luck

/ˈlək//lʌk/

معنی: طالع، سعادت، شانس، بخت، خوش بختی، اقبال، سعد کوفی، توفیق
معانی دیگر: پینک، سرنوشت، بخت خوب، شگون، بهروزی، خجستگی، یمن، موفقیت، کامکاری، (عامیانه - با: into یا on یا through و غیره) کامکار بودن، بخت داشتن، (هر چیزی که خوش شانسی می آورد) طلسم، یمن آور، بلا گردان، تعویذ

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the supposed force behind the apparently causeless or random occurrence of an event or events; fortune; chance.
مترادف: chance, fortuity, fortune, happenstance
مشابه: accident, coincidence, destiny, draw, fate, fluke, hazard, kismet, lot, serendipity

- It was luck that brought them to that place at the same time.
[ترجمه A.A] شانسی بود که همزمان آنها را بردند به آن محل
|
[ترجمه گوگل] این شانس بود که آنها را همزمان به آن مکان آورد
[ترجمه ترگمان] شانسی بود که آن ها را در همان زمان به آن مکان کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: good fortune; success.
مترادف: fortune, success
متضاد: misfortune
مشابه: felicity, prosperity

- Have you had luck in your search?
[ترجمه گوگل] آیا در جستجوی خود شانس داشتید؟
[ترجمه ترگمان] آیا در جست و جوی تو موفق بوده ای؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. luck too has a role in the history of nations
بخت هم در تاریخ ملت ها نقش دارد.

2. luck out
(امریکا - عامیانه) خوش شانسی آوردن،کامکار بودن

3. as luck and power are your aides
بخت و دولت چو پیشیار تواند

4. bad luck
بخت بد

5. bad luck was presaged by a black cat crossing the road
عبور گربه ی سیاه از جاده شگون بدی داشت.

6. good luck
بخت خوب

7. hard luck followed him throughout his life
بخت نامساعد همه ی عمر در تعقیب او بود.

8. hard luck threw a wrench into his plans
بدبیاری نقشه های او را به هم زد.

9. his luck has turned
بخت از او برگشته است.

10. tough luck
بخت بد

11. as luck would have it
بر حسب اتفاق،اتفاقا،تصادفا

12. beginner's luck
شانس شخص تازه کار،خوشبختی اتفاقی

13. hard luck
بخت بد،بدشانسی

14. ill luck
بخت بد

15. in luck
کامکار،خوش شانس،خوش اقبال،روی شانس

16. worse luck
بدبختانه،متاسفانه

17. parviz' rotten luck
بخت بد پرویز

18. more by luck than judgement
بیشتر به خاطر شانس تا درایت

19. out of luck
بد اقبال،دچار بد شانسی یا بد بیاری

20. try one's luck
بخت خودرا آزمودن،با اتکا به بخت دست به کاری زدن

21. hard work and luck were the secrets of his success
راز موفقیت او پرکاری و خوش شانسی بود.

22. he had better luck with his investment in our company
سرمایه گذاری او در شرکت ما موفقیت آمیز تر بود.

23. what share did luck have in his success?
نقش شانس در موفقیت او چه بود؟

24. down on one's luck
دچار بد بیاری،بد اقبال

25. a run of good luck
چند بار شانس خوب

26. a streak of bad luck
یک سری بدشانسی

27. the reverse of good luck
نقطه ی مقابل خوش بیاری

28. today he is in luck and keeps winning
امروز بخت به او روی آورده و مرتبا برنده می شود.

29. crow (or push) one's luck
(خودمانی) بیش از حد به بخت اتکا کردن،مخاطره کردن

30. he was pursued by bad luck
بخت بد او را رها نمی کرد.

31. this charm will bring you luck
این طلسم شگون دارد.

32. he has always envied others' good luck
او همیشه به نیکبختی دیگران غبطه خورده است.

33. this play involves more science than luck
این بازی بیشتر مستلزم مهارت است تا شانس.

34. success is dependent on hard work and luck
موفقیت بستگی به سختکوشی و بخت دارد.

35. when he was forty, the trajectory of his luck reached its highest point
وقتی که چهل ساله بود مسیر شانس او به اوج خود رسید.

مترادف ها

طالع (اسم)
happiness, luck, fortune, luckiness, lucky star

سعادت (اسم)
happiness, welfare, felicity, bliss, weal, luck, paradise

شانس (اسم)
chance, handsel, luck, odds, fortune, fortuity

بخت (اسم)
chance, fate, luck, fortune

خوش بختی (اسم)
happiness, felicity, luck, fortune, well-being

اقبال (اسم)
grace, luck, fortuity

سعد کوفی (اسم)
happiness, luck, sedge

توفیق (اسم)
success, luck

انگلیسی به انگلیسی

• fortune; fate; success, good fortune
have good luck, luck-out, succeed through chance, have an instance of exceptionally good luck
luck or good luck is success or good things that happen to you, that do not come from your own abilities or efforts. bad luck is lack of success or bad things that happen to you, that have not been caused by yourself or other people.
if you say `bad luck', `hard luck', or `tough luck' to someone, you are expressing sympathy when something has gone badly for them.
you say `good luck' or `best of luck' to someone when you hope that they will be successful.
if someone is in luck, they are lucky on a particular occasion.
if you say that someone is pushing their luck, you mean that they are taking a risk and may get into trouble or face problems as a result.
when someone tries their luck at something, they try to succeed at it.
you can add with luck to a statement to say that you hope a particular thing will happen; an informal expression.
if you luck out, you are fortunate or lucky in something; used in informal american english.

پیشنهاد کاربران

luck: شانس
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : luck
✅️ اسم ( noun ) : luck
✅️ صفت ( adjective ) : lucky / luckless
✅️ قید ( adverb ) : luckily
خر شانس
لاکی در زبان فارسی به معنی " به رنگ قرمز ، سرخ رنگ ، برنگ خون، لاکی است . مردم عامه در فرهنگ های مختلف وقتی می خواستند میوه ی انار را ببرند مال هرکسی موقع بریدن قرمز تر بود می گفتند شانسش بیشتر است حتی این اعتقاد در مورد هندوانه هم صدق می کند . مثلا اگر شما هندوانه ای را ببرید و رنگش قرمز باشد می گویند شانستان بهتر است به نظر می رسد lucky انگلیسی با لاکی فارسی سنجیدنی باشد .
...
[مشاهده متن کامل]

در قدیم اعتقاد داشتند قرمز رنگ آتش است. رنگی پر انرژی که شادی ، خوشبختی ، شور و شوق ، شجاعت ، قدرت ، ایمان و پویایی را به ارمغان می آورد. و از این جهت بود که فرش قرمز لاکی را بیشتر می پسندیدند و در خانه ها از آن استفاده می کردند.

Luck is chance
شانس
Lucky خوششانسی
they were so lucky or else liverpool could score more
اونا خیلی خوس شانس بودن در قیر این صورت لیورپول میتونست بیشتر گل بزنه
بخت, شانس
خوش شانس
he tried hard to find a job but he had no luck 🖊
او سخت برای یافتن یک شغل تلاش میکند اما هیچ شانسی ندارد
The luck of my mother Joon eindem's and I test my luck on our dating day
شانس مادر شوهر جون آیندم و شانس خودم را در روز آشناییمون ( دیدارمون ) آزمون میکنم
شانس - بخت - اقبال
شانس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس