پیشنهادهای م ج نقوی (٣٦٢)
شِوغُن:shewghon. درگویش گوغر مرز میان دو زمین را گویند که معمولا عرض آن حدودا چهل سانتی متر است وبه راحتی کشاورز از روی آن می گذرد،
در گویش گوغر نیز همان کله معلق را گویند که غلطه زدن از سویی به سمت دیگربر روی سر طوری که پاها درهوا قرار گیرند وسر در زمین.
گو بزن برو:gu bezan boro. از بازی های گروهی وپر هیجان گوغر است دراین بازی افراد به دو گروه تقسیم می شوند ووسایل این بازی عبارتند از یک توپ کوچک یا گو ...
چٓفتِه:chafteh. در گویش گوغر چوبی را گویند که بازی کنان در بازی هایی مثل �گوبزن برو�و�هله بند گو �استفاده می کنند وطول این چوب معمولا بین پنجاه تا یک ...
هِلِه بٓندِگِوhele bande gew:یکی از بازی های گروهی وپرهیجان گوغر که با دو چوب انجام می شود یک چوب کوچک پانزده تا بیست سانتی ویک چوب بزرگ پنجاه سانتی ...
معنی این مصرع خواجه حافظ چنین است: وقتی به دیدار محبوب ودوسدارت رسیدی ، دنیاواسبابش را واگذار ورهاکن
معنی تحت اللفظی مصرع این گونه است ای ساقی جام شراب را بگردان وبه من برسانش درشرح سودی آمده حافظ این مصراع را از یزیدبن معاویه تضمین کرده واصل شعر یز ...
کُندِکِ:درگویش بجنوردی به ظرفی فلزیاستوانه ای دسته دار گفته می شود که برای دم کردن چای ودمنوش استفاده می شود . نمونه:�خنگ خدا اینکه آفتابه نیست . اس ...
آب افتادن درگویش گوغری وبجنوردی به معنی شنا کردن وآبتنی کردن است. نمونه:�خا اگه قرارنیست آب بیفتم پس برای چی بیام؟� ( آبنبات هل دار. ص۲۹۸ )
پِت پِتی: درگویش بجنوردی دم جنبانک یا سیسالنگ یا دم بشکنک را گویند. نمونه:�. . . تفنگ بادی بر می دارند و می روند پت پتی شکار می کنند� ( آبنبات هل دا ...
هٓرزِچٓنٓگی : در گویش بجنوردی روده درازی وپرگویی وپرحرفی را گویند. نمونه:�واین جور هرزچنگی می کردند� ( آبنبات هل دار. ص ۵۲ )
آقامیرزا:. درگویش بجنوردی شوهر خواهر راگویند. نمونه:�اگربا ملیحه عروسی کند وبشود آقامیرزام. . . � ( آبنبات هل دار. ص ۵۸ )
سِنجه:پاشیدن آب ومایعات به اطاراف. نمونه:�وقتی آب روی شلوار آقای اشرفی سنچه کرد � ( آبنبات هل دار. ص ۲۷۲ )
جٓلٓب::درگویش بجنوردی زرنگ و زبل ورند راگویند. نمونه:�جلب توهم خوب زرنگیا� ( آبنبات هل دار. ص ۵۸ )
کٓمٓر کٓمٓر:از بازی های محلی گروهی پرهیجان وجذاب خراسان شمالی که با چند کمربندبازی می کنند. نمونه:�. . . که پشت باغ جمع مشن توشله بازی وکمرکمربازی م ...
ساسه: sasa. درگویش بجنوردی به معنای شل وول وبی حال وسست وجود به کار می رود. نمونه:�این بچه یم خواست کمک کنه ولی از بس ساسه یه ودست وپاش گیر نداره. . ...
چِٓمبه زدن: در گویش بجنوردی کوبیدن گوشت دردیگ برای تهیه حلیم را گویند. نمونه:�تازه شبای محرم تو حلیم خانه چمبه مزنه� ( آبنبات هل دار. ص ۴۲ )
سنشک: seneshk. درگویش بجنوردی سریش راگویند. نمونه:�برای ساختن بادباک قمیش جدا کنیم سنشک هم گرفته بودیم. � ( آبنبات هل دار. ص۳۲ )
قرمز بادمجان:ghermez bademjan , درگویش بجنوردی گوجه فرنگی را گویند. نمونه:�به قول مهرنسای مرحوم مثل قرمز بادمجان شد� ( آبنبات هل دار. ص۲۵۱ )
زورو :zuru:, , درگویش بجنوردی قدرتمند وقوی را گویند. نمونه:�محسن زورو به موقع به دادت می رسه. � ( آبنبات هل دار. ص ۲۴۹ )
اخمق: akhmagh . درگویش بجنورد همان احمق را گویند. نمونه:�بچه اخمق. . . زبانتِ گاز بگیر� ( آبنبات هل دار. ص ۲۴۴ )
گرجه:ghorje . درگویش بجنوردی گوجه فرنگی را گویند. نمونه:بلکه به قول بی بی مثل گرجه فرنگی قرمز بود�� ( آبنبات هل دار . ص ۲۴۳ )
قٓمیش:دربجنورد پاره های به کار رفته در حصیر راگویند که برای ساخت بادبادک و. . . استفاده می شود. گیاهی ازتیره گندمیان ونی ها نمونه:�باحمید رفتیم از حص ...
شارت زدن :shart zedan . درگویش بجنورد لاف زدن وخالی بندی را گویند. گزافه گویی. نمونه:�راجع به معدل ودرسات برای بقیه شارت می زنی� ( آبنبات هل دار . ص ...
