پیشنهادهای هلن( آزرمیدخت) اصغری (٢١٤)
منجی=رهاننده، رهایی کننده، نجات دهنده ناجی=رهاشده، رهاشده، نجات داده شده، رهیده
ناجی= رهایافته، رهیده، نجات یافته منجی=نجات دهنده، رها دهنده
سحر به پارسی می شود: سپیده دم و صبح هم می شود: پگاه و بامداد هم که پس از نیمه شب تا سپیده دم است.
نام زیبای مهیار را اگر مَهیار تلفظ کنیم، معنی یارِ ماه را می دهد چون مَه مخفف ( کوتاه شده ) ی ماه است؛ و اگر آن را مِهیار بخوانیم یعنی: یارِ بزرگ یا ...
پاستا به پارسی
به پارسی داربوی
مخفف کتی
یا وارنگ بو
به پارسی دستور پخت
نامی است دخترانه و گیلکی به معنای نور جان یا زندگی
نام همسر زرتشت پیامبر
عدس به پارسی
برابری پارسی برای واژه عربی جنوب
برابری پارسی برای واژه عربی شمال
غده
واژه ای پارسی برابر برای سبزی ریحان
به پارسی نازبو
و بادرنگ بویه و سپرهم
دفتردار، پذیرشگر
شهبانو، جهان بانو، فرمانروای زن، بانبشنان بانبشن
جهان بانو، شهبانو، شاهبانو، یک فرمانروای زن همچون شهبانو آزرمی دخت و پوراندخت. نامی بسیار زیبا و مخفف آن=کتی
به پارسی=همیستگان
درباز کن، درگشا
واژه ای است فرانسوی به پارسی=رونمایی
به پارسی شهربان، استاندار یا شهر دار والی یک ولایت
به پارسی بلوت
یک نام بسیار زیبا و کمتر شنیده شده برای دختران
افسانه یعنی زنی که از زیبایی زیاد غیر واقعی و خیالی به نظر می رسد! نام مادر من که خیلی دوستش دارم. . . . . . ♡
حنا به پارسی
واژه ایست که در زبان گیلکی، به مانکِ ( معنای ) سینه بند است، که فرانسه آن می شود: سوتین
اروند رود یا همان دجله
به گیلکی تُرُب را تَرف گویند
پسرِ شاه پورِ شاه شاهپسر شاهپور
شوهر توریا ( عمه ) شهبانو آزرمی دخت پس از آن شوهر خواهر اوشد. در نخست با میرهران خواهر شاهنشاه خسرو پرویز ازدواج نمود و سپس با دختر خسرو پرویز بانبش ...
جامه ، رخت یا لباس
یک نام خانوادگی زیبا و بسیار شایسته برای افراد پزشک
ابریشم در ابتدا ابریچَم بوده به معنای همچون ابری یا ابری مانند؛ ابری به اضافه چَم چم در زبان پهلوی و گیلکی هم معنای "معنی" را می دهد و هم معنای "همچ ...
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
سپنگ در گذشته
واژه صندلی معرب واژه پارسی چندلی است. هنوز هم در برخی کرانه های اواخشتری ( جنوبی ) ایران به چوب مطلق چندل گویند. به کرسی یا چهارپایه ای چوبی که برا ...
به پارسی اسپناگ معرب آن اسفناج یا اسفناک یا اسفناق یا اسبناج و اسبتاق یا حتی اسپناژ
حنا
حنا
به پارسی = کارگَرد یا زیستکار
شراب مقدس= باده هوما هوما=مقدس، پارسا و پاک ، فرخنده ، دانش
به پارسی باستان بانبِشن
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجوی برابر و همسنگ پارسیِ داوطلب داوجویان= داوطلبان داوجویانه=داوطلبانه
کاس سی و کاس پی نام دو قوم در گیلان باستان بودند که امروز دریای مازندران هم به نام کاسپی یا همان کاسپین است. کاس یعنی چشمان آبی و روشن هنوز که هنوزه ...
نامی است ایرانی وَس خاتون وس واژه ایست گیلکی پهلوی به معنای کافی ، پایانی، یا همان بَس ( بسته یا کافیه ) و خاتون واژه ای است سُغدی به معنای کدبانو، ...
هیچ جا خونه خوده آدم نمیشه! بهترین جای دنیا "خونه"
بوقلمون به مانکِ رنگارنگ است ( دیبا یا پارچه ای که هر لحظه رنگ عوض میکند ) همچون حِربا که یعنی آفتاب پرست ( حیوانی که رنگ عوض میکند ) در فرهنگ واژه ...
