پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٩٩٧)

بازدید
٢٧,٤٨٤
تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همزبان ؛ دارای یکزبان و یک لغت. ( ناظم الاطباء ) . دو کس که به یک زبان تکلم کنند. ( آنندراج ) : ای بسا هندو و ترک هم زبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان ...

پیشنهاد
٠

همه اعضاء زبان کردن ؛ بسیار سخن در مدح یا ذم گفتن : تا بشکر ثنای و مدحت خویش همه اعضای من زبان کردی. مسعودسعد.

پیشنهاد
٠

همه تن زبان شدن ؛ همه اعضا زبان شدن : زبان من چو ستایش کند صفات ترا همه تنم شود اندر ستایش تو زبان. امیرمعزی.

پیشنهاد
٠

گوشمال خامشی دادن زبان ؛ زبان را از فضول بازداشتن. از سخن بیموقع نگه داشتن : زبان را گوشمال خامشی ده که هست از هر چه گوئی خامشی به. جامی ( از امثال ...

پیشنهاد
٠

هرمویی زبان شدن ؛ نظیر بصد زبان گفتن ، همه اعضا زبان شدن ، کنایت از چیزی را به همه وجود خود مدح و یا ذم کردن و در باره آن سخن گفتن : از عشق صلیب رومی ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گشاده زبان ؛ فصیح و بلیغ. ( ناظم الاطباء ) . - || انسان که سخن گفتن تواند، مقابل دیگر حیوانات که زبان بسته اند و سخن گفتن نتوانند : شکر او گویدی جه ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کندزبانی ؛لکنت و تردد در سخن و زبان گرفتگی. ( ناظم الاطباء ) . نعنعه. ( منتهی الارب ) . بعلت خطائی یا دینی یا سابقه نعمتی گفتن حقائق را نتوانستن. مقا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کندزبان ؛ الکن و زبان گرفته و کسی که در زبان وی لکنت باشد. ( ناظم الاطباء ) . آنکه بعلت بیماری یا خطائی یا دینی یا سابقه ای گفتن حقایق نتواند و زبانش ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیوه زبان ؛ شیرین گفتار. ( ناظم الاطباء ) . - || فصیح و بلیغ. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- شیوازبان ؛ فصیح زبان. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی فصیح زبان که بلیغ بیان باشد. ( برهان قاطع ) . فصیح و بلیغ. ( آنندراج ) . - || تیززبان. ( آنندراج ) ...

پیشنهاد
٠

شیرین زبانی کردن ؛ سخنان گرم و فریبنده گفتن : هم بود شوری در این سر بیخلاف کاین همه شیرین زبانی میکند. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیرین زبان ؛ کسی که بیانش خوب و دلپذیر است. ( فرهنگ نظام ) . کسی که گفتار وی خوش آیند باشد و کسی که سخن وی شنونده را افسون کند. ( ناظم الاطباء ) : بد ...

پیشنهاد
٠

سیاه زبانی ( سیه زبانی ) ؛ سیه زبان بودن. تأثیر داشتن نفرین. سق سیاه بودن : خط تیغ در قلمرو رخسار او گذاشت آخر سیه زبانی ما کرد کار خویش. صائب.

پیشنهاد
٠

سیاه شدن زبان ؛ از کار افتادن زبان بسبب بد گفتن. ( غیاث اللغات ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سیاه زبان ( سیه زبان ) ؛ بدزبان و عیب گو. ( ناظم الاطباء ) . عیب گو. ( آنندراج ) . رجوع به زاغ زبان و سیه زبان شود.

پیشنهاد
٠

- زبان یکی کردن به کسی ؛ موافقت کردن با کسی. ( غیاث اللغات ) . رجوع به ترکیب فوق شود.

پیشنهاد
٠

سر در سر زبان کردن ؛ با گفتار نابجا جان در خطر افکندن : بهوش باش که سر درسر زبان نکنی.

