پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
زیر کاسه نیم کاسه بودن : [عامیانه، ضرب المثل ] در کاری رازی پنهان بودن، مکر و حیله ای در کار بودن.
زیر غربالی: [عامیانه، اصطلاح] دانه هایی که به مرغ و پرنده می دهند.
زیر غلیانی : [عامیانه، اصطلاح] ناشتایی، غذای صیح، چارپایه ای که زیر غلیان می گذارند.
زیر قول خود ردن: [عامیانه، اصطلاح] به گفته ی خود عمل نکردن، عهد خود را شکستن.
زیر شال کسی قرص شدن : [عامیانه، کنایه ] شکم کسی سیر بودن.
زیرش زدن : [عامیانه، اصطلاح] نگا. زیر چیزی زدن.
زیر سر کسی بلند شدن : [عامیانه، کنایه ] با کسی سر و سری داشتن، تحریک شدن. زیر سر کسی بلند شدن:[ تعریض] وضع زندگی کنونی را نپذیرفتن و در پی دگرگونی ...
زیر سر گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] نگا. زیر سر داشتن. زیر سر گذاشتن: از پیش آماده و ذخیره کردن ( اول پس اندازی زیر سرت بگذار بعد برو زن بگیر. ) ( صد ...
زیر سری: [عامیانه، اصطلاح] بالش، متکا.
زیر سر داشتن : [عامیانه، کنایه ] آماده شدن. زیر سر داشتن:[ کنایی] از پیش آماده داشتن، ( چند تا خواستگار پولدار زیر سر داشت ) ( صدری افشار، غلامحس ...
زیر سر کسی بلند بودن: [عامیانه، کنایه ] فریفته شدن به وعده های به تر، کسی که روزگار ناداری خود را فراموش کرده است.
زیر سبیل گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] تحمل کردن، به روی خود نیاوردن.
زیر سبیلی در کردن : [عامیانه، کنایه ] نگا. زیر سبیل در کردن. زیر سیبیلی در کردن:[ مجازی] خطا یا گناه کسی را نادیده گرفتن. ( خوب شد مدیر با اینکه فهم ...
زیر سر کسی بودن: [عامیانه، کنایه ] مسئول کاری بودن، در کاری دست داشتن. زیر سر کسی بودن:[ مجازی] از او ناشی شدن، به وسیله او ایجاد شدن. ( این دعواها ...
زیر سایه ی کسی بودن : [عامیانه، کنایه ] در پناه کسی بودن، از پشتیبانی کسی برخوردار بودن. زیر سایه کسی بودن:[مجازی] از یاری و پشتیبانی او برخوردار بو ...
زیر سبیل در کردن : [عامیانه، کنایه ] به روی خود نیاوردن، درگذشتن.
زیر سبیل کسی را چرب کردن: [عامیانه، کنایه ] رشوه دادن به کسی.
زیر زبانی: [عامیانه، اصطلاح] یواش و آهسته، سخنی که از روی بی میلی گفته می شود.
زیر زیرکی : [عامیانه، اصطلاح] پنهانی، با مکر و حیله.
زیر رکاب کشیدن کسی: [عامیانه، کنایه ] کسی را مطیع و تابع ساختن.
زیر زبان کشی: [عامیانه، کنایه ] با زرنگی از کسی حرف بیرون کشیدن، زیر پا کشی.
زیر دین رفتن: [عامیانه، کنایه ] قرض دار شدن، مدیون شدن.
زیر دم سستی: [عامیانه، اصطلاح] انحراف اخلاقی.
زیر دندان کسی مزه کردن: [عامیانه، کنایه ] از چیزی خوش آمدن، خواهان تکرار چیزی بودن.
زیر دل کسی زدن : [عامیانه، کنایه ] قدر ندانستن، بی اعتنا بودن. زیر دل کسی را زدن:[مجازی] او را بیزار کردن. ( مثل اینکه خوشی زیر دلت زده ) ( صدری ا ...
زیر دماغ کسی سبز شدن: [عامیانه، کنایه ] ناگهان در برابر کسی حاضر شدن.
زیر دُم سُست : [عامیانه، اصطلاح] زن منحرف.
زیر دستی: [عامیانه، اصطلاح] بشقابی که برای گذاشتن شیرینی و آجیل و مانند آن ها به کار می رود، پیشدستی.
زیر دل زدن : [عامیانه، کنایه ] تهوع آوردن.
زیر در رو : [عامیانه، اصطلاح] گریزان، گریز پا، شانه خالی کن.
زیر دادن: [عامیانه، اصطلاح] با کسره خواندن حرفی.
زیر درختی: [عامیانه، اصطلاح] میوه هایی که زیر درخت فرو می ریزند.
زیر خاکی : [عامیانه، اصطلاح] آن چه که از زیر حاک بیرون آید.
زیر چاقی: [عامیانه، اصطلاح] مهارت.
زیر چیزی زاییدن : [عامیانه، کنایه ] از سنگینی کاری از پا درآمدن و کار را به پایان نرساندن.
زیر چیزی زدن : [عامیانه، کنایه ] حاشا کردن، انکار کردن.
زیر چاق بودن : [عامیانه، کنایه ] برای کاری آماده بودن، کاری را بلد بودن.
زیر چاق کردن : [عامیانه، کنایه ] برای آماده کردن خود تمرین کردن و مهارت یافتن.
زیر تشکی : [عامیانه، اصطلاح] رشوه.
زیر جلد کسی رفتن: [عامیانه، کنایه ] کسی را فریب دادن، اغفال کردن.
زیر تبری : [عامیانه، اصطلاح] کنده ای که هیزم شکن روی آن با تبر هیزم می شکند.
زیر پوست کسی آب رفتن: [عامیانه، کنایه ] چاق شدن، ثروتمند شدن.
زیر پایی: [عامیانه، اصطلاح] چیزی جعبه مانند که پای خود را هنگام نشستن پشت میز روی آن می گذارند. لاستیکی که در کف اتوموبیل می اندازند، بافته ای از کنف ...
زیر پِل کسی را زدن: [عامیانه، کنایه ] کسی را راندن و دور کردن.
زیر پای کسی را جارو کردن : [عامیانه، کنایه ] سبب اخراج کسی از کاری یا جایی شدن.
زیر پای کسی را خالی کردن : [عامیانه، کنایه ] نگا. زیر پای کسی را جارو کردن.
زیر پای کسی را درآوردن : [عامیانه، کنایه ] نگا. زیر پا کشی کردن.
زیر پا کردن: [عامیانه، اصطلاح] پیمودن، همه جا را گشتن.
زیر پاکشی کردن: [عامیانه، اصطلاح] از زبان کسی حرف کشیدن، کسب اطلاع کردن.
زیر پای خود را سست دیدن: [عامیانه، کنایه ] موقعیت خود را نااستوار دیدن، شغل و سمت خود را در خطر دیدن.