پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٩٩٦)
دختران ِ نعش ؛ بنات النعش. رجوع به بنات النعش و دختر نعش شود.
دختر اندیشه ؛ کنایه است از رای و تدبیر و خرد و شعر.
دختر تاک ؛ کنایه از انگور است. بچه تاک.
- دخان نوشان ؛ قلیان کشان. ( آنندراج ) . کسانی که دود تنباکو استعمال میکنند. ( ناظم الاطباء ) .
دختر آفتاب ؛ کنایه از شراب لعلی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ) . می. ( شرفنامه منیری ) . شراب. ( غیاث اللغات ) : دختر ...
دخان شکستن از آب ؛ کنایه از ایجاد کردن دخان از آب بود. ( آنندراج ) . بخار از آب بر آوردن : از آب تف هیبت تو بشکند دخان وز سنگ جذب همت تو برکشد بخار. ...
خر دجال ظهور کردن ؛ کنایه از ازدحام وجنجال عظیم بودنست. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
دبستان رها ؛ مکتب رها. رجوع به مکتب رها و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 19 شود.
طفل دبستان نمودن ؛ کم ارز و کم تجربه و کم مایه در دانائی و آموختن بنظر آمدن : به تعلیم اقلیم گیری ملک را ملکشاه طفل دبستان نماید. خاقانی.
دبستان ایتالیا ؛ مکتب ایتالیا. رجوع به مکتب ایتالیا در تاریخ علوم عقلی و تمدن اسلامی ص 114 شود. - دبستان ایرانیان ؛ مکتب ایرانیان. رجوع به تاریخ عل ...
به دبستان دادن ؛ بمکتب بردن برای آموختن. به استاد سپردن تا خواندن و نبشتن بدو آموزند : از غم مزد سر ماه که آن یک درمست کودک خویش باستاد دبستان ندهی. ...
به دبستان نشستن ؛ به مکتب درآمدن از پی تعلیم. نوآموز مکتب شدن. در خط تعلیم و دانش اندوزی افتادن : در درس دعوت از پی هارونی درش پیرانه سر فلک به دبستا ...
دبستان تازه کردن ؛ آنرا رونق دادن. آنرا جلوه بخشیدن. آب و رونق و صفای نو در آن پدید آوردن : به سیمین تخته و مشکین ده آیت دبیران را دبستان تازه کردی. ...
آیه 81 سوره واقعه. أَفَبِهَٰذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ برای معنی کردن دقیق این آیه باید به معنی مدهن در زبان عرب توجه نماییم . مدهن علاوه بر ...
دب السم ؛ زهر راه یافت. ( از دزی ج 1 ص 421 ) .
دب الورد ؛ نام نوعی کرم که بر گلهای سرخ یافته شود. ( دزی ج 1 ص 421 ) .
دب البحر ؛ نوعی حیوان دریائی علفخوار پستاندار و ذوحیاتین به افریقا و امریکا . ( دزی ج 1 ص 421 ) .
دایه شوهر پسر ؛ کنایه از کره زمین است. ارض. ( آنندراج ) ( برهان ) .
روی دایره ریختن هر مطلبی یا سخنی یا رازی ؛ اظهار کردن آن. شرح دادن آن را. با کمال وضوح از سیر تا بپیاز آنرا گفتن. پرده برداشتن از تمام جزئیات مطلبی ی ...
دایره زنگی ؛ هرگاه بر دیواره دایره بفاصله های معین حلقه کوبند و یا بر دیواره چنبر سوراخها کنند و دو سنج کوچک در هر یک تعبیه نمایند تا چون دایره را بن ...
دایره هندی ؛ صفحه ای که بروی آن تعیین ساعات نمایند و آنرا صفحه شاخص نیز گویند.
دایره نون ؛ انحنائی که هنگام تحریر حرف نون ( ن ) رسم شود.
دایره مینا ؛ آسمان. فلک. چرخ. دایره لاجورد.
دایره نصف النهار ؛ دایره ای است که بر قطب جنوب و قطب شمال و سمت الرأس و سمت القدم میگذرد و چون در روز آفتاب بآن برسد نصف النهار، ( نیمروز ) است و چو ...
دایره ماره به اقطاب اربعه ؛ دایره ای است که بر هر دو قطب منطقةالبروج و هر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته باشد. رجوع به دائره ماره به اقط ...