پیشنهاد
٠

زبان یکی داشتن با کسی ؛موافقت کردن در سخن با او. زبان یکی کردن. ( ارمغان آصفی ج 1 ص 3 ) ( آنندراج ) . یکزبان شدن. هم سخن شدن. همدست شدن. هم آواز شدن ...

پیشنهاد
٠

زبان یکی کردن با کسی ؛ موافقت کردن در سخن با او. زبان یکی داشتن با او. ( آنندراج ) : ناله مطرب و نی هر دو یکی کرده زبان میکنندم همه تکلیف که بیهوشی ک ...

پیشنهاد
٠

زبان فرا کسی کردن ؛ درباره وی سخن گفتن. بر وی خرده گرفتن : و همگان رفتند و جایی گرد خواهند آمد که رازها آشکار شود و بهانه خردمندان که زبان فرا این مح ...

پیشنهاد
٠

زبان فرا کسی گشادن ؛ او را توبیخ و ملامت کردن. او را هجو گفتن. از او ببدی یاد کردن : مردم زبان فرا بوسهل گشادند که ، زده و افتاده را توان زد و انداخت ...

پیشنهاد
٠

زبان گشادن برکسی؛ کنایه از زبان دراز کردن و سخن بدرازی گفتن. زبان کشیدن. ( آنندراج ) : چو دیندار کین دارد از پادشا نگر تا نخوانی ورا پارسا هرآنکس که ...

پیشنهاد
٠

زبان گشادن به کسی و یا چیزی ؛ کنایه از سخن درباره چیزی و یا کسی بدشنام و یا آفرین گفتن : خلقی زبان بدعوی عشقش گشاده اند ای من غلام آنکه دلش با زبان ی ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

زبان کشیدن ؛ کنایه از زبان درازی کردن و بدرازی سخن گفتن. ( آنندراج ) : ظلمت حرب را زدوده شهاب دهن رزم را کشیده زبان. مسعودسعد. زلفت زبان طعنه به بخ ...

پیشنهاد
٠

زبان درازی قلم ؛ مستلزم روانی اوست. ظهوری در تعریف شاه اشرف خوشنویس گوید: بزبان درازی قلمش زبان جمله حرف گویان کوتاه. ( آنندراج ) . رجوع به �زبان درا ...

پیشنهاد
٠

زبان در دهان گذاشتن ؛ طفل را سخن گفتن آموختن. کسی را بگفتن چیزی که نمیخواسته یا متنبه نبوده است واداشتن. ( امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

زبان چون تیغ بودن ، زبان چون تیغ داشتن ؛ سخن قاطع گفتن. در گفتار و احتجاج قوی بودن : با خصم اعتقادزبانش چو تیغ بود در راه اجتهاد کمانش چو تیر بود. س ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زبان داشتن باکسی ؛ خویشتن را از آن کس وانمودن. ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ج 1 ص 5 ) . با وی رابطه داشتن. با او ارتباط داشتن : و دیگر صورت کردند که وی ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاغ زبان ؛ سیاه زبان. آنکه نفرینش تأثیر کند. رجوع به زاغ زبان و سیاه زبان و سق سیاه شود.

پیشنهاد
٠

زبان بر یکدگر پیچیدن ؛ از سخن گفتن امتناع ورزیدن. ( آنندراج ) : دل روشن زبان لاف را بریکدگر پیچد کندپوشیده صیقل در حجاب نور جوهر را. صائب.

پیشنهاد
٠

در زبان انداختن ؛ بد نام کردن. هجو کردن : تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار که دشمنیم برای تو در زبان انداخت. سعدی.

