پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
شریک دزد و رفیق قافله: [ عامیانه ، ضرب المثل] کسی که با طرفین دفاع و نزاء زد و بند داشته باشد.
شتر دیدی ندیدی: [عامیانه ، کنایه ] آنچه دیدی یا شنیدی بازگو نکن. در موردی گفته می شود که کسی از دوستش یا کسی بخواهد واقعه ای را نادیده بگیرد.
شتر با بارش گم شد: [عامیانه ، کنایه ] به محل بسیار شلوغ گویند.
شب دراز است و قلندر بیدار: [ عامیانه ، ضرب المثل] وقت بسیار است ، شتاب و عجله شایسته نیست.
شاهنامه آخرش خوش است: [ عامیانه ، ضرب المثل] باید به پایان کار توجه داشت.
شب آبستن است تا چه زاید سحر: [ عامیانه ، ضرب المثل] حوادثی در پیش است باید در انتظار آن بود.
شال و کلاه کردن: [عامیانه ، کنایه ] آماده شدن : لباس پوشیدن برای بیرون رفتن از منزل.
شاخ و شانه کشیدن: [عامیانه ، کنایه ] به خود بالیدن : تظاهر به زورمندی کردن.
سیر تا پیاز را برای کسی نقل کردن: [عامیانه ، کنایه ] مطلبی را به طور تفصیل برای دیگری شرح دادن.
سیر به پیاز می گوید که پیف پیف چقدر بو میدهی: [ عامیانه ، ضرب المثل] دو مجرم مثل هم یکدیگر را سرزنش می کنند.
سگ کیش کردن: [عامیانه ، کنایه ] کسی را بزور به جایی بردن.
سگ زرد برادر شغال است: [ عامیانه ، ضرب المثل] به لحاظ بدی هر دو مثل هم اند.
سری که درد نمی کند دستمال نبند: [ عامیانه ، ضرب المثل] بی مورد برای خود ایجاد مشکل و نگرانی نکن.
سگ صاحبش را نمی شناسد: [عامیانه ، کنایه ] ازدحام و شلوغی زیاد.
سرم را بشکن و نرخم را نشکن: [ عامیانه ، ضرب المثل] چانه نزن و قیمت جنس را پایین نیاور.
سر و گوش آب دادن: [عامیانه ، کنایه ] کسب خبر و اطلاع کردن.
سر کیسه را شل کردن: [عامیانه ، کنایه ] سخاوتمند بودن : پول خرج کردن.
سرکه ی مفت شیرین تر از عسل است: [ عامیانه ، ضرب المثل] هر چیزی که رایگان باشد گواراست.
سر کسی را گرم کردن : [عامیانه ، کنایه ] کسی را مشغول کردن .
سرش تو لاک خود بودن : [عامیانه ، کنایه ] کاری به کار کسی نداشتن، در فکر خود بودن.
سر شاخ شدن : [عامیانه ، کنایه ] درگیر شدن
سرد وگرم روزگار و چشیدن : [عامیانه ، کنایه ] تجربه آموختن، آزموده شدن .
سر پل خر بگیری : [ عامیانه ، ضرب المثل] محل بررسی وگیر افتادن
سر پیری و معرکه گیری : [ عامیانه ، ضرب المثل] کسانی که در زمان پیری کار جوانان را انجام می دهند.
سر به صحرا زدن : [عامیانه ، کنایه ] از فرط ناراحتی دیار خود را ترک کردن.
سر به هوا بودن : [عامیانه ، کنایه ] بازی گوش بودن .
سر به سر کسی گذاشتن : [عامیانه ، کنایه ] اورا ناراحت کردن ، با او شوخی کردن.
سر به جهنم زدن : [عامیانه ، کنایه ] بسیار گران تمام شدن.
ستاره ی سهیل است : [ عامیانه ، ضرب المثل] دیر دیر دیده می شود – غیبتهای طولانی دارد.
سبیل کسی را چرب کردن : [عامیانه ، کنایه ] به کسی رشوه یا هدیه دادن.
سبیل کسی را دود دادن : [عامیانه ، کنایه ] کسی را تنبیه کردن – خجل وناراحت ساختن.
سالی که نکوست از بهارش پیداست : [ عامیانه ، ضرب المثل] شروع هر کار نمایانگر پایان کار است.
سال به سال دریغ از پارسال : [ عامیانه ، ضرب المثل] روزگار وموقعیت بهتری در پیش نیست.
زیره به کرمان بردن : [عامیانه ، کنایه ] بردن چیزی به محلی که در آنجا فراوان باشد.
زینب ستم کش است : [ عامیانه ، ضرب المثل] خانمی که بیشتر از دیگران کارهای سخت وطاقت فرسا انجام می دهد. زینب ستم کش است:به زن یا دختری می گویند که غا ...
زیر کاسه ای نیم کاسه ای بودن : [عامیانه ، کنایه ] نقشه ای پنهانی در کار بودن .
زیر اندازش زمین است و رو اندازش آسمان: [عامیانه ، کنایه ] فقیر و بی چیز است.
زن نانجیب گرفتن مشکل و نگه داشتن او آسان: [ عامیانه ، ضرب المثل] زن خوب هرجا پیدا نمی شود.
زن نانجیب گرفتن آسان و نگه داشتن او مشکل: [ عامیانه ، ضرب المثل] هر جور زن هرجا پیدا می شود.
زمین دهان باز کرد و مرا در خود فرو برد: [ عامیانه ، ضرب المثل] از بسیاری خجالتی چنین آرزویی کردن.
زن از غاره سرخ شود مرد از غذا: [ عامیانه ، ضرب المثل] زن با آرایش و مرد با جنگیدن خوشرنگ می شوند.
ریگی در کفش داشتن: [عامیانه ، کنایه ] صادق و راستگو نبودن. اگر ریگی به کفش نداری:ریگ به کفش داشتن به معنی قصدی بد و نهانی داشتن است. در بیتی که به ...
ریش خود را در آسیاب سفید کرده: [ عامیانه ، ضرب المثل] با تجربه و آزموده نیست.
ریش و قیچی هر دو را به دست داشتن: [عامیانه ، کنایه ] اختیار کامل داشتن.
ریش خود را به دست دیگری دادن: [عامیانه ، کنایه ] تسلیم دیگری شدن : اختیار خود را به کسی دادن.
روی شاخش است: [عامیانه ، کنایه ] کارم حتمی است.
روی کسی را سفید کردن: [عامیانه ، کنایه ] موجب سر بلندی و خشنودی کسی شدن.
روزه خوردنش را دیده ایم نماز کردنش را ندیده ایم: [ عامیانه ، ضرب المثل] کار یدش را دیدیم اما کار خوبش را ندیدیم.
روی سر کسی خراب شدن: [عامیانه ، کنایه ] به زور به مهمانی کسی رفتن : خود را بر کسی تحمیل نمودن.
روز وانفسا: [عامیانه ، کنایه ] روز قیامت و صحرای محشر.