پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
زنگ دندان ماندن : [عامیانه، اصطلاح] زمان درازی گرسنه ماندن.
زنگ : [عامیانه، اصطلاح] زمان آموزش درس یا فاصله ی میان دو درس در مدرسه ( زنگ انشاء، زنگ تفریح ) .
زن طلاق : [عامیانه، اصطلاح] مردی که به اندک بهانه ای زنش را طلاق می دهد.
زن ِ سفری : [عامیانه، اصطلاح] زن فاسد و بی عفت.
زنده بلا، مرده بلا: [عامیانه، کنایه ] کسی که هم در زندگی و هم پس از مرگ موجب زنج و آزار مردم است.
زنده بیوه : [عامیانه، اصطلاح] زنی که شوهرش بدون آن که او را طلاق داده باشد، او را ترک کرده است.
زنده به گور: [عامیانه، اصطلاح] کسی که در تیره روزی به سر می برد و زندگی اش فرقی با مردن ندارد.
زنده باد مرده باد : [عامیانه، کنایه ] جار و جنجال سیاسی، تظاهرات سیاسی، شعارهای موافق و مخالف دادن.
زنده باد: [عامیانه، اصطلاح] باقی و شاداب و فرخنده باد.
زندگی سگی: [عامیانه، اصطلاح] زندگی سخت و جان فرسا.
زند و زا کردن : [عامیانه، اصطلاح] زاییدن، زاد و ولد کردن.
زنبورک : [عامیانه، اصطلاح] نوعی تفنگ کوتاه یا توپی کوچک که بر جهاز شتر می گذاشتند.
زنجیر زدن: [عامیانه، اصطلاح] زنجیر به پشت خود زدن ( در روزهای عزاداری ماه محرم ) .
زنجیر زن: [عامیانه، اصطلاح] کسی که در ماه محرم به پشت خود زنجیر می زند.
زنبور زدن: [عامیانه، اصطلاح] نیش زدن زنبور.
زن آمدن : [عامیانه، اصطلاح] دشنامی در مقام تحقیر و ریشخند ( در پاسخ به کسی که ادعاهای بزرگ کند می گویند: زن آمدی! ) .
زن بردن : [عامیانه، اصطلاح] همسر گرفتن مرد.
زمین ماندن: [عامیانه، اصطلاح] معطل و معوق ماندن، باقی ماندن و انجام نگرفتن کاری.
زمینه سازی کردن: [عامیانه، اصطلاح] مقدمه چیدن برای انجام کاری.
زمین گیر شدن: [عامیانه، اصطلاح] ناتوان شدن از پیری یا بیماری.
زمین گذاشتن چیزی: [عامیانه، اصطلاح] چیزی را ترک کردن.
زمین گذاشتن سر : [عامیانه، اصطلاح] مردن.
زمین را به آسمان دوختن: [عامیانه، کنایه ] گزافه گویی کردن، دروغ های شاخ دار گفتن.
زمانه بازی کردن : [عامیانه، اصطلاح] با زبان بازی و چاپلوسی رفتار کردن.
زمخت گفتن: [عامیانه، اصطلاح] دشنام دادن، سخنان درشت گفتن.
زلف پاشنه نخواب: [عامیانه، اصطلاح] کنایه از مویی که از نیمه ی پشت بریده و سر آن رو به بالا باشد .
زلف گذاشتن: [عامیانه، اصطلاح] موی خود را بلند کردن.
ز ِق ز ِق : [عامیانه، اصطلاح] گریه ی بریده بریده ی بچه.
زُق زُق کردن : [عامیانه، اصطلاح] احساس درد و تیر کشیدن.
زکی: [عامیانه، اصطلاح] لفظی که به هنگام باور نکردن و رد کردن حرف طرف گفته می شود.
زُق زدن : [عامیانه، اصطلاح] تیر کشیدن و درد کردن اعضای بدن. این اصطلاح ترجمه ی تحت الفظی عبارت " زُقّلاماق " ترکی می باشد .
ز ِق زدن : [عامیانه، اصطلاح] نق نق کردن بچه که مقدمه ی فریادهای و گریه های بعدی است. این اصطلاح ترجمه تحت الفظی " زِقیلّاماق " ترکی می باشد .
زغنبود کردن: [عامیانه، اصطلاح] خوردن ( به لحن تحقیرآمیز ) .
زغنبود : [عامیانه، اصطلاح] کوفت، زهرمار، خفه شو!.
زر اومدی قرمه سبزی: [عامیانه، اصطلاح] سخنی توهین آمیز برای کسی که به قهر می رود یا تهدید به رفتن می کند.
زرشک : [عامیانه، اصطلاح] لفظی است مانند زکی که به هنگام باور نکردن و رد کردن حرف طرف گفته می شود.
زِر زِر کردن: [عامیانه، اصطلاح] غر زدن، گریه کردن شدید.
زر زرو: [عامیانه، اصطلاح] بچه ای که زیاد عر می زند.
زردی کشیدن : [عامیانه، اصطلاح] تحمل کردن، سختی دیدن، انتظار کشیدن.
زرده ی کسی نبستن : [عامیانه، کنایه ] موفق نشدن در کار، بی ثمر ماندن کوشش کسی.
زرد گوش: [عامیانه، اصطلاح] بی رگ، ترسو. زرد گوش " ساری قولاخ " یک اصطلاح ترکی است که تحت الفظی به فارسی ترجمه شده .
زرد آلو عنک : [عامیانه، اصطلاح] نوعی زردآلوی نامرغوب و ترش.
زرد بودن اوضاع : [عامیانه، اصطلاح] خراب بودن اوضاع.
زرت و زورت: [عامیانه، اصطلاح] نگا. زرت و پرت.
زرت و زبیل: [عامیانه، اصطلاح] آت و آشغال، خرده ریزهای کم ارزش.
زرتی : [عامیانه، اصطلاح] بی مقدمه، ناگهان ، بدون مطالعه و تعمق.
زرت کسی قمصور شدن : [عامیانه، کنایه ] به وضع بد و خنده داری از پا درآمدن، بیمار شدن، شکست خوردن.
زرت و پرت : [عامیانه، اصطلاح] چرت و پرت.
زرت کسی قمصور شدن : [عامیانه، کنایه ] به وضع بد و خنده داری از پا درآمدن، بیمار شدن، شکست خوردن.
زرت چیزی ( یا کسی ) درآمدن : [عامیانه، کنایه ] فرسوده و خراب شدن، درب و داغان شدن.