رایان جمع رای است . به معنای باهوش مانند رایمون که نامی گیلکی است به مانکِ هوشمند و نام فرنگیِ رایموند به مانکِ باهوش
تنور در آغاز تندور بوده، تن دور
کَهبُد= مرتاض و راهب کُهبُد= کوه نشین
به پارسی چنتکچه
پرسنگ برابر با شش کیلومتر به تازی ( معرب شده ) فرسخ و به ریخت یونانی پراساغس
پالگانه ، بالگانه، بالکانه ، بالکان ، بالکن
فرمانروای زن یا زنِ فرمانروا =ملکه
امپراتوریس
منسوب به درخت توس ( توسکا ) در گیلکی توسادار زیرا که این درخت رنگی کال و خاکستری جور دارد
در گیلکی توسادار
پسوندی برای روستاها در گیلان
همان پاپوش
رُست، رَسِش، مِهِش، گوالش، رویش، رَز
بهترین برابر پارسی برای رئیس کارفرما است. ♡
بهشتین چهره
یک آدم دیوانه که می گفت هیچ چیزی وجود نداره!
سَردَواندَن
املش نام یکی از هفده شهرستان استان زیبای گیلان است. شهری است در شرق گیلان مخلوط از گالش ها ، بیه پیش ها و دیلمیان و سادات و کرد ها و. . . . . شهری ...
● برخی به اشتباه املش را آبلش یعنی آب راکد و ایستا معنی کرده اند که به رودخانه شلمان رود یا لَلِه رود ( رود بامبو ) اشاره دارد که همچین تعبیری غیر من ...
اَملَش به که همان اَمَرَش است که به مانکِ ( معنای ) سرزمین آمارد هاست. آمارد نام قومی بسیار باستانی و کهن حتی پیش از آریایی ها در ایران بود. واژه ه ...
هَمِستَگان
برزخ به پارسی
به پارسی پَذُور یا نانوک
از القاب بانوی بزرگوار حضرت فاطمه زهرا ( س ) به معنای کسی که خداوند از او راضی است. ( پسندیده شده از جانب خداوند بزرگ )
از القاب بانوی بزرگوار حضرت زهرای صدیقه ( س )
ناز پرورده ی زیبارو یا خوش چهره با ناز بزرگ شده
از القاب بانوی بزرگوار حضرت زهرای زکیه ( س )
در گیلکی وارِنگو
در گیلکی اُ
مگوگ ، گبر ، زرتشتی ، پارسی نام پیروان زرتشتی در قرآن سوره حج
نام مبارک حضرت حیدر ( ع ) به معنای اعلا و برتر
همان افقی است به پارسی
همان عمودی است به پارسی
همان افقی به پارسی
چیز بی ارزشی که آب طلا کاری شده را مزخرف گویند.
همان نعنا ( نعناع ) به پارسی پَذُور
نعنا ( نعناع ) به پارسی
سیر = پرشدن معده سیر= نام یکی از صیفی جات سِیر = گردش
در عربی از اختیار می آید. درپارسی به مانکِ میوه ای از خانواده کدوئیان می باشد.
زمین کشتزار کدوسانان همچون خیار، کدو ، خربزه ، هندوانه ، گرمک، طالبی و. . . . . .
بیجار در زبان گیلکی به مانکِ شالیزار است.
همان پالیز است.
تیره پشت
صَفَر نامی عربی مردانه به معنای کسی که از هر بدی و ناشایستی خالی و پاک است. و ماه دوم در تقویم قمری پس از محرم الحرام سَفَر به چمِ گذر کردن ، رهس ...
صِفر به پارسی زِفر یا سِفر به مانکِ تهی پوچ خالی
به عربی لامسه
به پارسی بساوایی
پروانه= در ادبیات نماد عاشقان حقیقی پروانه= گواهی ، اجازه ، جواز پروانه= حشره ای با دگردیسی، حشره ای همچون شاپرک پروانه= نمادی برای تطبیق و رهایی تر ...
نامی است تازی ( عربی ) به مانک ( معنیه ) رها شده ، رستگار شده، رستا
شیر زن ( در امان مانده ) نام مادر حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم
دختری که گیسویش همچون گل است.
پارکِلِیت معرب آن => فارقلیط نامی است یونانی ( پاراکلتوس ) همان نام عبری مناهم که مترادف با احمد است یعنی بسیار ستوده شده که نام پیامبر اسلام در ...
پارکِلِیت معرب آن => فارقلیط نامی است یونانی ( پاراکلتوس ) همان نام عبری مناهم که مترادف با احمد است یعنی بسیار ستوده شده که نام پیامبر اسلام در ...
پارکِلِیت معرب آن => فارقلیط نامی است یونانی ( پاراکلتوس ) همان نام عبری مناهم که مترادف با احمد است یعنی بسیار ستوده شده که نام پیامبر اسلام در ...
