پیشنهادهای شاهین (١٦٣)
پِیشَکانی: مسابقه. این در افغانستان رواج دارد. در اصل ( پیشگانی است. مانند دوستگانی ) [ پیش گان ی = هم پیش ی. ] پِیشگانی: همپیشی. پیشگان: همپیش. ...
ای نیلگون دریای من باز آمدم، باز آمدم باز آمدم، باز آمدم ای جام و ای مینای من باز آمدم، باز آمدم اینک صدای پای من باز آمدم، باز آمدم باز آمدم، باز ...
زبان من زبان پهلوانی است هنگامیکه بر پهلوانان آموزش می دهم آنان باید بجای مصدر کابذر بگویند چون ما پهلوانان استیم منبع همین واژگان خود پهلوان شاهین ا ...
به زبان کوچه و بازاری می شود 👈 ( بگی خوده. بگی خوده که نیافتی. )
عمل: کردار. عمل کردن: کردار کردن. ذهب: رفتار. ذهب کردن: رفتار کردن. گفتار نیک، رفتار نیک، پندار نیک. همینگونه تبدیلش کنیم درست است؟
آذر: آتش دهاک: صیغه ای مبالغه مونث از دهیدن. بسیار دها و دهنده. آذردهاک: آذدهاک: آژدهاک: آژدها: اژدها. ( در این ابدال حرف ری تلفظ نشده ) ۲ - ذردهاک ...
مدآمد:رفت آمد. ترافیک. مد: رفت و شد.
باید ویرایش شود.
دیانا ( پ ) [ کنانا نام ] ۱ - مُعَلِّمة. ٢ - مُفَهِّمة. فهمانا.
دینا ( پ ) ( کنا نام ) ۱ - عالمة. ۲ - فاهمة. زن فهمنده.
مصدر : درگاه، کابذر، دربار. ( زبان شناسی ) این ۱۰ باب کابذران عربی در زبان پارسی دری بسیار کاروُرد دارند. اگر کدام فیلسوف پیدا شد که اینها را به پار ...
فرجامیدن: آخرشدن. ختم شدن. فرجام: آخر. فرجامگار: اخیر فرجامانند: موخر. آنکه همه کار ها را می فرجاماند. یا به فرجام می رساند.
دیانا
[ آوُرْدَنْ: آوُشْتَنْ ] ( کاب م )
[ وُرْدَنْ: وُشْتَنْ ] ( کاب م ) بدل: بُردن.
[ ثیدن: ثیستن ] بدل: [ شیدن: شیستن] : [ جلس: جلوس ] to sit ثین: فعلش. ثینذر: ثینذه: ثینجه: ثینگه: ثینگاه: شینگاه: کرسی. ثینذر بدلش: صینذر: صینذل: ...
کشیدن: جذب کردن. کَشِند: کَشِنگ: قَشِنگ: ( جذاب )
کث و کاث: گن و گان: گاه، جای و. . . . . . . کاث، کاثه: کاسه. واژه های تمدنی همه کاب و کب، کاث و کث ، گان و گن در پشت یا پیش شهر ها وجود دارند خوشبخ ...
واژگان مکان در زبان پارسی. ۱ - کاب. ۲ - گان. ( هفت گان رستم: هفت خان رستم: هفت خوان رستم ) : منزل. طبقه. ۳ - گانه: خانه: اطاق. ۴ - گاث. گاه. تخت. ...
کاب: بدل: قاب ( واژه ای اصیل پارسی. ) ( قاب قوسین ) ۱ - کابل: درگاه: جایگاه. ( پایتخت افغانستان امروزی و شهر مادر رستم ) از دو کلمه ساخته شده. ۲ ...
یادداشت: ( گُسْتْ و گُوْیْ ) ۱ - [ گُوْیِیْدَنْ: گُوْسْتَنْ] بر وزن [ روییدن: روستن ]: نقل قول. قال. tell موضوع را برش ( بِگُوْیْ ) . در انجام ک ...
[ گُوبیدن: گُوفتن ] بر وزن [ روبیدن: رفتن] گوبیا: لغت: language زبان: لسان: tongue یادداشت: گُوبیای پارسی: لغت الفارسی: the Persian language
[ گَوِیْدَنْ: گَفْتَنْ ] درست. [ گوییدن: گفتن ] نادرست. 👇 [ رویدن: رفتن ] رَفت و رَو: آیین کنست ها. می روم و رفتم. 👇 [ گویدن: گفتن ] گَفت و گَو ...
[ گوییدن: گوستن ] درست. [ گوییدن: گفتن ] نا درست. مشتقاتش پسان!
باز: همانگاه : ( همانوقت ) خواهش: من همه چیز را برت گفتم اگر پیش برادرت رفتی باز سخنان مرا برش بگو! پاسخ: درست است! اگر پیشش رفتم، باز ( همانگاه ) ...
پس: بعد. پسان: بعدا. ۱ - تو برو سون دوکان، باز من پسان می آیم: تو برو سون دوکان، ( بعد ) من ( بعدا ) می آیم.
