوین تهی ، و مضاف ٌالیه مجرور می گردد.
ترکیب اضافی در زبان عربی کاربرد بسیار وسیعی دارد و برای بیان اغراض گوناگونی به کار می رود؛ به همین سبب ، دستور نویسان به تفصیل بدان پرداخته ، و احکام آن را بیان داشته اند. سیبویه با قرار دادن اضافه در مبحث «جر» بدان معنای وسیع تری بخشیده است . به اعتقاد وی همینکه اسمی در حالت جر باشد، مضاف ٌالیه است ؛ مثلاً در عبارت : «مررت بزید»، جزء اول (= مررت ) توسط حرف اضافه «ب ِ» به جزء دوم (زید) اضافه شده است . وی نسبت (صفت نسبی ) را نیز در مبحث اضافه جای داده است برخی از معاصران نیز به پیروی از گروهی نحویان متقدم ، کسره را علامت اضافه می دانند و گفته اند: کسره (اعراب جر) بر این دلالت دارد که اسمی به اسمی دیگر اضافه شده است ، خواه این اضافه با حرف جرِ آشکار صورت پذیرفته باشد، مانند مطر من السماء، خواه بدون استفاده از حرف جر چون مطر السماء.
اقسام ترکیب اضافی
دستورنویسان ترکیب اضافی را دو نوع می دانند: ۱. اضافه معنوی (حقیقی ، محض یا متصل )؛ ۲. اضافه لفظی (غیرحقیقی ، غیرمحض یا منفصل ) :
← اضافه معنوی
یکی دیگر از مباحث مطرح شده در بحث اضافه این است که عامل جرِ مضاف ٌالیه چیست ؟ در این باره دستور نویسان اختلاف نظر دارند: سیبویه معتقد است که مضاف عامل جر مضاف ٌالیه است ، گروهی از دستورنویسان معاصر نیز از این نظر تبعیت کرده اند عده ای بر آنند که اضافه خود عامل جر است همچنان که فاعلیت مقتضی رفع ، و مفعولیت مقتضی نصب است . به اعتقاد وی عامل جرِ مضاف ٌالیه یا حرف جر آشکار است ، مانند مررت ُ بزید که در این صورت اسم مجرور به حرف جر مضاف ٌالیه به شمار می رود، یعنی همان عقیده ای که سیبویه ابراز کرده بود؛ یا معنای آن ، مانند کتاب زید (کتاب لزید) و برخی نیز عامل جرِ مضاف ٌالیه را حرف جر مقدر دانسته اند.
نهادن بار اعراب بر مضاف
...