پارکِلِیت معرب آن => فارقلیط نامی است یونانی ( پاراکلتوس ) همان نام عبری مناهم که مترادف با احمد است یعنی بسیار ستوده شده که نام پیامبر اسلام در ...
پارکِلِیت معرب آن => فارقلیط نامی است یونانی ( پاراکلتوس ) همان نام عبری مناهم که مترادف با احمد است یعنی بسیار ستوده شده که نام پیامبر اسلام در ...
پارکِلِیت معرب آن => فارقلیط نامی است یونانی ( پاراکلتوس ) همان نام عبری مناهم که مترادف با احمد است یعنی بسیار ستوده شده که نام پیامبر اسلام در ...
نام مبارک بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا ( س ) در تورات که نامی عبری است [هلیا، هلیون] و در یونان هلیوس است. هلیا ( دخترِ خورشید، نور و روشنایی ) هل ...
نام عبری حضرت امام علی ( ع ) در تورات
دیانا نامی ست پارسی به مانکِ ( معنیه ) نیکی رسان و از واژه دین و دئنا ی اوستایی گرفته شده
رونیکا به پارسی رو ( روی ) نیک ا = نیک رو ( نیک روی ) = زیبارو خوش چهره
به پارسی اورنگ جو
عشق
دیم واژه ای مشترک در زبان های پهلوی و گیلکیست به معنای صورت و چهره و دیما نامی دخترانه به معنای زیباروست و می توان به جای واژه عربیه صفحه از واژه ...
دیم واژه ای مشترک در زبانهای پهلوی و گیلکیست به معنای صورت و چهره
پوپک، پاکدامن، دوشیزه، عذرا ، بکر ، باکره ، پارسا، دست نخورده
اِسپاش او چه با کلاس
نام پدر حضرت زکریا و نام پدر آصف وزیر و داماد حضرت سلیمان
از زمان هُبوط پدر و مادرمان حضرت آدم ( ع ) و بانو حوا ( س ) ۷۶۰۹ سال گذشته
جنسیت به پارسی
دستبند، النگو
سیاره ( هرباسپ ) اورانوس به پارسی [ آهوره]
همون نامِ منه بدون "ی"
به گیلکی
چقدرم با اسمِ من هماهنگه
ماهی اوزون برون
مه روز واژه ای است که تازیان در زمان خلیفه دوم از ایرانیان گرفته اند، که "مورخ" ریخت تحریف شده آن است و "تاریخ" نیز از آن ساخته شده.
حکیمان، فیلسوفان
نجبا، نجیب زادگان به پارسی
آزرم =شرم و حیا و پاکدامنی و مهربانی و مهر و محبت و پارسا و تقوا و عشق و. . . . . . از جمله واژگان پر معنی
پسر جنگجو
شعر نو => برابر پارسی => چکامه شعر => برابر پارسی => چامه
شعر نو => برابر پارسی => چکامه شعر => برابر پارسی => چامه
بزرگ فرمدار به پهلوی وزیر ( وچیر )
بها = ارزش دُر =مروارید مروارید ارزشمند نامی پارسیست
ترنس به مانکِ ( معنی ) فردی است که از لحاظ جسمی به طور کامل یک زن/مرد است. اما جنسیت حقیقی اش خلاف جسمش است. یعنی تضاد روح و جسم و در واقع ناهماهنگی ...
ترنس به پارسی
واژه پرتقال عربیست به پارسی می شود پرتغال هم کشور پرتغال هم میوه پرتغال
دامون نامی گیلکی است به معنای منطقه مشخص و مرز همچون رایمون و سامون ( سامون سر )
خواهر خسرو پرویز کاکی ( عمه ) شهبانوان آزرمی دخت و پوران دخت
آذرمیدخت غلطه چون آذر یعنی آتش اما آزرم یعنی شرم و پاکدامنی و مهربانی و شهبانو آزرمی دخت، آزرمی دخت بودنند نه آذرمیدخت [آزرم ی دخت => در پارسی نوی ...
عنوانی که شهبانو آزرمی دخت به معشوق خود سپهبد بهمن جادویه داد. [ارگبد بهمن] از والا ترین جایگاه دربار ساسانی
مارِه به پارسی سکه
سکه به پارسی
سرنام همچون سمپاد و ناجا فراجا
شمع سپندار
شقایق به پارسی
قلم به پارسی
سیم گون ، نقره گون
آذر دخت ( دختر آتش )
به گیلکی نامی دخترانه به معنای نم نم باران
در شهسوار و رامسر گارِن
شراره آتش
جرقه تازی
والاترین رده بهشت پارادایس پس از آن پردیس به تازی الفردوس
به تازی عامیانه
به ریخت عامیانه پارسی => مَحوَس [محوس خانه]
به تازی سیاره
در ایران باستان کیوان شید
شاید منظور همان حضرت محمد مصطفی ( ص ) است همچون ایلیا امام علی و فاطیما حضرت زهرا ( س )
عقرب به پارسی گَژدم یا کَژدم ( کَجدم )
زعفران ریخت تازی واژه زفران که خود زرپران پارسیست دارد.
