پیشنهادهای محمود اقبالی (١,٦٥٣)
در پاسخ به ادعای جعلی و نادرستی که مطرح شده مبنی بر اینکه �واژه گرخیدن 100٪ ریشه ترکی دارد و وارد فارسی شده�، لازم است چند نکته مهم و مستند را با است ...
وارث. [ رِ ] ( ع ص ) ارث بر. کسی که به او ارث میرسد. ( از اقرب الموارد ) . آن که از کسی ارث می برد. میراث گیرنده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) . مرده ری ...
صیت. ( ع اِ ) آوازه. ( مهذب الاسماء ) . آوازه و ذکر خیر. ( غیاث اللغات ) . ذکر خیر. شهرت نیکو. ذکر. ذکره : به پیش صیت احسانت گه پیمودن عالم صبا را پا ...
معروفیت. [ م َ فی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) معروف بودن. شهرت. اشتهار. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . منبع. لغت نامه دهخدا
معروف. [ م َ ] ( ع ص ) مشهور و شناخته. خلاف منکر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شناخته شده و شهرت یافته و نامور. ( ناظم الاطباء ) . ...
مع. [ م َع ع ] ( ع مص ) گداخته شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ؛ مع هذاالشحم و غیره معاً؛ گداخته شد این پیه و جز آن. ( ناظم الاطباء ) . مع. ...
تمامی. [ ت َ ] ( ق ، اِ ) همگی. ( ناظم الاطباء ) . همه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . سرتاسر : تمامی بگفتم من این داستان بدان سان که بشنیدم از باست ...
( تماماً ) تماماً. [ ت َ مَن ] ( ع ق ) کاملاً و بتمامه و همگی و بدون باقی. ( ناظم الاطباء ) . یکسر. یکسره. یک رهه. همه رهه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخ ...
ادعا — �داغ� اوستایی/فارسی و �داغ� ترکی — را بررسی کنم تا روشن شود این واژه در واقع چه سرگذشتی دارد. - - - 1. نکته کلیدی در بحث های ریشه شناسی ...
موضوع ریشه یابی واژه ها همیشه بحث برانگیزه و به خصوص وقتی پای ریشه یابی های نادرست یا جعلی وسط میاد، باید دقیق و مستند پاسخ داد. درباره ی کلمه ی �ناق ...
سجع. [ س َ ] ( ع مص ) بانگ کردن قمری. ( دهار ) . بانگ کردن قمری و آنچه بدان ماند. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . بانگ کردن کبوتر. || قصد کردن. ( م ...
طرد. [ طَ ] ( ع مص ) آمدن قوم را و درگذشتن از ایشان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || راندن. دور کردن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ا ...
تعادل. [ ت َ دُ ] ( ع مص ) با یکدیگر راست آمدن. ( زوزنی ، یادداشت مرحوم دهخدا ) . با یکدیگر برابر شدن. ( آنندراج ) . هم سنگی. با یکدیگر راحت شدن. با ...
اکار. [ اُ ] ( اِ ) زارع وکشاورز. ( ناظم الاطباء ) . زارع و زراعت کننده. ( هفت قلزم ) ( برهان ) . کشاورز. ( مؤید الفضلاء ) . || باغبان. ( ناظم الاطب ...
( قصة ) قصة. [ ق ِص ْ ص َ ] ( ع اِ ) گچ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . رجوع به قَصّة شود. || حال. ( منتهی الارب ) . || خبر. ( منتهی الارب ) . شا ...
فصلی. [ ف َ] ( ص نسبی ) منسوب به فصل. مربوط به فصل. ( فرهنگ فارسی معین ) . || تاریخی است از سال شمسی که بفصل تعلق دارد، اما مأخذ آن تاریخ هجری قمری ...
( فصلیة ) فصلیة. [ ف َ لی ی َ ] ( ع ص نسبی ) مؤنث فصلی : امراض فصلیه. ( یادداشت مؤلف منبع. لغت نامه دهخدا
فصل. [ ف َ ] ( ع اِ ) مانع و حاجز میان دو چیز. || هر جای پیوستگی در استخوان هر بند اندام. || ( ص ) سخن حق و راست. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ...
