پیشنهادهای محمود اقبالی (٥٣٤)
رزاق. [ رَزْ زا ] ( ع ص ) پیداکننده روزی و دهنده آن. ( منتهی الارب ) . رزق دهنده. ( آنندراج ) . روزی دهنده. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . بسیار رزق د ...
نصرت. [ ن ُ رَ ] ( ع اِمص ، اِ ) یاری کردن. یاری دادن. ( غیاث اللغات ) ( از بهار عجم ) . دستگیری. حمایت. کمک. یاری. اعانت. ( ناظم الاطباء ) . یاری. ی ...
فتح. [ ف َ ] ( ع مص ) گشادن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ترجمان علامه جرجانی ) . || فیروزی و گشایش کفرستان. ( منتهی الارب ) . پیروز شدن. ( اقر ...
( غلبة ) غلبة. [ غ َ ل َ ب َ ] ( ع مص ) غلبه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مصادر زوزنی ) . به معنی غَلب و غَلَب ( مص ) . ( من ...
تسلط. [ ت َ س َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) گماشته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . برگماشته شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || دست یافتن. ( زوزنی ) . بر ک ...
قوت. [ ق َ ] ( ع مص ) خورش دادن و روزی دادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . قاته قوتا و قیاتة؛ عاله و اعطاه القوت و رزقه. ( اقرب ا ...
طعام. [ طَ ] ( ع اِ ) خوردنی. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 67 ) . مقابل شراب ، آشامیدنی. خورش آدمی. ( دهار ) . مطعوم. خورد. خوراک. خور. غذ ...
( معدة ) معدة. [ م ُ ع ِدْ دَ ] ( ع ص ) تأنیث مُعِدّ. رجوع به معد شود. || ( اصطلاح فلسفی ) رجوع به ترکیب علل معده ذیل علل و معدات شود. معدة. [ م َ ...
صدیق. [ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) دوست. ( منتهی الارب ) ( ربنجنی ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ) . ج ، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان. جج ، اصادق. ( منت ...
وصیت. [ وَ صی ی َ ] ( ع اِ ) وصیة. اندرز. ( مهذب الاسماء ) . اندرز و نصیحت. اندرزو پند و نصیحت و سفارش. ( ناظم الاطباء ) : من وصیت به وفا میکنمت گرچه ...
ملث. [ م َ ] ( ع مص ) کسی را به چرب سخنی از کاری بازداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) . به چرب زبانی و سخن خوش خوشدل کردن کسی را و از کا ...
نقض. [ ن َ ] ( ع مص ) شکستن. ( غیاث اللغات ) . کسر. ( تعریفات ) . شکستن عهد و پیمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . عهد شکستن. ( دهار ) ( ترجمان علامه ...
تقبل. [ ت َ ق َب ْ ب ُ ] ( ع مص ) پذیرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( آنندراج ) . پذیرفتن و قبول کردن. ( غ ...
برائت. [ ب َ ءَ ] ( ع اِ مص ) برأت. رجوع به برأت شود. - برائت ذمه ؛ پاکی ذمه از وام و قرض. وارهیدگی ذمه از وام و دین. ( ناظم الاطباء ) . منبع. ...
خسارت. [ خ ِ رَ ] ( ع اِ ) زیان. ضرر. ( از ناظم الاطباء ) : مردمان خراسان از خسارت و تاراج فارغ شوند. ( تاریخ بیهقی ) . || کم آمدن حاصل فروش از قیمت ...
مدلول. [ م َ ] ( ع اِ ) معنی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مضمون. مفاد. مقتضی. فحوی. مفهوم. مقصود. منظور. مراد. مستفاد. تفسیر. تأویل. ( یادداشت مؤ ...
تراکم. [ ت َ ک ُ ] ( ع مص ) بر هم نشستن. ( زوزنی ) ( دهار ) . گرد آمدن و بر هم نشستن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . ...
۱. زمان وقوع یک امر یا حادثه: در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹. ۲. دانش ثبت و شرح وقایع و سرگذشت پیشینیان: معلم تاریخ. ۳. دوره و زمان معین و معلوم: تاریخ صف ...
منابع ها. معتبر در جواب ایران ستیزان ضمیرهای فارسی کاملاً �فارسی� هستند، اما مثل بسیاری از عناصر زبان فارسی، برخی از آن ها ممکن است ریشه هایی در زب ...
بیش از ۱۳۷۴ ( تعداد ) وام واژه زبان فارسی در زبان ترکی استانبولی وجود دارد که شمار و تعداد این وام واژه ها در زبان ترکی عثمانی بیشتر از تعداد کنونی ا ...
بازم سلطان اختراعات جدیدی کرده واژه ی که در تمام لغت نامه فارسی به زبان خود ربط می دهد را به اسم ترکی زده سلطان دیگه می توانه چرا البته سلطان دیس لای ...
در لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین گفت شده واژه ی وارد عربی هست البته پژوهش قدیمی شاید در کتاب جدید زبان شناسان این واژه ی وارد فارسی گفت شده باشند البته ...
( آدب ) آدب. [ دِ ] ( ع ص ) بمیهمانی خواننده. میزبان. ادب. [ اَ دَ ] ( ع اِ ) ( معرب از فارسی ) فرهنگ. ( مهذب الاسماء ) . پرهیخت. دانش. ( غیاث اللغا ...
واژه کیش. ( اِ ) دین و مذهب. ( فرهنگ رشیدی ) . به معنی دین و مذهب و ملت هم آمده است. ( برهان ) . مرادف آیین و مذهب است. ( آنندراج ) . ملة. ( دهار ) ( ...