چوبک خوراک خوری خاورآسیا[آسیای شرقی] بیشتر در چین
کوات همان قباد است قباد در اصل کوات بود کوات=پارسی قباد=تازی[معرب کوات]
آلاچیق به پارسی
کاس سی یعنی مردمان کوه نشین گیلانی و کاس پی به مانکِ مردمان جلگه یا ساحل نشین گیلانی است
گُرده به پارسی می شود کلیه گُرده ، گُلده ، گُلوه، کلوه و قلوه
والی و شهریار و حاکم یک سرزمین همان گونه که یک کشور فرمانروا دارد یک سرزمین نیز والی دارد که فرمانروا همان شاه و پادشاه و امپراطور و شاهنشاه است و ...
آقازاده ، بزرگ زاده ویس یعنی بزرگ و پهر همان پسر است و پهران یعنی پسران پوران و فرزندان و در مجموع می شود بزرگ زاده و پسرانِ بزرگان پسرانِ دولتمردان
آزرمی دخت یعنی دختر فرد بزرگوار و دختر پیرناشدنی و همیشه جوان بانوی پاکدامن و با شرم و حیا
کنیه ای است به معنای خواهرِ زینب
کنیه ای است به معنای مادرِ نورانی یا مادر نوریه
به معنای بانوی پاک و نورانی
به معنای بانوی پاکدامن
خاتون عنوان، لقب و نامی است ایرانی با ریشه سُغدی به معنای کدبانو، به ترکی می شود بیگم.
سِلِن نامی است با ریشه یونانی همچون هِلِن و به معنای شهبانوی ماه[ملکه ماه] است. و هلن یعنی نور و روشنایی
آرِن نامی است پسرانه و پارسی که از ریشه آریا، آریان ، آریایی ، آریانا ، آرین و آریَن و ایران و آران گرفته شده. و به معنای پسر آریایی و ایرانزاده است ...
سارِن نامی است پارسی و دخترانه به معنای شیر زن، قوی ، زنِ خوش آواز و آوازه خوان و بانوی شاد خوشحال. و سارَن که مربوط به پرنده سار می شود، منسوب به ...
سَتین[انگلیسی] = به معنای اطلس، ساتَن یا ساتین سَتین [لُری] = به معنای عزیز و نازنین
به عربی سحابی
سحابی به پارسی میغ واره
بیت المقدس
گبت یعنی مصر
مرغوا فال بد مروا فال نیک
اهریمن
آخشیج یا آخشیگ به مانکِ ( معنیه ) عنصر می باشد.
آرش =معنی به چه آرش است؟ => به چه معناست؟
مانک =معنی مانک=ماهِ کوچک مانک= ماندگار، ماندنیِ کوچک
وزیر دارایی
راستاریوشان سالار به مانکِ ( معنیه ) وزیر دارایی است
همان بزرگ به پارسی میانه
نام پدر سلمان پارسی ( بهبود اسپهانی )
نام اصلی و پیشین وی بهبود اسپهانی پور بودخشان رام هرمزی بود که پس از اسلام آوردن نام خود را به ابوعبدالله سلمان پارسی مدنی دگرگون ساخت.
غو پارسی است و قو عربی شده غو است
زنی که عادت ماهیانه نبیند همچون بانوی دوعالم فاطمه زهرا ( س ) و بانو مریم مقدس ( س )
نامی که با آن مشهور شده اند لقب، همچون فرنامِ من بتول خاتون
کنیه، همچون برنامِ من اُمّ النوریه
در زبان گیلکی به مرغ تخم گذار ( ( کَرک ) ) می گویند و به مرغ جوان که هنوز تخم نمی گذارد یا تازه شروع به تخم گذاری کرده ( ( کاَکِت ) ) می گویند و به م ...
به گیلکی هوو میشه اُءسی که به معنیه هم شو است
نام من هلن اصغری ست خیلی نامم رو دوست دارم. هلن یعنی نور و روشنایی، گل رز سپید ، فروغ ، نام زنی که به همراه همسرش مکسی ملیانوسِ مردان آنجلس یارانِ غا ...
اشو به مانکِ ( معنایِ ) حضرت است