میده کردن: ۱ - شکستاندن شیشه. ۲ - پول کلان را خرد کردن. ۳ - ریزه کردن نان. ۴ - دانه دانه کردن. میده میده رقصیدن.
باز نشسته: پس نشسته: ( آنکه پس در جای کودکی نشسته است. )
باز: پس: بعد. ( قیود افکار ) ۱ - نخست واژه شناس شوید، باز در واژه شناسی دستک بزنید: اول واژه شناس شوید، بعد در واژه شناسی دستک بزنید. ۲ - نخست خانه ...
باز: بعد. نخست مال را بده، ( باز ) برت پول را می دهم: اول مال را بده، ( بعد ) برت پول را می دهم. این واژه پارسی تر پیدا نمی شود.
۱ - بگو که دگر چنین ننی کنم. ۲ - باز ( دگر بار ) بگو که دگر چنین نمی کنم. ۳ - بازهم ( یکباری دگر ) بگو که دگر چنین نمی کنم.
باز: دگربار. هم: یک. بازهم: یکباری دگر.
روشنی ( آتور ) ثور، هور، خور: ۱ - ( شمس ) . ۲ - ثر: ( ثش ) : نار آثور، آهور، آخور: ۱ - ( الشمس ) . ۲ - آثر: ( آثش: آتش ) : ( النار ) . آتور بدل از ...
روشنی واژه ی پاث: [ پاثیدن: پاثیستن] بدل: [ پاییدن: پایستن ] مراقبت کردن. محافظت کردن واژه ی ( پاس و پاسبان و پاسگاه و آذربایجان ) از همین مصدر است و ...
دُژبختی: بدبختی:disater
این سرم دژ می خورد: این سرم بد می خورد. این برم دُشخور است: لین برم بد خور است. دُژ: دیز: dis دُژستاره: disater ستاره: بخت. دُژبخت: بدبخت: disater ...
ویرایش: ( میم ها را فراموختم: فراموشیدم ) ۱ - درآمَستَه: مدخول. ( کُنِستَه نام: اسم مفعول ) ( کُنِستَر نام : اسم المفعول ) ۲ - درآمَستَگی: مدخولی. ...
جان جان دِیَّانا! اکنون نیازی نیست کسی بگوید 👈 آموزگار ( زن ) دِیَّانا ( کُنانام: اسم فاعلة ) : معلمة. اووف که فیلسوف های فارسی زبانان در چنگ من ن ...
[ درآمَدن: درآمَستَن ] ( مص ل. ) [ دخل: دخول ] . درشدن. دررفتن. درگشتن. درگذشتن. درون شدن. درون رفتن. درون گشتن. درون آمدن. درآثیدن. درآییدن. درآیستن ...
دَرآمَدَه. ( کُنِستَه نام ) ۱ - درآمَستَه. || ۲ - درآیِستَه: درآییده.
دِیَّانِندَه: ( کُنانِندَه نام ) : معلم. دِیَّانا: ( کُنانا نام ) : معلمة.
در آثِنده: در آینده || ۱ - درخِیزِندَه. ۲ - درآمَندَه.
[ کاریدن: کاشتن ] دُژکابذر: دُژمصدر: [ آکاریدن: آکاشتن ] ( مص ل م ) . ۱ - درودن، درو کردن. آکار و آکارنده : درونده: دروگر: درو کننده. در شعر وصیف س ...
رین: ( کُنِست ) ریان: ( کُنانِست ) کُنِست: ۱ - لازمی. ۲ - معتدی. ۳ - لازمی و معتدی را دارا می باشد. کُنانست: ۱ - سببی یی لازمی. ۲ - سببی یی معتدی ...
۱ - این ریننده ۲۶۰ کیلومتر میریند: این دونده ۲۶۰ کیلومتر می دود: این ماشین ۲۶۰ کیلومتر می دود. ۲ - این ریننده را ۲۲۰ کیلومتر می ریانم ( رانم ) : این ...
ویرایش جمله: 👇 سرت می ریانمش: ( دو کننده و یک کنسته دارد. )
[ ریدن: ریستن ] ( مص ل ) . [ ریاندن: ریانیدن: ریانستن: ریاستن ] ( مص م، واد ] ریاندن: ( درست ) راندن: ( نادرست ) ریانیدن: ( درست ) رانیدن : ( ناد ...
رینشمند: رجیم ( بر لازمی ) ریانشمند: رجیم ( بر معتدی ) رینشمند شیطان است مگر ریانشمند خداوند است چون خداوند شیطان را ریانسته یا رانده است. پس: اهر ...
[ ریدن: ریستن] ( مص ل ) : [ دفع: دفوع ]. ۱ - دفع. ۲ - رجم ۱ - دویدن. ۲ - دور شدن. ۳ - جلوگیری شدن. ۴ - رد شدن . تیر شدن ۵ - رفع شدن. ۶ - پس خوردن. ...
سریزند: نظام ( صیغه ای مبالغه ای مذکر ) سریزندمند، بدل: ( سریزنگمند ) : نظام مند. پس: سریزنگمند: نظام مند. سریزاک: نظامه. سریزاکمند: نظامه مند. ...