واژه دستور. [ دُ ] ( معرب ، اِ ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است. || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه. ( اقرب الموارد ) ...
واژه ی دستور. [ دُ ] ( معرب ، اِ ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است . || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه . ( اقرب الموار ...
پلنگ ( عربی : نَمِر ، نِمْر ، نَمْر ؛ ترکی : پارس / بارس ) ، نام فارسی برای پَنثراپاردوس ، پستاندار بزرگ خالدار از تیره گربه ها که در افریقا بیشتر به ...
مقوم. [ م ُ ق َوْ وِ ] ( ع ص ) قیمت کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . قیمت کننده و آن که قیمت چیزی و نرخ چیزی را معین می کند. ( ناظم الاطباء ) . نرخ نهند ...
حزب. [ ح ِ ] ( ع اِ ) گروه. ( ترجمان عادل ) دسته. ( منتهی الارب ) . گروه مردم. ( غیاث ) . ثلة. ( دهار ) . حزبة. حِزق. فوج. فرقة. ج ، احزاب. ( منتهی ا ...
خارجی. [ رِ ] ( ص نسبی ) آن که بنفس خود مهتر شود بی اصالت. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . || منسوب به خارج. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الا ...
خارج. [ رِ ] ( ع ص ) بیرون رونده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) . بیرون شونده. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( المنجد ) ( تاج العروس ...
ارشد. [ اَ ش َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از رشد. رشیدتر. راه راست یابنده تر. ( غیاث ) ( آنندراج ) . || به رشدرسیده. - ارشد اولاد یا اولاد ارشد ؛ آنکه ...
ردا. [رِ ] ( از ع ، اِ ) مخفف رداء. بالاپوش و عبا و خرقه. ( ناظم الاطباء ) . آنچه روی لباس ها پوشند همچون جبه و عباءة ( عباء ) . ( از اقرب الموارد ) ...
( آثم ) آثم. [ ث ِ ] ( ع ص ) بزهمند. بزهکار. ( مهذب الاسماء ) . گناهکار. مجرم. مذنب. عاصی. ج ، آثمین ، آثمون. اثم. [ اِ ] ( ع اِ ) گناه. ذنب. وزر. ب ...
( آقطی ) آقطی. ( معرب ، اِ ) نام گیاهی که آن را بیلسان و بیلاسان و شُبوقه و خمان کبیر ویاس کبود گویند. اَقطی. اقطی بزرگ. نام آن بلاطینیه ، سامبوکوس ن ...
محسنات. [ م ُ س َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مُحسَنَة. ( آنندراج ) . زنهای صاحب حسن و جمیل و زیبا و خوش صورت و پارساو پاکدامن. ( غیاث ) . || آنچه نیک داشته ش ...
تکذیب. [ ت َ ] ( ع مص ) نیک انکار کردن امری را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . انکار و جحد کردن در امری ، یقال : کذب بآیات ربه ِ. ( از اقرب الموا ...
تصدیق. [ ت َ ] ( ع مص ) راستگوی داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . راستگو ...
جواز. [ ج َ ] ( ع اِ ) روا. || تساهل. ( منتهی الارب ) . امکان و تساهل. ( اقرب الموارد ) . || آب که مواشی و زراعت را دهند. ( منتهی الارب ) . آبی که دا ...
( آذن ) آذن. [ ذَ ] ( ع ص ) مرد کلان گوش. بلّه گوش. حیوان بزرگ گوش و درازگوش. آذن. [ ذِ ] ( ع ص ) دربان. اذن. [ اَ ] ( ع مص ) بگوش کسی زدن. بر گوش ...
رخصت. [ رُ ص َ ] ( ع اِمص ) اذن وپروانه و پروانگی و لهی و اجازه حرکت و کوچ. ( ناظم الاطباء ) . جواز. ( ناظم الاطباء ) . دستوری. ( آنندراج ) ( از فرهن ...
اجازه. [ اِ زَ ] ( ع مص ) اِجازت. دستوری. اذن. رخصت. فرمان. بار. دستوری دادن. ( منتهی الارب ) . || روا داشتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) : اجاز له. اج ...
امتداد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ، اِ مص ) دراز و کشیده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) . || مد و کشش. ( ناظم الاطباء ) . ...
طول. [ طَ وَ ] ( ع اِمص ) درازی لفج برین شتر، یا عام است. ( منتهی الارب ) . درازی در لب بالائین شتر. ( منتخب اللغات ) . طول. [ طِ وَ ] ( ع اِ ) طیل. ...
بوی دماغ سوخت می آید بس سلطان دیس لایک واقعا جای تاسف داره حرف های چنین آدم غیر نرمالی در آبادیس انتشار پیدا می کند بنده خودم تُرک سلجوقی هستم ولی چ ...
تقویت. [ ت َ وِ ی َ ] ( ع مص ) تقویه. استواری و زورآوری و قوت و استحکام و پشتی و یاری و امداد و اعتماد و تسلی و دلاسایی. ( ناظم الاطباء ) . نیرومند ک ...
تضعیف. [ ت َ ] ( ع مص ) سست و ناتوان پنداشتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ضعیف شمردن کسی را. ( از اقرب الموارد ) . و رجوع به تضعف شود. ...
تأیید. [ ت َءْ ] ( ع مص ) نیرومند کردن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( ازاقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) . نیرو و قوت دادن. ( منتهی ا ...
واضح. [ ض ِ ] ( ع ص ) پیدا و آشکار. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . روشن و هویدا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . گشاده. عیان. ف ...
معلوم. [ م َ ] ( ع ص ) دانسته شده. شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. ( ناظم الاطباء ) . دانسته. مقابل مجهول. ( یادداشت ...