[ویکی فقه] اضافه (ادبیات فارسی). اِضافه ، اصطلاحی در دستور زبان به معنای نسبت دادن اسمی به اسم دیگر چون «کتاب ِ معلم » که در این عبارت ، کتاب به معلم نسبت تعلق دارد. در اینگونه ترکیبات جزء اول را مضاف و جزء دوم را مضاف ٌالیه گویند.
میان مضاف و مضاف ٌالیه تغایر شرط است ، یعنی نمی توان اسمی را به همان اسم اضافه کرد، مگر آنکه در معنی متفاوت باشند، چنانکه در ترکیباتی چون «دوست ِ دوست » و نظایر آن مراد گوینده دو شخص مختلف است ، گرچه الفاظ یکی است . روشن است که ترکیباتی چون «مردِ مرد» و نظایر آن ترکیبات وصفی است ، نه اضافی . مضاف و مضاف ٌالیه ممکن است مفرد یا جمع ، بسیط یا مرکب باشند، مثال : باران های هفته گذشته کشتزارهای گندم و جو را سیراب کرد.
مراد از ترکیب اضافی
مراد از ترکیب اضافی تعریف و تخصیص است و مضاف ٌالیه معنای مضاف را مقید و محدود می کند و بدین سان ، اسم مضاف پیش از پیوستن مضاف ٌالیه معمولاً نکره است ، و پس از آن به نوعی تعریف و تخصیص می یابد و از حالت نکره بودن محض بیرون می آید، مگر آنکه خود در اصل اسم عَلَم باشد و یا از جهت دیگری معرفه شده باشد، مثال : پل /پل زاینده رود/پل زاینده رود اصفهان .
پیوستن مضاف الیه به مضاف
مضاف ٌالیه با کسره اضافه به مضاف می پیوندد، و این کسره در رسم الخط قدیم گاهی به شکل «ی » نوشته می شده است . در صورتی که مضاف به یکی از مصوّت های ، a، e، o، a u ختم شود، کسره اضافه به یای مکسور بدل می شود، و در حقیقت یک «یای وقایه » مصوّت ِ آخر مضاف را از کسره اضافه جدا می کند. در مورد کلمات مختوم به های بیان حرکت (های غیرملفوظ) این یای وقایه به صورت یای مرخم (کوتاه شده ، به شکل همزه ) بالای حرف «ها» قرار می گیرد؛ مثال : خانه معلم ؛ رادیوی تهران ؛ سرمای زمستان ؛ سکوی خانه . در نظم گاهی لازم می شود که این یای مکسور ساکن باشد (مثال : گر خدا خواهد که پرده کس درد...) ، یا از تلفظ ساقط شود (مثال : پرستنده باشی ّ و جوینده راه ...) .در اسم های مختوم به واو بعد از ضمه یا فتحه و نیز یای بعد از فتحه یا کسره -)، ey/-ay) کسره اضافه به حرف واو و یای پایانی افزوده می شود، مثل خسروِ خاور، پرتوِ خورشید، در پی ِ او.در نظم گاهی کسره اضافه به ضرورت وزن باید بلند (به اشباع ) تلفظ شود، چنانکه در این مصراع : دل ِ عاشق به پیغامی بسازد.
اسم در زبان های هند و اروپا
...

[ویکی فقه] اضافه (منطق). اِضافه ، اصطلاحی منطقی - فلسفی ، از مقولات دهگانه ارسطویی و از اعراض نسبی ، به معنی رابطه میان دو چیز به گونه ای که تصور یکی بدون تصور دیگری ممکن نباشد؛ چنانکه تصور پدری بدون فرزندی و یا تصور بالا بدون پایین ممکن نیست .
از مقوله اضافه ، به مضاف و گاه نسبت و از دو طرف اضافه به مضافان و یا متضایفان نیز تعبیر کرده اند.
اقسام اضافه
اضافه بر دو نوع است : مقولی و اشراقی .
← اضافه مقولی
برای اضافه احکامی بیان شده که در اینجا به برخی از آنها اشاره می شود:
← تکافؤ
...

دانشنامه آزاد فارسی

اضافه (دستور زبان). اِضافِه (دستور زبان)
در اصطلاح دستور زبان، اضافه کردن اسمی به اسمِ دیگر برای گسترش معنی آن. اسمی را که به اسم دیگر اضافه می کنیم مضاف الیه و اسمی که مضاف الیه به آن اضافه شده است مضاف می گوییم. اضافه ها از نظر رابطه بین مضاف و مضاف الیه به انواعی تقسیم می شوند که مهم ترین آن ها عبارت اند از ۱. اضافۀ استعاری، که مضاف در معنی حقیقی خود به کار نرود، مثلِ «پایِ حادثه»، «دست اجل»؛ ۲. اضافۀ اقترانی، که مضاف الیه اقتران و پیوستگی معنوی با مضاف داشته باشد، مثلِ «نگاه حسرت»، «قدمِ خیر»؛ ۳. اضافۀ بُنُوَّت (فرزندی)، که نام فرزند را به پدر یا مادر یا جدّ اضافه می کنند، مثلِ «مسعودِ سعدِ سلمان»، «عیسیِ مریم»؛ ۴. اضافۀ بیانی، که مضاف الیه، نوع و جنسِ مضاف را بیان کند، مثلِ «کفشِ چرم»، «لباس ابریشم»؛ ۵. اضافۀ تخصیصی، که در آن مضاف به مضاف الیه اختصاص دارد، مثلِ «دستِ علی، کلید باغ»؛ ۶. اضافۀ تشبیهی، که در آن بین مضاف و مضاف الیه شباهتی وجود دارد، مثلِ «قدِ سرو»، «طبل شکم»؛ ۷. اضافۀ توضیحی، که مضاف الیه، توضیحی دربارۀ مضاف می دهد، مثلِ «کتابِ انجیل»، «شهر تهران»؛ ۸. اضافۀ ملکی، که در آن مضافْ ملکِ قابل تصرّف مضاف الیه است. در چنین اضافه ای مضاف الیه انسان است، مثلِ «قلم استاد»، «خانۀ کدخدا». نیز ← صفت_(دستور_زبان)

