پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٩٩٦)
تا خوردن ؛ دوتو شدن. دولا شدن. - || چروک شدن.
پیوند خوردن ؛ قبول پیوند کردن. پیوند پذیرفتن.
پیلی پیلی خوردن ؛ گیج شدن بر اثر مستی یا خواب.
تاب خوردن ؛ تکان خوردن بوسیله تاب یا ریسمانی یا نشستن یا آویزان شدن بریسمانی و با حرکت آن حرکت نوسانی یافتن و تکان خوردن.
پشیمانی ( پشیمان ) خوردن ؛ اظهار ندامت کردن. تحمل ندامت کردن. قبول ندامت کردن : پشیمانی افزون خورد زآنکه مست بشب زیر آتش کند هر دو دست. فردوسی. دیگ ...
پیچ خوردن پا یا دست ؛ ازاستقامت خارج شدن پا یا دست. نوعی دررفتگی پیدا کردن.
پَخ خوردن ؛ تیزی چیزی از بین رفتن بر اثر سوهان یا وسیله دیگر. تیزی چیزی چون آهن از دست شدن.
به هم خوردن ؛ مخلوط شدن. نظم جمعی یا امری از بین رفتن.
به هم خوردن دل ؛ دل آشوب شدن. حالت استفراغ و قی دست دادن.
بیل خوردن ؛ بیل زده شدن بزمینی. قبول بیل زدن کردن زمین.
به دردخوردن ؛ مفید بودن. به کار خوردن. تحمل اثر امری را نمودن.
بند خوردن ؛ قبول بند کردن. کنایه از فریب خوردن.
برخوردن به کسی ؛ آزرده شدن کسی از امری یا حرفی.
برخوردن ؛ مخلوط شدن. پذیرش اختلاط کردن چنانکه در ورق بازی.
بخیه خوردن ؛ قبول بخیه کردن. قبول دوخت یافتن.
بازی خوردن ؛ فریفته شدن. فریب خوردن. تحمل فریب دیگران کردن.
باسمه خوردن ؛ اثر باسمه در چیزی پیدا شدن. اثر باسمه یافتن. پذیرفتن باسمه.
پشت کسی باد خوردن ؛ کنایه از پس از استراحتی تن بکار ندادن : پشتش باد خورده است.
افسوس خوردن ؛ پشیمانی و افسوس بخود راه دادن.
اندوه خوردن ؛ غم خوردن. انده خوردن. تحمل اندوه کردن : گفت من بدْهم چندانکه بخواهی بستان گفتم اندوه مخور هست هنوز این قَدَرَم. فرخی. چون خوری اندوه ...
انده خوردن ؛ غم و اندوه بخود راه دادن. تحمل انده کردن. پذیرش انده کردن : جهان چون بر او بر نماند ای پسر تو نیز آز مپْرست و انده مخور. فردوسی. که او ...
اتو خوردن ؛ اتو پذیرفتن. اتو گرفتن.
اسف خوردن ؛ بخود اسف راه دادن. منفعل شدن بر اثر اسف. تأسف بخود راه دادن. حسرت خوردن.
آهار خوردن ؛ قبول آهار کردن. آهاردار شدن.
آهارمهره خوردن ؛ کاغذ را با مهره سائیدن بطوری که کاغذ حالتی پیدا کند تا در اثر نور موجب ناراحتی چشم نشود.
نیش خوردن ؛ نیش جانوری بجسمی یا بدنی اصابت کردن : درخشنده خورشید گردون نورد ز باد خزان نیش عقرب نخورد. نظامی. گفتن از زنبور بی حاصل بود با یکی در ع ...
هدف خوردن ؛به هدف اصابت کردن. به آماج رسیدن.
آتش خوردن ؛ از آتش بهره گرفتن. از آتش گرم شدن. کنایه از عبادت ِ آتش کردن : روی بسته پرستشی می کرد آب می داد و آتشی می خورد. نظامی.
دست خوردن ؛ دست بچیزی اصابت کردن. کنایه از از بین رفتن حالت اول چیزی است.
نشتر خوردن ؛ اصابت کردن نشتر ببدن و جسمی : زنهار که خون میچکد از گفته سعدی هر کاینهمه نشتر بخورد خون بچکاند. سعدی.
زمین خوردن ؛ بزمین افتادن. افتادن و با زمین اصابت کردن.
دست خوردن به چیزی یا کسی ؛ بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن.
دست خوردن بردن ؛ آغاز خوردن کردن. به تناول غذا آغازیدن : که ای شاه نیک اختر دادگر تو بی چاشنی دست خوردن مبر. فردوسی.
خاک خوردن ؛ از بین بردن ِ خاک ْ چیزی را. کنایه از مردن.
زنگار خوردن ؛ زنگ گرفتن و از بین رفتن.
زنگ خوردن ؛ زنگ گرفتن آهن و از بین رفتن آن : آری بخورد زنگ همی آهن را هرچند که زنگ هم از آهن خیزد. ابوالفرج رونی.
مشت خوردن ؛ مشت زده شدن. مشت بر چیزی فرودآورده شدن : از دست تو مشت بر دهان خوردن خوشتر که ز دست خویش نان خوردن. سعدی ( گلستان ) . بخوردم یکی مشت زو ...
نیزه خوردن ؛ نیزه زده شدن.
مشت بر دهان خوردن ؛ اصابت مشت بر دهان : از دست تو مشت بر دهان خوردن خوشتر که ز دست خویش نان خوردن. سعدی.
گلوله خوردن ؛ گلوله اصابت کردن. اصابت کردن گلوله بچیزی.
گوشمال خوردن ؛ گوشمال یافتن : چو آهنگ بربط بود مستقیم کی از دست مطرب خورد گوشمال ؟ ( گلستان ) . سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ گوشمالت خورد باید چون ...
کارد خوردن ؛ کارد زده شدن.
کتک خوردن ؛ کتک چوبدست است و کتک خوردن یعنی چوبدست خوردن ولی امروز اطلاق بر ضربه خوردن با دست میشود.
کشیده خوردن ؛ سیلی خوردن.
طپانچه خوردن ؛ سیلی خوردن. تپانچه خوردن.
قمه خوردن ؛قمه زده شدن.
ضرب خوردن ؛ ضربه خوردن.
ضربت خوردن ؛ ضربه شمشیر زده شدن ، چون : ضربت خوردن علی علیه السلام.
سیخ خوردن ؛ سیخ زده شدن. سیخکی خوردن.
سیخکی خوردن ؛ سیخ خوردن.