آچر:acher. در گویش بجنورد کلید را گویند. نمونه:�مامان آچِر گاراژِ ندیدی� ( آبنبات هل دار. ص ۲۳ )
رِج:درگویش بجنوردی طناب را گویند . نمونه:�روی رجه را نگاه کن ببین امروز چقدر لباس شستم� ( آبنبات هل دار. ص ۲۱ )
خبرتاز :khabartaz. در گویش بجنورد به معنای خبرکش . سخن چین. نمونه:�داد زدم حمید خبرتازه. . . باباش تیراندازه� ( آبنبات هل دار . ص۱۸ )
حرام گرفتن:haram gereftan. . در بجنورد از اصطلاحات بازی توشله بازی ست زمانی که تیله باز برای زدن توشله حریف یا انداختن درخانه دستش را بیش تر از حد مج ...
قُروتو:ghorutuاز غذاهای محلی بجنورد که با کشک درست می شود تقریبا شبیه کله جوش کرمانی . نمونه�که امشب مخوایم قروتو بخوریم� ( آبنبات هل دار. ص ۱۴ )
نٓفسوک:شکمو. . پرخور. شکم پرست نمونه:�مگه من دیوانه نفسوکم. . . � ( آبنبات هل دار . ص ۲۳۲ )
لِردی lerdi . جوال وباردانی که مثل خورجین برپشت حیوان می نهند برای حمل علف و. . . بافته شده از پارچه های دورریختنی بر روی دارگلیم
کُت کلاه:kot kolah. پالتو کلاه دار زیپ دار. بالاپوش زمستانی یا اورکت کلاه دار. نمونه�کت کلات هم برت کن� ( آبنبات هل دار. ص ۱۶۲ )
کِرت کِرتی: در گویش بجنوردی زائده خنجری را گویند. غضروف جناغ نمونه:�کرت کرتی ساندویچ مرغش رابه او داد� ( آبنبات هل دار. ص ۱۰۴ )
فارسنکه: farsanke. نوعی چراغ خوراک پزی که مانند چراغ پریموس تلمبه ای است وبا نفت کار می کند. همان چراغ فورسانکای روسی ست. نمونه�همه کارهای خانه از پ ...
کٓلو:kalu. در گویش بجنوردی شخص بی حوصله را گویند. نمونه:�معلم که کلوشده بودباپذیرفتن جواب حمید گفت. . . � ( آبنبات هل دار. ص ۱۲۹ )
گردی:gardi. معتاد به حشیش وهروئین که عامه به آن گرد می گویند. نمونه�عین گردی ها شیرخشک هایی راکه توی مشمابرایش آورده بودند می خورد. � ( آبنبات هل دا ...
قابلی:ghabeli. نوعی دمپخت بجنوردی که درپخت این دمپخت برنج وگوشت ورب گوجه وحبوبات و. . . استفاده می شود نمونه�موقع ناهار وقتی داشتیم قابلی می خوردیم� ...
قلعه گی:ghalegii دهاتی . روستایی نمونه:�دختره نه کاره داره نه پدر مادر قلعه گی ش میلیونرن� ( آبنبات هل دار . ص ۶۶ )
خِرتمه: لایه انبوه چرک وآلودگی درگویش بجنوردی. نمونه�نمخوای بری حموم؟از چرک خرتمه بستیا� ( آبنبات هل دار . ص ۷۶ ) محمدجعفرنقوی
قایم:ghayem. بلند ورسادر گویش گوغر . محکم نمونه :�یک سوت قایم هم کشیدم� ( آبنبات هل دار . ص ۷۹ )
دِگ:deg. دستگاه ضبط صوت درلهجه بجنوردی. نمونه:�دگ آقای اشرفی را باهم گرفتیم وبردیم داخل � ( آبنبات هل دا ، ص ۸۰ )
چاله چُغٓر:chale choghar. فرورفتگی . گودی . حفره . چاهک. نمونه:�کله ت هم عین ماه داره مدرخشه وهم پراز چاله چغر شده� ( آبنبات هل دار . ص۸۵ )
از دستی:az dasti, عمدی ، از قصد نمونه:�من که از دستی این کار رانکردم� ( آبنبات هل دار. ص ۹۴ ) محمدجعفر نقوی
پٓل:pal. درگویش بجنوردی معادل کٓرت در کشاورزی است نمونه:�شب وقتی آقاجان داشت پٓل ها راآب می داد� ( آبنبات هل دار ، ص۹۷ ) . درگویش گوغر به چوب چوپان پ ...
زاروک:zaruk، درگویش گوغر زنبور راگویند وغالبا ٌ زنبور غیرعسل را گویند. محمدجعفر نقوی
پنجروک:penjoruk، درگویش گوغر به معنای نیشگون. نمونه :�پنجروکت می کٓنم زاروک وار. تاکه ورجیکی زجایت بی بخار� محمدجعفر نقوی
چمبولی:chambuli, نیشگون نمونه:�روز اول مهر همه بچه ها ازهم چمبولی تازه می گرفتند� ( آبنبات هل دار, ص۱۰۱ ) محمدجعفر نقوی
در کشاورزی به معنی قسمت برآمده خاک کردیا کَرت که بر آن درخت یا گیاه می کارند نیز آمده.
بطور کامل. تماماً. نمونه: عباسجان گمان برد که پدر بی باقی کر شده است. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۴۷ )
لُغُز:لیچار. یاوه. نمونه: یکی دوتا آدم بی مزه چهارتا لُغُز بارم کنند که بگذار لغز بارم کنند؛ها؟ ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۲۴ ) محمدجعفر نقوی