پیشنهادهای شاهین (١٥٠)
همی: ( پیشوند زمان جاری ) می: ( پیشوند زمان تصمیمی ) ۱ - زمان حال جاری همی روم: I am going اکنون سون بازار همی روم: . I am going to bazar right no ...
دِیّانِندَه. [ کُناننِدَه نام ]. مُعَلِّم. دِیّانِستَه. [ کُنانِستَه نام ] مُعَلَّم.
ویرایش می شود.
[ بوییدن: بویستن: بوستن : بُستن ] ( مص ل ) ۱ - بوی دهیدن چیزی یا کسی. چه خوش می بوید این گل! : چه خوش بوی می دهد این گل! چه خوش بُست همان گل! : چ ...
واسواس: خاکستردان یا خاکستردانی؟ اوبچه مره همو خاکستردان را. چی ره؟ خاکستردانی ره. گلدان یا گلدانی؟ او بچه همو گلدان را از سر میز پایان کو. چی ره؟ ...
آذر پاث گان آذرپاثگان: آذرپاسگان: آذرپاسگاه. پاسگاه ی آذر. آذرپاثگان: آذرپایگان: آذرپایجان: آذربایجان. پاس؟ پاسبان؟ پاسبانان؟ همه در پاثگان یعنی پا ...
گان؟؟؟؟ شهرگان: همشهر: شهروند. شهرگانان: همشهریان: شهروندان. گان: هم: وند. دهگان: همده: دهوند. بازرگان: همبازار. تاجر فروردینگان: همفروردین. این ...
[ همکُنِیدَن: همکُنستَن]: مفاعلة. همکُننده شدن. همکُنندگی کُنیدن. بیایید بهکنیم: بیایید همکننده شویم: بیایید همکنندگی کنیم.
نیرنگ نخست: آذرگان: آذرخانه. آذرپاث: آذر پای: محافط آذر. آذرپاثگان: آذرپایگان: محافظ آتشخانه نیرنگ دوم پاثگاه: پاسگاه: پایگاه: مرکز. آذرپاثگان: آذ ...
همیندم می رویم سون سمنگان پسوندش را برمی داریم سپس می آییم نزد باییدن و از آن واژه ای بای را به وام می گیریم و با گان سمنگان در می آمیزیم از آن آمیزی ...
[ باییدن: بایستن ] بایسته. بایستگی. بایستگان. بایستگانی بدل: بیستگانی. این واژه وابستگی بر بیست ندارد که ۲۰ روزه باشد مگر وابستگی بر بایستن دارد ...
[ کَنیدن: کَنِستن ] ( ل. م )
[ میدن: میستن ] ( مص ل، م. ) [ میست و مین ] آیین کنست ها. مِین بدل بِین. این بِین فارسی با بَین عربی یکی اند. والله عالم. شناخت این واژه: میذون: ...
[ نِمیدن: نِمستن ] ۱ - توجه کردن. ۲ - وقع شدن. واقع شدن. [ فروآمدن: فروآمستن ] وقع. [ رخیدن: رخستن ] رخ گرفتن. رخ دادن. وقع شدن. واقع شدن، صورت گرف ...
[ میدن: میستن ] ۴ - میان و وسط شدن. میان و وسط کردن. میا و مینا: واسطه. میان: باطن، درون، بین، کمر. میانه: وسطاً مامیان: مابین. ها ها ها.
[ میدن: میندن: میستن ] ( مص ل. م ) ۱ - اصل بودن و ساختن. خالص بودن و کردن۲ - معنا دادن و کردن ۳. - مهر ورزیدن و محبت کردن.
[ کردن: کشتن ] کاری سنگین و شاقه کنیدن. نمونه: ۱ - یک سیلی کرکی در گوشش بزن تا از گوش کر شود: یک سیلی محکم در گوشش بزن تا از گوش سنگین شود. کَر : ...
[ کُتیدن: کُنستن ] ( مص ل. م ) فعل و فعول. [ کُنانیدن: کُنستاندن ] ( مص واد ) تفعیل. مصدر واداری که اینرا سببی می گویند که در فارسی سببی چندان خوش ...
تأویل مصدر آمدن: [مدن، مندن: منستن ] رفتن. منش: روش. منان: روان. رادمنش: رادروش: رادکردار. نگون مصدر مدن. [ آمدن، آمندن: آمستن. نون از آمنستن ...
[ کردن: کِشتن ] تخم و بذر پاش دادن. کاری که به گردش باشد. [ کاردن، کاریدن: کاشتن ] شاندن، ماندن. کاری که ایستاده باشد مانند: ( درخت شاندن و بته شاند ...
