پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٩٩٧)

بازدید
٢٧,٤٨٤
پیشنهاد
٠

آسان فراگرفتن ، آسان گرفتن ؛ تجوز. تساهل. سهل انگاشتن. مساهله. مسامحه. سهل انگاری کردن. استیسار. ترخص. ( دهار ) . بچیزی نداشتن. خوار شمردن. خرد پنداش ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسان داشتن ؛ استسهال. تهوین.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسان شدن ؛ تیسر. ( دهار ) . هون. ( ادیب نطنزی ) ( زوزنی ) . یُسر. تسهل. تساهل. استیسار.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نرم خندیدن ؛ ابتسام. اهناف. کتکتة و هو دون القهقهة. ( از منتهی الارب ) : از ترازو گِل او همی دزدید مرد بقال نرم می خندید. سنائی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- شراب نرم ؛ شراب کم نشأه : و طعام ها و شراب های نرم و اسفیدباها و ترشی های معتدل باید خورد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . و اگر درد عظیم باشد با شرابهای ن ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نرم خواندن ؛ مخافتة. ( ترجمان القرآن ) . یواش گفتن : چون وی [ ابوبکر ] به شب نماز کردی قرآن نرم خواندی و چون عمر نماز کردی بلند خواندی. ( هجویری ) . ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

باران نرم ؛ باران ملایم. بارانی با دانه های ریز : نرم باران به زراعت دهد آب چو رسد سیل شود کشت خراب. جامی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تب نرم ؛ تب ملایم : تبی نرم باشد چون تب های بلغمی. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . و تن لاغر و کاهش کردن آغاز کند و تب نرم لازم گردد و رخساره سرخ شود، ببایددا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خون مژگان ؛ اشک چشم : ز دیده برخ خون مژگان برفت برآشفت و این داستان بازگفت. فردوسی. کسی گفت خراد برزین گریخت همی زآمدن خون مژگان بریخت. فردوسی. | ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همخون ؛ هم نژاد. هم دودمان. هم تبار. || مجازاً اشک بسیار. سرشک زیاد. اشکی که دیگر آب نباشد و خون بجای آن بیرون آید : زهر سو زبانه همی برکشید کسی خود ...

پیشنهاد
٠

خون درگردن خویش بودن ؛ فدیه نداشتن : گفتم از جورت بریزم خون خویش گفت خون خویش هم در گردنت. سعدی.

پیشنهاد
٠

- کشیدن خون به خون ؛ قصاص یافتن : که خون عاقبت جانب خون کشد. امیرخسرو دهلوی. - || به اصل و تبار کشیده شدن.

پیشنهاد
٠

بازخواستن خون ؛ انتقام قتل. طلبیدن ثار. خونخواهی : سوگند خوردند که همپشت باشند تا خونها باز خواهند. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بحل کردن خون ؛ از قصاص درگذشتن : شنیدم که گفت از دل تنگ ریش خدایا بحل کردمش خون خویش. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخون گرفتن ؛ قصاص کردن : بگیرد بخون منت روزگار. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دستی را که حاکم ببرد خون ندارد ؛ یعنی قصاص و دیه برای عمل حاکم نیست.

پیشنهاد
٠

از سر خون بگذشتن ؛ کنایه از بحل کردن و درگذشتن از قصاص : ای خلق تو بر خلق عیان از ره عین موقوف شفاعت تو جرم کونین آنجا که شفاعت تو باشد ترسم از خلق ح ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خون دیدن زن ؛ حیض دیدن. عادت دیدن.

پیشنهاد
٠

بخون خود دست شستن ؛از سر زندگی درگذشتن.

پیشنهاد
٠

خواستن بخون کسی را از کسی ؛ امان خواستن کسی را از کسی. حیات کسی را از کسی خواستن : تو خواهشگری کن مرا زو بخون سزد گر به نیکی شوی رهنمون. فردوسی. بز ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نخسبیدن خون ؛ بمجازات رسیدن قاتل. پنهان نماندن قتل : خون نخسبد بعد مرگت در قصاص تو مگو که میرم و یابم خلاص. مولوی. آنکه کشتستم پی مادون من می نداند ...

پیشنهاد
٠

خون ناحق بخوابد فلان کس نمی خوابد ؛ کنایه از بد خوابی است.

پیشنهاد
٠

خون ناحق نخسبد ؛ قاتلی که بناحق خون ریخته مجازات میشود.

