پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٩٩٧)

بازدید
٢٧,٤٦٤
پیشنهاد
٠

دامن اندیشه گرفتن ؛ باندیشه و تفکر درشدن. ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دامن از دست کسی ستاندن ؛ دوری خواستن کردن. روی ازو گرداندن. از او مفارقت کردن خواستن. اعراض کردن از وی : چو من بدام هوای تو پای بسته شدم مکش سر از من ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دامن افشردن ؛ مقابل دامن گشادن. رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.

پیشنهاد
٠

دامن آه سحر گرفتن ؛ به آه سحرگاهی روی کردن. ( آنندراج ) . با آه صبحگاهی قرین شدن : دامن شب را ز غفلت گر نیاوردی بدست در تلافی دامن آه سحر باید گرفت. ...

پیشنهاد
٠

دامن از بدی نگاه داشتن ؛ کنایه از پرهیزگاری کردن است.

پیشنهاد
٠

دامن از دست برفتن ؛ بس بیخود شدن. سخت مست شدن : بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت. ( گلستان سعدی ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دامن خالی ؛ ( بصورت اضافه ) که در آن چیزی نباشد. دامن خشک. ( برهان ) . - || و کنایه از بی چیزی و تهی دستی است. ( از لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخا ...

پیشنهاد
٠

دامن در زیر پا ؛ کنایه از مضطرب و سراسیمه است : از بس افزونی غم و ماتم شد دامن در زیر پای دل عالم شد . ؟ || گاه کلمه دامن با کلمات دیگر آید و ترکیبا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دامن پاک ؛ ( با اضافه ) مقابل دامن آلوده ، دامن پاکیزه. ذیل مطهر. عصمت و صلاح. ( آنندراج ) . - || ( با فک اضافه ) که عصمت و صلاح دارد. صالح. خشک دا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دامن پهلودار ؛ کنایه از دامن فراخ که عالمی از او فایده بردارند و در ظاهر فارغ باشد. ( آنندراج ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دامن تر ( با اضافه ) ؛ دامن آلوده. کنایه از معصیت و گناه است : غم که چون شیر بکشتن کمرم خشک گرفت من سگ جان زکمر دامن تر باز کنم. خاقانی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دامن بلند ؛ ( با اضافه ) دامن دراز. ( آنندراج ) . مقابل دامن کوتاه : دست بی حاصل ما صائب اگر کوتاهست دامن دولت آن زلف چلیپاست بلند. صائب. - || ( ب ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دامن بدندان ؛ عاجز و فروتن. با عجز و فروتنی : زان ثریا دامن افلاک در دندان گرفت کز پی سم بوس او دامن بداندان میرسد. امیرخسرو.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- دامن بلند ؛ ( با اضافه ) دامن دراز. ( آنندراج ) . مقابل دامن کوتاه : دست بی حاصل ما صائب اگر کوتاهست دامن دولت آن زلف چلیپاست بلند. صائب.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گرفتن دامن ؛ گرد کردن دامن در دست. بالا گرفتن دامن فروهشته که در حرکت بپای نپیچد یا بخاک و گرد و گل ولای زمین آلوده نگردد : از گلستان وصل نسیمی شنیده ...

پیشنهاد
٠

یک دامن اشک ریختن ؛ دامن دامن اشک ریختن. بسیار گریستن. رجوع به دامن دامن. . . شود. || و گاه کلمه دامن بکلمه دیگر اضافه شود چه بصورت اضافه و چه با فک ...

پیشنهاد
٠

زیر دامن نهفتن ؛ پنهان کردن. مخفی داشتن. نهان کردن : سخن راند از تور وز سلم و گفت که کین زیر دامن نشاید نهفت. فردوسی.

پیشنهاد
٠

فراخ بودن دامن ؛ بیکرانه بودن. وسیع بودن. محدود نبودن : مرامید را هست دامن فراخ درختی است بررفته بسیارشاخ. اسدی.

پیشنهاد
٠

زیر دامن نهادن ؛ پنهان کردن : همه گنجها زیر دامن نهند بکوشند و کوشش بدشمن دهند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دست در دامن کسی زدن ؛ دست بدامن او شدن. چنگ در دامن او زدن. متوسل باو شدن. پناه بدو بردن : دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم که کریمی و حکیمی و عظیمی ...

پیشنهاد
٠

دست من و دامن تو ( یا شما یا او ) ؛ دست من و دامان تو ( یا شما یا او ) . پناه من توئی ( شمائید، اوست ) . التجا بتو ( بشما، باو ) میکنم. یاری از تو ( ...

پیشنهاد
٠

دست از دامن گسستن ؛ رها کردن. ترک کردن. سردادن. قطع امید کردن : گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من گرفته آستین من که دست از دامنش بگسل. سعدی.

پیشنهاد
٠

دست بدامن کسی شدن ؛ دست بدامان او شدن. بدو متوسل شدن. یاری ازو خواستن. امید بدو بردن. باو التجا کردن :دست من و دامن شما؛ بشما متوسلم. یاری از شما میخ ...

پیشنهاد
٠

دست از دامن داشتن و دست از دامن برداشتن ؛ دست از دامن بداشتن. دست از دامن گسستن. ترک گفتن. رها کردن : طمع مدار که از دامنت بدارم دست بآستین ملالی که ...

پیشنهاد
٠

دست از دامن کسی گسستن ؛ قطع امید ازو کردن : در جامه خواب بختم میگفت هاتفی دوش کز دامن عطایش دست امید بگسل. نظام قاری ( دیوان البسه ص 32 ) .

پیشنهاد
٠

در دامن چیزی کردن چیزی ؛ تسلیم او کردن. چیزی بدو دادن : خار که هم صحبتی گل کند غالیه در دامن سنبل کند. نظامی.