دایره معدل النهار ؛ در علم هیأت قدیم دایره ای است موهوم از مشرق بمغرب که عالم جسمانی را منقسم به حصه شمالی و جنوبی میکند و خط استوا درجوف آن واقع می ...
دایره میل ؛ دائرةالمیل. و این دایره ای است که مرور میکند به هر دو قطب معدل النهار. و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقةالبروج از معدل ال ...
دایره لاجورد ؛ کنایه است از آسمان که نیلگون و لاجوردی است و مدور : هست درین دایره لاجورد مرتبه مرد بمقدار مرد. نظامی.
دایره عظیمه ؛ دایره عظمی. در اصطلاح هیأت دایره ای است مفروض که کره را نصف کند. و دایره های عظیمه که اهل هیأت بر فلک فرض کرده اند نه است : معدل النه ...
دایره گرد ؛ کنایه است از آفتاب.
دایره صغیره ؛ دایره ای است مفروض که کره را نصف نکند. دایره ایکه از محل تقاطع کره با صفحه ای که مار بر مرکز کره نیست بوجود آید.
دایره عرض ؛دایره عظیمه ای که به دو قطب منطقه ( بروج ) و بجزئی از معدل بگذرد و بآن عرض کوکب شناخته شود. رجوع بدائرة عرض شود.
دایره عروضی ؛ خلیل بن احمد اوزان اصلی شعر را در پنج دایره قرارداده بوده است بدین شرح : دایره مختلفه. دایره مؤتلفه. دایره مجتلبه. دایره مشتبهه. دایره ...
دایره دیرپای ؛ کنایه است از فلک. دایره دوران. سپهر. چرخ : کیست درین دایره دیرپای کو لمن الملک زند جز خدای. نظامی.
دایره سمت ؛ دایره سمتیه. دایره ای عظیمه از فلک که بر دو قطب افق و دو قطب منطقه بگذرد. رجوع به دائره سمت شود.
دایره ٔدور ؛ کنایه است از فلک. چرخ. آسمان و سپهر.
دایره دوران ؛ کنایه است از فلک. دایرة دور. چرخ. سپهر.
دایره اول السموات ؛ دایره ای است که مرور میکند به سمتین الرأس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین.
دایره بروج ( منطقةالبروج ) ؛ دایره ای است از مشرق بمغرب که در میان دوازده برج واقعست و ضبط حرکات کواکب باین دایره است.
دایره جداریه ؛ آلتی است نجومی برای اندازه گرفتن فاصله سمت الرأس. معدل النهار. رجوع به دائرة جداریه شود.
دایره افق ؛ دایره ای است که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیرمرئی. دایره موهومی است که آسمان را به دو حصه مرئی و غیرمرئی تقسیم میکند و طلوع و غروب کو ...
دائرةالارتفاع ؛ چون قوس ارتفاع کواکب ازین دایره مأخوذ است بدین نام نامیده شده است و این دایره ازسمت الرأس و القدم میگذرد و در روز و شب دو بار بر دا ...
دین داور ؛ داور دین. حاکم و فاصل دین : دادخواهان که ز بیداد فلک ترسانند داداز آن حضرت دین داور دانا بینند. خاقانی.
یزدان داور ؛ ایزد داور. خدای حاکم بعدل : ولیکن کم وبیش و خوبی و زشتی بفرزندشان داد یزدان داور. ناصرخسرو.
داور ده ؛ حاکم و قاضی ده : گر تو آیی بشهر به باشد داور ده صلاح ده باشد. نظامی.
داور دنیا ؛ خدای جهان : عقل میگوید ترا بی بانگ و بی کام و زبان کآنچه دنیا میکند می داور دنیا کند. ناصرخسرو.
داور زمین ؛ حاکم زمین : پیری از بخردان گزین کردند نام او داور زمین کردند. نظامی.
جهان داور ؛ خدای تعالی. حاکم جهان. خدای عالمیان : همه دشت خونست و بی تن سرست روان را گذر بر جهان داور است. فردوسی. گر این نامداران ترا کهترند چو تو ...
- || پادشاه و حاکم جهان. رجوع به جهان داور شود.
خدای داور ؛ ایزد داور. یزدان داور. خدای حاکم بعدل : دنیا خطر ندارد یک ذره سوی خدای داور بی یاور. ناصرخسرو.