استعفاء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) معاف کردن تکلیف خواستن. ( منتهی الارب ) . معاف کردن خواستن. ( زوزنی ) . استدعاء کناره گیری از شغل : از شغلهائی که بدیشان ...
( لزوماً ) لزوماً. [ ل ُ مَن ْ ] ( ع ق ) ضرورتاً. بالضرورة. اضطراراً. منبع. لغت نامه دهخدا
محفظه. [ م َ ف َ ظَ] ( ع اِ ) جای حفظ کردن و نگاه داشتن. ( ناظم الاطباء ) . آنچه اشیاء را در آن نگاهدارند. جائی که چیزی در آن حفظ کنند. جای نگاهداری. ...
محفظ. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) به خشم آورنده. ( از منتهی الارب ) . کسی که به خشم می آورد. ( ناظم الاطباء ) . محفظ. [ م ُ ح َف ْ ف ِ ] ( ع ص ) یاددهنده ٔک ...
( فعلة ) فعلة. [ ف َ ع َ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ فاعل. کارگران و بیشتر آن دسته که در کار گل باشند. در تداول فارسی زبانان به معنی مفرد آید. ( از یادداشتهای ...
( حِ فِ ) [ ع . حرفة ] ( اِ. ) پیشه ، کار. حرفت، پیشه، صناعت، کسب وکار، حرف جمع ( اسم ) پیشه کسب و کار صناعت : ( ( حرف. مشاجیست ? ) ) ابن زید بن م ...
مشعل. [ م َ ع َ ] ( ع اِ ) مشعلة. قندیل و پلیته. ( منتهی الارب ) . قندیل. ج ، مَشاعل. ( اقرب الموارد ) . قندیل و پلیته. ج ، مشاعل. قندیل بزرگ مشبک و ...
عیالوار. [ عیال ْ ] ( ص مرکب ) صاحب عیال. دارنده اهل و عیال. کسی که نانخور بسیار داشته باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . بسیارعیال. معیل. عیالمند. عیالبار ...
متحیر. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) سرگشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . سرگشته و آشفته و حیران و آواره و رانده از جای. آشفته و سرگردان و سرگشته و ...
قدرت. [ ق ُ رَ ] ( ع مص ) قدرة. توانستن. توانائی داشتن. رجوع به قدرة و قدران شود : میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت که سر راه به آن شعله آتش گیرد. ...
آقای محترم مگه مشکل داری همش داری به ترک توهین تو جای دیگه که این طور نیستی ادعا ترک بودم داری کسی که زمین زمان توهین سرزش آقای سعید سرور یا امین یا ...
ادعا رو دقیق خوندم و می تونم برات با استناد به منابع معتبر ( زبان شناسی تاریخی، فرهنگ های کهن، و اسناد واژه شناسی ) قدم به قدم نقدش کنم. برای اینکه ...
ادعاها پایه علمی ندارند جواب رو هم طوری می نویسم که هم از نظر زبان شناسی تاریخی دقیق باشه، هم با رفرنس های دانشگاهی پشتیبانی بشه، و هم سوءبرداشت های ...
خودش عبدالرضا هست حساب جدید باز کرده دوستان چه کسی عبدالرضا توهین هیچ کسی توهین نکرده همین شخص هزار به دوستان توهین خود شیفت به خودش امتیاز می دهد م ...
این ادعای شما درباره ریشه شناسی کلمه �چانه� از زبان ترکی و فعل �آچماق� ( باز کردن ) رو به صورت دقیق و مستند نقد می کنم، با ذکر منابع معتبر زبان شناسی ...
ادعای اینکه کلمه ی �جهره� تورکی است و ریشه اش �چیغری� ( چیغری به معنای دستگاه نخ ریسی ) بوده، بهتر است با توجه به منابع معتبر زبان شناسی و تاریخی پاس ...