پیشنهاد
٠

در زبان گرفتن ؛ بهمه کس گفتن. فاش کردن. عیب گفتن. بزبان گرفتن : چنانکه بوسهل زوزنی را در آنچه رفت [ استخفاف حسنک ] مردمان در زبان گرفته و بدگفتند. ( ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دوزبان ؛ منافق و دورو. ( فرهنگ نظام ) . کنایه از منافق و مرائی. ( بهار عجم ) : اگر دوزبان است نمام نیست در آن دوزبانیش عیبی مدان که او ترجمان زبان و ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در زبان آمدن ؛ قابل وصف بودن. در وصف گنجیدن : نه چندان آرزومندم که وصفش در زبان آید وگر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید. سعدی.

پیشنهاد
٠

در زبان آمدنی ؛ گفتنی. وصف شدنی. رجوع به ترکیب فوق شود.

پیشنهاد
٠

در زبان افتادن و در زبانها افتادن ؛ مشهور شدن. بر ملا شدن. فاش شدن. بدنام شدن. بر زبانها افتادن. بر سر زبانها افتادن. زبان بزبان گفته شدن : و بوسهل د ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چیره زبان ؛ آنکه دارای زبان توانا باشد. چیره دست در گفتار. سخن گو. زبان آور : گفت که مسعودسعد شاعر چیره زبان. مسعودسعد. خدایگانا دانی که بنده تو چه ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چیره زبانی ؛ زبان آوری. چیره دستی در سخن : از وصف تو عاجز شده هر پاک ضمیری وز نعت تو خیره شده هر چیره زبانی. مسعودسعد. منم کاندر عجم و اندر عرب کس ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خوش زبان ؛ شیرین بیان. خوش گفتار. چرب زبان. خوش سخن. شیرین زبان.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چرب زبان ؛ کسی را گویند که بسخنان خوش دل مردم را بجانب خود راغب گرداند و مردم را از خود کند. ( برهان قاطع ) . چرب زبان و چرب گو. ( ناظم الاطباء ) . آ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چارزبان ؛ کنایه از پرگوی و کثیرالکلام. ( آنندراج ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی زبان ؛ بی سخن. خاموش : گویا و لیکن بی زبان جویا و لیکن بی وفا. ناصرخسرو. سخنها دارم از درد تو بر دل ولیکن در حضورت بی زبانم. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بلبل زبانی[ در تداول] ؛ سخن فراوان گفتن. پرگوئی کردن.

پیشنهاد
٠

به هر زبان افتادن ؛ مشهور شدن. زبان بزبان گفته شدن. بر زبانها افتادن : تو سلامت گزین که نام دلم از ملامت به هر زبان افتاد. خاقانی.

پیشنهاد
٠

بزبان گرفتن کسی را؛ او را دشنام گفتن. و رجوع به برزبان گرفتن شود. - بزبان گرفتن کودکی را ؛ او رابا سخنهای نرم از گریه یا کاری بازداشتن. او را بسخن ...

پیشنهاد
٠

بزبانها افتادن ؛ مشهور شدن. بدهنها افتادن. دهن بدهن گشتن. - || رسوا شدن ؛ در دهنهاافتادن. رجوع به �دهن بدهن گشتن � شود.

پیشنهاد
٠

بر سر زبانها افتادن ؛ مشهور گردیدن. فاش شدن. از پرده بیرون افتادن. برملا شدن. رجوع به ترکیب بالا و ترکیب زیر شود. - بر سر زبانها گفته شدن ؛ مشهور ب ...

پیشنهاد
٠

بزبان کسی پیغام یا فرمانی دادن ؛بتوسط آنکس آن پیغام و فرمان را ابلاغ کردن : خواجه گفت : تا آنچه رفت و میباید کرد. . . بزبان بونصر پیغام دهد. ( تاریخ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بزبان گرفتن ؛ مکرر گفتن و در هرجای گفتن چیزی را. رجوع به "بر زبان گرفتن "شود.

پیشنهاد
٠

بر سر زبان جهیدن سخنی ؛ نزدیک بگفتن شدن. تهییج شدن برای بزبان آوردن سخنی یا رازی : هر لحظه راز دل جهدم بر سر زبان دل میدهد که عمر بشد وارهان بگوی. س ...