پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
دستش نمک ندارد: [ عامیانه ، اصطلاح] به هر کس خوبی یا کمک کند آن شخص منظور ندارد.
دست راست و چپ را نشناختن: [عامیانه ، کنایه ] بسیار کودن و ابله بودن.
دست دست را می شناسد: [ عامیانه ، ضرب المثل] امانتی را که از کسی گرفتند باید به همان شخص پس داد.
ت به دهان رسیدن: [عامیانه ، کنایه ] مختصر ثروتی داشتن و امورات خود را پیش بردن.
دست به یخه شدن: [ عامیانه ، اصطلاح] با هم درگیر شدن.
دست به سر کردن: [عامیانه ، کنایه ] کسی را با حیله و نیرنگ از خود دور کردن.
دست از سر کچل کسی برادشتن: [عامیانه ، کنایه ] کنایه از رها کردن کسی.
دزد آمد و هیچ نبرد: [ عامیانه ، ضرب المثل] همه چیز جای خودش است
دزد نگرفته پادشاه است: [ عامیانه ، ضرب المثل] کسی را به دلیل ندیدن نمی توان مقصر دانست.
در دیزی باز است حیای گربه کجا رفت: [ عامیانه ، ضرب المثل] از نبودن مانع نباید سوء استفاده نمود.
در مثل مناقشه نیست: [ عامیانه ، ضرب المثل] منظور از مثل یاد شده شخص مخاطب نیست.
درد را کی میکشد که می زاید: [ عامیانه ، ضرب المثل] زحمت شاکی می شکد که کار انجام می دهد. ما در ترکی ضرب المثلی داریم می گوید : ما ما هر نئچه اولساد ...
در حوضی که ماهی نیست قورباغه سپهسالار است: [ عامیانه ، ضرب المثل] در جایی که آدم شایسته ای نیست هر ناشایستی لایق شود.
- درد خروار آید و منقال رود: [ عامیانه ، ضرب المثل] مشکل و سختی که یکباره آمد کم کم رفع می شود.
درخت گردو به این بزرگی درخت خربزه الله اکبر: [ عامیانه ، ضرب المثل] به مناسبت مقایسه ی غلط گویند.
در جنگ نان وحلوا تقسیم نمی کنند: [ عامیانه ، ضرب المثل] طبیعت جنگ ، جنگیدن است.
دختر تر تیزک است: [عامیانه ، کنایه ] کنایه به زود رشد بودن دختر.
داغ شکم از داغ عزیزان کمتر نیست: [ عامیانه ، ضرب المثل] کودک یا کسی که از نخوردن غذا بی تابی می کند.
دانا هم داند وهم پرسد ، نادان نداند ونپرسد: [ عامیانه ، ضرب المثل] تواضع وفروتنی افراد دانا.
داشتم داشتم صاحب نیست دارم دارم صاحب است: [ عامیانه ، ضرب المثل] از گذشته نگو الان چیکاره ای.
خون کسی را توی شیشه کردن: [عامیانه ، کنایه ] کسی را بسیار اذیت کردن ، بسیار گران فروشی کردن.
خودش می برد وخودش می دوزد: [ عامیانه ، ضرب المثل] همه کاره خودش است.
خود را نخودهر آشی کردن : [عامیانه ، کنایه ] مداخله کردن در هر کاری.
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو: [ عامیانه ، ضرب المثل] خود را به جمعیت واجتماع تطبیق دادن.
خود را به کوچه ی علی چپ زدن: [عامیانه ، کنایه ] نادانی نکردن به منظور اجتناب ودوری از کار.
خواب زن چپ است: [ عامیانه ، ضرب المثل] تعبیر خواب زن معکوس است.
خر همیشه خرما نمی ریند : [ عامیانه ، ضرب المثل] همیشه نمی توان در انتظار همان پیش آمد خوب بود – همیشه فرصت خوب به دست نمی آید.
خروس بی محل بودن: [عامیانه ، کنایه ] وقت و زمان را تشخیص ندادن.
خر همان خر است اما پالانش عوض شده : [ عامیانه ، ضرب المثل] لباس یا مقام جدید در شخصیت فرد تاثیر ندارد.
خر کوزه پر از شنبه تا پنج شنبه گچ آوردن وجمعه سنگ کشیدن : [ عامیانه ، ضرب المثل] کار همیشگی بدون استراحت.
خر مقدس بودن : [ عامیانه ، ضرب المثل] کسی که از نفهمی در تقدس افراط کند.
خر رفت و الاغ برگشت : [ عامیانه ، ضرب المثل] همان طورکه بود هست - بهتر نشد.
خرس را به رقص آوردیم دمش را به دست آوردیم : [ عامیانه ، ضرب المثل] کسی را وادار به انجام کاری کردن واز آن نتیجه گرفتن.
خر خالی یرقه می رود: [ عامیانه ، ضرب المثل] آدم بی مسئولیت ادعای زیادی دارد.
خر را که به عروسی می برند برای خوشی نیست برای آبکشی است : [ عامیانه ، ضرب المثل] آدم زحمت کش را برای کار کردن دعوت می کنند.
خر تو خر بودن : [عامیانه ، کنایه ] هرج و مرج و بی نظمی – شلوغی زیاد.
خر تو خر بودن : [عامیانه ، کنایه ] هرج و مرج و بی نظمی – شلوغی زیاد.
خر تو خر بودن : [عامیانه ، کنایه ] هرج و مرج و بی نظمی – شلوغی زیاد. معادل ترکی آن می شود : ائت یئ یَسِن ائتانئمیر : یعنی آن قدر اوضاع در هم و برهم ...
خر پول : [ عامیانه ، اصطلاح] پول دارو ثروتمند.
خر بیار و باقالا بار کن : [ عامیانه ، ضرب المثل] کار خراب جبران نا پذیر
خدا نجار نیست اما درو تخته را خوب به هم می اندازد: [ عامیانه ، ضرب المثل] این دو نفر در رفتار بسیار به هم شبیه هستند. ( به ویژه زن و مرد )
خاله زنک بازی در آوردن : [عامیانه ، کنایه ] حرکات غیر جدی زنانه داشتن .
حنایش رنگ ندارد: [ عامیانه ، ضرب المثل] کاری از او ساخته نیست. حنایش رنگی ندارد:محبوب و منظور نیست و گفتار او پیش کسی اثر ندارد.
حمام زنانه شدن : [عامیانه ، کنایه ] شلوغ و پر سروصدا شدن .
حلزون خود را به جمع شاخدارها می کند: [ عامیانه ، ضرب المثل] چیزی کوچک وبی اهمیت خود را داخل بزرگان می کند.
حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی : [ عامیانه ، ضرب المثل] تا آزمایش نکنی متوجه نخواهی شد.
حرف راست را از دهن بچه باید شنید: [ عامیانه ، ضرب المثل] اشاره به پاک ومعصوم بودن بچه ها.
حساب به دینار، بخشش به خروار : [ عامیانه ، ضرب المثل] در حساب باید دقیق بود ودر بخشش سخاوتمند.
حق کسی را کف دستش گذاشتن: [عامیانه ، کنایه ] سزای عمل کسی را دادن.
چه خاکی به سرم بریزم : [عامیانه ، کنایه ] چه چاره ای بیندیشم.