اضافه (منطق و فلسفه). اِضافه (منطق و فلسفه)
در اصطلاحِ منطق و فلسفه از مقولات نُه گانۀ عرضی، به معنی نسبت دوسویه میان دو امر ملازم. اضافه از نظر فلسفی از مفاهیم اعتباری است که به دو گونه تقسیم می شود: الف. اضافۀ مقولی و اضافۀ اشراقی. در اضافۀ مقولی نیاز به دو طرف است؛ همچون اعتبار فرزندی یا پدری و در اضافۀ اشراقی یک طرف کافی است؛ همچون اعتبار عالمیت نفس به معلومات خویش یا علم خداوند. ب. اضافۀ حقیقی و اضافۀ مشهوری. اضافۀ حقیقی نفس اضافه است؛ همچون اُبُوّت (پدری) و بُنُوّت (فرزندی) و اضافۀ مشهوری ذاتی است که معروضِ اضافۀ حقیقی واقع می شود.

جدول کلمات

زاید

مترادف ها

augmentation (اسم)
تقویت، تشدید، افزایش، اضافه

excess (اسم)
فزونی، سرک، اضافه، زیادتی، مازاد، افراط، زیادی، بی اعتدالی

increase (اسم)
فزونی، افزایش، اضافه، ترقی، توسعه، رشد، تکثیر

addition (اسم)
سرک، افزایش، ضمیمه، اضافه، جمع، لقب، متمم اسم، اسم اضافی، ترکیب چند ماده با هم

surplus (اسم)
اضافه، باقی مانده، زیادتی، مازاد، زیادی

overplus (اسم)
اضافه، مازاد

effusion (اسم)
ریزش، اضافه، تظاهر، فوران، جریان بزور

plussage (اسم)
اضافه، مقدار اضافی

increscent (صفت)
افزایش، اضافه، زیادی، زیاد شونده

hyper- (پیشوند)
روی، مافوق، بالای، اضافه، بیش از حد، فوق العاده، برفراز، بحد افراط، خارج از حد عادی، ماوراء

فارسی به عربی

اضافة , زیادة , فائض , وصول

پیشنهاد کاربران

بالابود
واژه اضافه
معادل ابجد 887
تعداد حروف 5
تلفظ 'ezāfe
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [عربی: اضافَة]
مختصات ( اِ فِ یا فَ ) [ ع . اضافة ] ( مص م . )
آواشناسی 'ezAfe
الگوی تکیه WWS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 3
منبع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار

surplus
زیاده
افزوده
افزون
فزون
افزا
اضافه شده = افزوده شده - فزونی یافته
واژه های اضاف و افزا یک واژه هستند که حرف ( ف ) جابجا شده است. در باختر ایران از واژه اضاف بیشتر استفاده می شود و این واژه از بنیاد ایرانی باستانی است.
اضافه: اِسپین ( اوستایی: Spin, Spu )
حرف اضافه: اِسپوواک
Plethora
اضافه
این واژه اربیده شده : اِزاف و اِزفه پارسی است:
اِزافه: اِز - آف - ه
اِز = واژه اَز پارسی به مینهء آز ینی فراوان، اَفزون ، بسیار
انگلیسی : out
آلمانی : aus
پارسی : آز ، اَز
آف / آفه = پسوند نام ساز ، همریشه با :
انگلیسی: up
آلمانی : auf
پارسی : اَف در اَفراشتن
علاوه
فزونتر
مازاد
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اِسپین ( اوستایی: سْپین )
اِسپو ( اوستایی: سْپو )
یوجیا ( سنسکریت: یوجیَ )
پراکشیپ ( سنسکریت )
دِبانْز ( اوستایی: دِبَنز )
فزاد، افزوده، فزونی ( پارسی دری )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس