پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
زبان به دهان کسی گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] به کسی حرف یاد دادن، حرف توی دهان کسی گذاشتن.
زبان به دهان نگرفتن: [عامیانه، کنایه ] پیوسته گریه کردن، آرام نگرفتن.
زبان به چیزی باز کردن : [عامیانه، کنایه ] چیزی را بر زبان آوردن.
زاییدن گاو کسی : [عامیانه، کنایه ] به دردسر بزرگی گرفتار آمدن.
زبان آدم سر کسی نشدن: [عامیانه، کنایه ] به حرف منطقی تن ندادن و آن را نپذیرفتن.
زانو زدن با کسی ؛ کنایه از نشستن با کسی است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : گره وقت پختن بر ابرو زدی چو پختند با خواجه زانو زدی.
زاییدن زیر کاری : [عامیانه، کنایه ] کاری را به دلیل دشواری به پایان نرساندن.
به دو زانوی ادب نشستن ؛ پاها را تا کرده نشستن. ( ناظم الاطباء ) .
بر زانو نشستن ؛ به زانو نشستن. دوزانو نشستن : مرد بر زانو نشسته ( الجاثی علی رکبتیه ) : زنی دیگر بزنجیری ببسته به پیشش مرد بر زانو نشسته.
از سر زانو قدم ساختن ؛ کنایه است که سالک در مراقبه سر به زانو نهد و در سیر می شود. پس گوئی سر زانو را آلت سیر یعنی قدم ساخت. ( آنندراج ) . از سر زانو ...
زاله بندی : [عامیانه، اصطلاح] مرزبندی در کشتزار، کرت بندی.
زانو انداختن شلوار: [عامیانه، اصطلاح] کش آمدن پارچه ی شلوار در قسمت زانو ( بر اثر دو رانو یا چار زانو نشستن یا سستی بافت پارچه ) .
زالو انداختن : [عامیانه، اصطلاح] کرم زالو به تن بیمار انداختن تا خون فاسد را بمکد.
زال و زندگی: [عامیانه، اصطلاح] وسایل زندگی، اسباب معیشت.
زاغ سیاه کسی را چوب زدن: [عامیانه، کنایه ] پنهانی مراقب کسی بودن.
زار : [عامیانه، اصطلاح] کوتاه شده ی زایر ( زیارت رفته، مانند زار محمد ) . زار : [عامیانه، اصطلاح] کوتاه شده ی هزار برای ریال ( دو زار، یعنی دو ریال ...
زار زدن لباس به تن: [عامیانه، کنایه ] ناجور و نامناسب بودن لباس.
زار زدن: [عامیانه، اصطلاح] سخت گریه کردن.
زارزار نالیدن: ( مصدر لازم ) ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن: بلبلی زارزار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان ( سعدی۲: ۶۶۲ ) .
زارزار سوختن: ( مصدر لازم ) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن.
زارزار کشتن: ( مصدر متعدی ) [قدیمی] با ذلت و خواری و زبونی کشتن.
زارزار گریستن ؛ سخت گریستن. بسیار زاری کردن. به آواز بلند گریه کردن : همه زارزار میگریستند. ( تاریخ بیهقی ص 186 ) .
زارزار نالیدن ؛ سخت نالیدن. بلند ناله کردن : خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت.
زارزار کشته شدن ؛ کشته شدن بزاری و زبونی. کشته گردیدن بذلت و خواری : گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار.
زار بودن کار کسی: [عامیانه، کنایه ] پیچیده و دشوار بودن کار کسی.
زاچی: [عامیانه، اصطلاح] روزهای استراحت پس از زایمان.
زابرا: [عامیانه، اصطلاح] از خواب پریده، بد خواب، عصبی.
طبرسی - رحمت اللّه علیه - در مجمع البیان گفته : ( سخریه ) به معنای این است که انسان کاری را بر خلاف آنچه در باطن دارد انجام دهد، بطوری که هر بینندهای ...
و تعمیه به معنای پنهان کردن است .
رذل در زبان عرب به مدفوع شتر و هر حیوانی مثل گوسفند و بز گفته می شود .
رذل شدن ؛ کسب پست فطرتی و زشت رفتاری کردن. ( ناظم الاطباء ) .
رذل پرست ؛ رذل پرور. دون پرور : زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور.
رذل جوی ؛ رذل پرست. رذل پرور. رجوع به ترکیب رذل پرست شود.
رذل بودن ؛ ناکس و پست فطرت و زشت رفتار بودن. ( ناظم الاطباء ) .
کلمه ( رذل ) - ( به فتحه رأ - و نیز کلمه ( رذال ) - به کسره رأ ) - به معنای هر چیز و هر کسی است که به خاطر پستیش مورد تنفّر باشد.
( جلسه ) یعنی نوعی نشستن .
کلمه ( استخفأ ) به معنای طلب خفأ چیزی است .
استثنا از مصدر ثنی گرفته شده ( ثنی ) به معنای عطف و پیچاندن است ، و نیز به معنای رد بعضی بر بعض دیگر است . صاحب مجمع البیان میگوید: اصل ( ثنی ) به مع ...
ریگ تو کفش داشتن : [عامیانه، کنایه ] خرده شیشه داشتن، رو راست نبودن، با شیله پیله بودن.
ریم رام : [عامیانه، اصطلاح] رام رام، اسم صوت برای بیان آوای ساز و نوای موسیقی.
ری کردن: [عامیانه، اصطلاح] زیاد شدن و برکت کردن برنج و آرد و مانند آن ها پس از ریختن آب بر آن ها.
ریقش را در آوردن: [عامیانه، کنایه ] بیرون آوردن مواد درون امعا و احشا.
ریقش درآمدن : [عامیانه، کنایه ] بیرون زدن مواد درون امعا و احشا.
ربغ رحمت را سر کشیدن: [عامیانه، کنایه ] مردن.
ریغ زدن: [عامیانه، کنایه ] خراب کردن، کثافت کاری کردن.
ریغماسی: [عامیانه، اصطلاح] ضعیف و مردنی، مریض و کم مقاومت.
ریغ افتادن: [عامیانه، اصطلاح] اسهال گرفتن، به تر و ور افتادن. معادل ترکی : " تیریقا دوشمک ".
ریش و پشمی به هم زدن: [عامیانه، کنایه ] بالغ شدن، صاحب ریش و پشم شدن.
ریشه داشتن: [عامیانه، اصطلاح] سابقه ی خوب داشتن، محکم بودن. اصالت داشتن.
ریش و قیچی را دست کسی دادن : [عامیانه، کنایه ] اختیار کاری را به دست کسی دادن.