پیشنهادهای فرهنگ (٩٦)
فرهمندی پاک نهادی
سبکبال بی پروا
قاعده اصل روال
نه گفتن پس زدن
پادباش
دلکش
( برای انسان ) آمادگر تدارکاتچی
لاف لاف در پارسی کهن به معنای ادعا بوده است و نه ادعای گزاف برای نمونه در این بیت حافظ: لاف عشق وگله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند
بهره
دلکش
دستاویز پناه سنگر مفر مامن
خردپذیر ی گزاره ( هایی که کسی مطرح می کنند )
خودگردانی
پیش پا افتاده
هنجار هندوهنجار
در خود کشیدن درکشیدن از آن خود کردن یکرنگ شدن همرنگ ( جماعت ) شدن
به کار آمدن
نه گویی
کارامد
پاک گوهر
نژاده
دیر آیند
بیرون ریختن، ترشح دقت کنید که تراویدن یا تراوش متضاد نفوذ یا رخنه کردنه
گوش خراش
خواسته و دانسته
خود جوش
خود آزاری
خودآزار
داداندیش
پاییدن
ستاننده
همساز کردن
زشتکاری
درخور درنگ
سر باز زدن
خودشیفتگی
ناهم داستانی ناهم رایی ناهم سویی ماهم اوایی
ناهم داستانی ناهم رایی
فرا پیش نهادن
کمند
کارایی
هم روزگار
پاینده
بی پروایانه
روی گردانی
بی زبان
سخنوری زبان آوری فصاحت بلاغت
پرداخته فارغ از:پرداخته از
پادنهاد