ادعاهای نادرست رو با استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی نقد کنیم. ادعایی که فرستادید درباره ی واژه �تاتار� است و خیلی جاها به شکل های نادرست و ...
ادعایی که می گوید �تات� یک واژه ترکی است و سه معنی دارد ( غیر ترک، یکجانشین، ترک غیر مسلمان ) ، ترکیبی از واقعیت و تحریف است. بخش هایی از این معانی ...
این ادعا که واژه �آفرینش� ریشه ی ترکی دارد و از �اورن� یا �اورنیش� گرفته شده، نه از نظر زبان شناسی معتبر است، نه در منابع تاریخی و لغوی فارسی و ترکی ...
زبان شناسی تطبیقی می توان جعلی بودن آن را نشان داد. من دقیق و مستند توضیح می دهم تا روشن شود که: - - - 1. خلط میان پسوند مکانی ترکی - DA و پسوند ...
دوست آقای آرش کیانی قرار ما این که من پان ها رو بدهم اگر می شود دیگه جوابشون ندهید سپاسگزارم ازشما دوست من
پاسخ مستند و دقیق می نویسم تا هم به ریشه ی واقعی �باس� و �بایست� در فارسی پرداخته بشه، هم به ادعای �ترکی بودن�ش جواب علمی داده بشه. - - - 1. ری ...
لزب. [ ل ِ ] ( ع ِا ) راه تنگ. ( منتهی الارب ) . لزب. [ ل َ زِ ] ( ع ص ) اندک. ج ، لِزاب. ( منتهی الارب ) . لزب. [ ل َ زِ ] ( ع اِ ) ج ِ لزبة. ( من ...
لزن. [ ل َ زَ / ل َ ] ( ع مص ) انبوهی نمودن و گرد آمدن قوم بر آب و در هرکاری که باشد. ( منتهی الارب ) . گرد آمدن قوم بر سر چاه به جهت آب و انبوهی کرد ...
لزج. [ ل َ زِ ] ( معرب ، ص ) ( معرّب از لیز فارسی ) لیز . لغزان. || چسبنده. چسبان. ( منتهی الارب ) . چسبناک. دوسگن. هر چیزی که قبول امتداد کند. علک. ...
لزوم. [ ل ُ ] ( اِ ) کباده را گویند و آن کمان نرمی باشد که کمانداران بدان مشق کمان کشیدن کنند. ( برهان ) ( آنندراج ) . لیزم. ( آنندراج ) : ای به بازو ...
حشوش. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَش . بستانها. بوستانها: حشوش ثلاثه ارض ؛ اردبیل و عمان و هیت است. || ادب جای. حاجت جای. ( منتهی الارب ) . حشوش. [ ح ُ ] ...
( حشوة ) حشوة. [ ح ِش ْ وَ ] ( ع اِ ) رجوع به حشو شود. حشوة. [ ح ُ وَ / ح ِ وَ ] ( ع اِ ) امعاء. آنچه در شکم است از آلات غذا. رودگانی. حشوه بطن ؛ آل ...
حشو. [ ح َش ْوْ ] ( ع مص ) زدن بر حشا. زخم بر شکم زدن. ( زوزنی ) . || آکندن. آکندن بالش و جز آن به آکنه. پر کردن. انباشتن. مملو کردن. || خرمای بد بار ...
طولانی. ( از ع ، ص نسبی ) دیر. || دراز. بسیار دراز. طویل. بطول. کثیرالطول : قلم به ختم سخن لب گزید یعنی بس که دلنشین نبود گفتگوی طولانی. درویش واله ...
مدید. [ م َ ] ( ع ص ) کشیده. دراز. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) . طویل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . ممدود. ( اقرب الموارد ) . درازبالا. ( دست ...
مدیر. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از �د و ر� ) گرداننده. آنکه می گرداند. دوردهنده. ( یادداشت مؤلف ) . نعت فاعلی است از اداره. رجوع به اداره شود. || در تداول ، ...