پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٩٩٦)
قسم خوردن ؛ پذیرش قسم کردن : قسم نخور باور کردم.
قپان خوردن ؛ تحمل قپان کردن. کنایه از وزن شدن.
فحش خوردن ؛ تحمل فحش و ناسزا از کسی کردن. تحمل دشنام کردن. دشنام شنیدن از کسی.
قالب خوردن ؛ تحمل قالب کردن. پذیرش قالب کردن ، چون : کفش تنگ بود قالب خورد خوب شد.
غبطه خوردن ؛ حسد بردن. تحمل غبطه کردن.
عشوه خوردن ؛ ناز کشیدن. تحمل عشوه دیگری کردن : کسی را بود کیمیا در نورد که او عشوه کیمیاگر نخورد. نظامی.
ضرر خوردن ؛ تحمل ضرر کردن. ضرر بر کسی وارد شدن.
صدمه خوردن ؛ متحمل صدمه شدن. ناراحت شدن.
شیشه خوردن ؛ شیشه پذیرفتن. قبول شیشه کردن ، چون : به این در پنج جام شیشه می خورد.
شیوه خوردن ؛ مکر خوردن. فریب خوردن.
شلاق خوردن ؛ تازیانه خوردن.
شمع خوردن ؛ قبول شمع و حائل کردن ، چون : این دیوار برای اینکه سرپا بایستد باید پنج تا شمع بخورد.
شانه خوردن ؛ قبول شانه کردن. شانه زده شدن.
شخم خوردن ؛ قبول شخم کردن. شخم زده شدن.
سوزن خوردن ؛ قبول سوزن کردن. تحمل سوزن کردن ، پذیرش سوزن کردن.
سوهان خوردن ؛ قبول سوهان کردن. پذیرش سوهان کردن. سوهان بر چیزی بکار بردن.
سُر خوردن ؛ لغزیدن. از دست رفتن تعادل متحرکی. از جای رفتن سر و رفتن پا بر اثر لغزانی زمین و بسر درآمدن. لیزخوردن.
- زهر خوردن ؛ اکل زهر. خوردن زهر.
رنگ خوردن ؛ قبول رنگ کردن. رنگ زده شدن.
رنگ و روغن خوردن ؛ قبول رنگ و روغن کردن.
دود مشعل خوردن ؛ دود چراغ خوردن. کنایه از رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعه کتب است. ( از آنندراج ) : بی دولتیش بود مسجل هرکس که نخورده دود مشعل. ...
ربا خوردن ؛ پذیرفتن ربا. قبول ربا کردن.
دهشت خوردن ؛ ترسیدن. احساس وحشت کردن : من دهشت خوردم و خاموش شدم. ( انیس الطالبین ) .
دود چراغ خوردن ؛ زحمت زیادی برای چیزی خاصه علم کشیدن.
درد چیزی یا کسی خوردن ؛ دریغ خوردن و تأسف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . غم و غصه خوردن : سران سپه را همه گرد کرد بسی درد و تیمار لشکر بخورد. فردوسی. ...
درد و غم خوردن ؛ اندوهگین و متأسف شدن : خدای داند کاندر درختها نگرم ز درد و غم که خورم چون زنان بگریم زار. فرخی.
داغ باطله خوردن ؛ داغ باطل زده شدن. داغی که دلالت بر بطلان امری کند بر امری زده شدن. - داغ خوردن ؛ داغ و علامت زده شدن.
داغ خوردن ؛ داغ و علامت زده شدن.
خود خوردن ؛ عصبانیت خود را اظهار نکردن و در دل نگاه داشتن.
خیس خوردن ؛ مرطوب شدن. آب بخود کشیدن و قبول رطوبت کردن.
خشم خوردن ؛ خشم آوردن. قبول خشم کردن : از راستی تو خشم خوری دانم بر بام چشم سخت بود آژخ. کسائی. - || خشم پنهان کردن. فروبردن خشم. خشم در دل نگاه د ...
خط خوردن ؛ نوشته ای قبول خط بطلان کردن. خط زده شدن بر نوشته ای.
خواری خوردن ؛ خواری کشیدن. متحمل خواری شدن : حصیری. . . در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. ( تاریخ بیهقی ) .
حیف خوردن ؛ حیف گفتن. حیف و حسرت اظهار کردن : هرکه نداند سپاس نعمت امروز حیف خورد بر نصیب رحمت فردا. سعدی.
حقه خوردن ؛ فریب خوردن.
حد خوردن ؛ محدودشدن. تحمل حد و انتها کردن. - || قبول حد شرعی کردن.
چشمه خوردن ؛ قبول چشمه کردن. تحمل چشمه کردن. اصطلاحی است در پل سازی که برحسب آن تعداد چشمه های پل را بیان می کنند، چون : سی وسه پل اصفهان سی وسه چشمه ...
چین خوردن ؛ قبول چین کردن. تحمل چین و چروک کردن. چین در چیزی پیدا شدن.
حاشیه خوردن ؛ قبول حاشیه کردن.
چشم خوردن ؛ نظر خوردن : چون کار به آخر رسید چشم بد بدو خورد. ( تاریخ بیهقی ) .
چشم زخم خوردن ؛ نظر خوردن. عین الکمال رسیدن.
چربک خوردن ؛ فریب تملق کسی خوردن : اریارق این چربک بخورد و افسون این مرد بزرگواربر وی کار کرد. ( تاریخ بیهقی ) .
چرخ خوردن سر ؛ دوار داشتن و گیج رفتن سر. - || برگشتن سر. رجوع به چرخ رفتن شود.
چرخ خوردن ؛ بدور خودچرخیدن.
جوش و جلا خوردن ؛ عصبانی شدن. خشمناک شدن.
چاپ خوردن ؛ قبول چاپ کردن. طبع شدن.
جِر خوردن ؛ پاره شدن. شکاف برداشتن.
جگر خوردن ؛ خوردن جگر. کنایه از غصه خوردن و تحمل رنج و ناراحتی کردن : گهر جوی را تیشه بر کان رسید جگر خوردن دل بپایان رسید. نظامی.
جارو خوردن ؛ جارو زده شدن. اثر جارو بروی خود پذیرفتن. کنایه از تمیز و پاک شدن محل یا قالی است.
تأسف خوردن ؛ افسوس خوردن. اسف خوردن : بسیار تأسف خورد و توجع نمود. ( تاریخ بیهقی ) . و بر عمر تلف کرده تأسف میخوردم. ( گلستان ) .