پیشنهاد
٠

در دامن کسی یا چیزی آویختن ؛ بدو متوسل شدن. دست در دامن او زدن. چنگ در دامن او زدن. رو بدو آوردن. باو امید کردن : سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز ور ...

پیشنهاد
٠

دست از دامن بداشتن ؛ ترک گفتن. رها کردن. دست از دامن برداشتن : گویند بدار دستش از دامن تا دست بدارد از گریبانم. سعدی.

پیشنهاد
٠

در دامن یا اندر دامن آمدن ؛بدامن آمدن. فراهم آمدن. جمع آمدن. مجتمع شدن : گویی اندر دامن آمد پای دل کز پی آن در سر افتاده ست باز. خاقانی.

پیشنهاد
٠

در دامن افتادن ؛ بدامن افتادن : یکی آتش ز عشق اندر من افتاد مرا در دل ترا در دامن افتاد. فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تر کردن دامن ؛ آلودن دامن بچیزی. مرتکب گناه و معصیت شدن : دامنم تر کرده طوفانی که درمعنی یکی است موجه دریا و موج حله خارای من. عرفی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چنگ در دامن یا بر دامن کسی زدن ؛ باو متوسل شدن : دشمن از تو همی گریزد وتو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و ...

پیشنهاد
٠

پای صبر در دامن کشیدن ؛ شکیبا شدن. شکیبائی ورزیدن : بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم اژدهای نفس بد را حلقه پیرامن کشم. سعدی.

پیشنهاد
٠

پای عقل دردامن قرار کشیدن ؛ آرام گرفتن. آرامش گرفتن. از بی قراری به یکسو شدن : نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم. سعدی.

پیشنهاد
٠

پای صبر در زیر دامن بردن ؛ صبر کردن. شکیبائی ورزیدن : عمرها در زیر دامن برد سعدی پای صبر سر ندیدم کز گریبان وفا برداشتی. سعدی.

پیشنهاد
٠

پای در دامن امن و عافیت نهادن ؛ کنج عافیت گرفتن. گوشه امن اختیار کردن : و متقیان و مصلحان پای در دامن امن و عافیت نهادند. ( سندبادنامه ص 9 ) .

پیشنهاد
٠

پای در دامن سلامت کشیدن ؛ گوشه عزلت و عافیت گزیدن : اگر پسر عتبی بر ملک خراسان اقتصار کردی و پای در دامن سلامت کشیدی. . . سودمندتر آمدی. ( ترجمه تاری ...

پیشنهاد
١

پای در دامن آوردن ؛ خویشتن فراهم گرفتن. دامن درچیدن. کناره و گوشه گرفتن. - || ثابت و برقرار گشتن : اگر پای در دامن آری چو کوه سرت ز آسمان بگذرد از ...

پیشنهاد
٠

پابدامن کشیدن ؛ خویشتن فراهم گرفتن. دامن درچیدن. کناره گرفتن : گر پا کشی بدامن خود به ز جنت است گر حفظ آبروی کنی به ز گوهرست. صائب.

پیشنهاد
٠

پاک بودن دامن ؛ پاکدامنی. عفاف. عفیف بودن. خشک دامن بودن. مقابل آلوده بودن دامن و تردامنی : دل قوی باشد چو دامن پاک باشد مرد را ایمنی ایمن چو دامن پا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر دامن بودن ؛ معاشر بودن. آمد و شد داشتن. ندیم و دمخور بودن. محشور بودن : مرا دشمن و دوست بر دامن است بزرگ آنکه او را بسی دشمن است. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بر دامن کسی نشستن ؛ سخت ابرام کردن : گفت فردا بر دامن خواجه خواهم نشست تا جامگیش از خزانه بفرماید. ( چهارمقاله ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدامن ؛ در دامن. درون دامن : بدامن گرچه دریا دارد اما گریبانش نم جویی ندارد. خاقانی.

پیشنهاد
٠

بدامن درآویختن ؛ معلق داشتن کسی را. وارونه آویختن کسی را. - || چنگ به دامان زدن. رها نکردن : اگر برپری چون ملک ز آسمان بدامن درآویزدت بدگمان. سعدی ...

پیشنهاد
٠

بدامن کسی معلق شدن ؛ سر سپردن باو. تسلیم او شدن. چنگ در دامن وی زدن. امید بدو بستن : ابلیس برید از آن علاقت کو گشت بدامنش معلق. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

برافکندن دامن ؛ فروهشتن دامن. پوشیدن قسمت پایین بدامن : شلوار سرخ والا منمای ای نگارین یا دامنی برافکن یا چادری فروهل. نظام قاری ( دیوان البسه ص 31 ...

پیشنهاد
٠

از دامن کسی کوتاه کردن دست ؛ دست از دامن کسی کوتاه کردن. دست از دامن کسی گسستن. قطع امید کردن از وی : کرد شاها مهرگان از دست گشت روزگار باغ را کوته د ...

پیشنهاد
٠

از دامن کسی کوتاه کردن دست ؛ دست از دامن کسی کوتاه کردن. دست از دامن کسی گسستن. قطع امید کردن از وی : کرد شاها مهرگان از دست گشت روزگار باغ را کوته د ...

پیشنهاد
٠

اندر دامن آویختن ؛ در دامن آویختن. متوسل شدن بکسی. و نیز رجوع به ترکیب در دامن آویختن و بدامن آویختن شود.

پیشنهاد
٠

از دامن چیزی آویختن ؛ مجازاً آن را دستاویز قرار دادن. آن چیز را دستاویز کردن : همه آویخته از دامن دعوی و دروغ چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ. ...