پیشنهاد
٠

لمالم شدن از خون ؛ بسیار شدن کشتار. فزونی یافتن کشتار : نه از لشکر ما کسی کم شده ست نه این کشوراز خون لمالم شده ست. فردوسی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مباح شدن خون ؛ واجب القتل شدن : پیش درویشان بود خونت مباح گر نباشد در میان مالت سبیل. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سیل خون ؛ کشتار بسیار.

پیشنهاد
٠

شستن خون بخون ؛ خون بخون شستن. کنایه از قصاص کردن : همی خواندم فسونی بر فسونی همی شستم ز دل خونی بخونی. ( ویس و رامین ) . دل را بسرشک دم بدم می شو ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریختن خون ؛ کشتن. کشتار کردن. قتل نفس کردن : چنین گفت موبد ببهرام نیز که خون سر بیگناهان مریز. فردوسی. چون خواستی که حشمت براند که اندر آن ریختن خو ...

پیشنهاد
٠

دست به خون یازیدن ؛ موجب قتل کسی شدن : چو همسایه آمد بخیمه درون بدانست کو دست یازد بخون. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دیدن خون بر آستانه در ؛ مرده دیدن.

پیشنهاد
٠

در گردن کسی خون کسی گشتن ؛ قتل کسی بگردن کسی افتادن. موجب قتل کسی شدن : عدو زنده سرگشته پیرامنت به از خون او گشته در گردنت. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

دست به خون شستن ؛ خونریزی کردن. کشتار کردن : دلیران توران شدند انجمن که بودند دانا و شمشیرزن بسی رای زد رزم را هر کسی از ایران سخن گفت هر کس بسی وزان ...

پیشنهاد
٠

دست به خون آلودن ؛ موجب قتل شدن : بخون ای برادر میالای دست که بالای دست تو هم دست هست. اوحدی.

پیشنهاد
٠

در خاک و خون غلطیدن ؛ کشته شدن.

پیشنهاد
٠

در خون کسی شدن ؛ در صدد کشتن او برآمدن. سبب قتل کسی شدن : و سوری در خون او شد. ( تاریخ بیهقی ) . و پیغام دادند سوی مغرور آل بویه و گفتند مکن و در خون ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در خون کشیدن ؛ کشتار کردن. قتل کردن. موجب قتل شدن.

پیشنهاد
٠

خون کسی در گردن کسی بودن ؛ در ذمه قتل کسی بودن. مسؤول قتل کسی بودن : ای که درین کشتی غم جای تست خون تو در گردن کالای تست. نظامی. خون دل عاشقان مشت ...

پیشنهاد
٠

دامن در خون کشیدن ؛ قصد خون و قتل کسی نمودن : خود و سرکشان سوی جیحون کشید همی دامن از خشم در خون کشید. فردوسی.

پیشنهاد
٠

در خاک و خون کشیدن ؛ کشتار هولناک کردن.

پیشنهاد
٠

خوردن خون کسی ؛ کشتن کسی : بنعمت نبایست پروردنش چو خواهی به بیداد خون خوردنش. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خون کردن ؛ کشتن : خون نکردم که بخون جگرش داشته ام پس چرا بی سببی خونم از او در جگر است. مجیربیلقانی.

پیشنهاد
٠

تن و جان کسی را پر خون کردن ؛ کشتن او : سخن هر چه گویم دگرگون کنم تن و جان پرسنده پرخون کنم. فردوسی.

پیشنهاد
٠

چنگ بخون شستن ؛ کنایه از خون ریختن. دست بخون شستن : پس آنگه بگرسیوز آواز کرد که با من چنین بخت بدساز کرد اگر جنگ سازید من جنگ را همیشه بشویم بخون چنگ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر خون کشیدن ؛ موجب قتل شدن.

پیشنهاد
٠

بگردن خون کس کردن ؛موجب قتل کسی شدن : گر نپسندی همی که خونت بریزند خون دگر کس چرا کنی تو بگردن. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

بگردن خون کس گرفتن ؛ موجب قتل کسی شدن. - || پذیرفتن اتهام قتل کسی.

پیشنهاد
٠

بخون کسی دربودن ؛ بکشتن کسی مصمم بودن : ای سنائی تو کجائی که بخون تو دریم. سوزنی.

پیشنهاد
٠

- || متهم بقتل کسی بودن.

پیشنهاد
٠

بخون کسی در شدن ؛ موجب قتل کسی شدن.

پیشنهاد
٠

بخون کسی کسی را گرفتن ؛ مجازات برای قتل کردن.