غَلْتْ: ۱ - خطا. ۲ - غَلَط. [ غَلْتِیْدَنْ ] : خطا خوردن. افتیدن. ویران شدن. غلت خوردن پای که گاهی از بند می لغزد و کج می شود. غلتیدن دیوار: افتید ...
فِت. [ فتیدن: فتادن ] نشانم فِت رفت: نشان خطا رفت. فِت رفتن: به هدف نخوردن.
دال: عقاب. [ در زبان ما چنین حرف نخست ذال معجم است. ] سپس: دال: ذال: عقاب و سیمرغ. دالمن: ذالمن. نام پدر رستم از همین سیمرغ است که نامش را ذال گذ ...
ثیر: ثیل: ثین: سین: [آذر: آتش. ] ثیرمرغ: ثیل مرغ: ثین مرغ: سین مرغ:[ آذر مرغ: آتش مرغ ] اثیر: اذیر: آثر: آذر. اثیر: اثیش: آثیش: آتیش. نام اصلی این ...
یافت شدن، دَرَک شدن، نمایان شدن، دریافت شدن، فهمیده شدن. پدید شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن، به دید آمدن، به چشم خوردن، به چشم رسیدن. حرفی ما را نیست ک ...
گیرا: جاذبه گیرایی: جاذبه گی. گیراگ: جذاب. گیراگی: جذابیت. جمله: ۱ - آن دختر گیراگ است: آن دختر جذاب است. ۲ - آن دختر گیراگی دارد: آن دختر جذابی ...
گیرنده: جاذب. گیرندگی: جاذبی گیرا: جاذبه گیرایی: جاذبیت. گیراگ: جذاب. گیراگی: جذابیت. و من الله تزریق!
کشیدن: جذب کردن. کَشند: کشنگ: قشنگ: جذاب. کشندی: کشنگی: قشنگی: جذابیت. و من الله تزریق!
زل زدن: تیره نگاه کردن، تیز نگاه کردن. خلاف خیره نگاه کردن، ضعیف نگاه کردن. این واژه چندین معنی دارد. یک گونه اضداد است. بقیه در آینده.
معنی های نگاه کردن واژه ای فارسی با انگلیسی جور نمی آیند چون نگاه کردن در هر حالت فرق می کند. در هر حالت ما می توانیم طولانی نگاه کنیم. نگاه ها: نگ ...
فرق چشمان در نگریستن. ۱ - در خیره شدن چشمان کوچک و دقیق می باشند. ۲ - در تِری تِری یا لُق لُق چشمان بزرگ می باشند. ۳ - در بِربِر نگاه کردن چشمان ا ...
تصحیح زل زدن: معنی نخست از معنی ایموجی بود، آن معنی نادرست است چون اکنون متوجه بِربِر شدم. 1 - خیره شدن، نگاه دقیقانه: stare 2 - تِری تِری نگاه کرد ...
زُل زدن: دقت کردن، دقیق شدن، فُوکَس کردن. آنانیکه چشمانشان ضعیف دارند برای خواندن متنی زل می زنند یعنی بسیار دقیق می شوند تا نوشتاری را بخوانند چون ...
شگوف انگیز: سورپرایز.
گرداننده ای گرامی سلام، دیدگاه شگوفاننده اشتباه شده قابل نشر نیست.
شگوفاننده: سورپرایز. حیران سازنده، حیران کننده، متحیر سازنده، متعجب سازنده. آنکه دهانی دیگری را با نویدی، ارمغانی، تحفه ای، یا چیزی دگری بسان گل بشگ ...
کشندوگ: جذاب. ( مذکر ) کشاک: جذابه. ( مونث ) ما اسم مونث را کار نمی گیریم یگان بار اشتباه می کنم.
یادداشت: زمانیکه حرف کاف خوش آیند نباشد، پس باید خود را به حرف کاف بدل کند. مانند: رواگ: ( رواج ) . رواگی: ( رواجی ) . جذابیت: کشاکی یا کشاگی.
کش: روب: گیر. جملات: ۱ - خاک آب را کش می کند: خاک آب را جذب می کند. خاک کش اش می کند: خاک جذب اش می کند. ( درست. ) جذبش کرد: کشش کرد. ( با کش ضمیر ...
گیراک: کشاک: رباک.
گیراکی: کشاکی: رباکی.
آفریدن بر وزن آوریدن. آفرنده: خالق، بر وزن آورنده. آفرنداک: خلاق، آنکه بسیار می آفَرَد. آفرنداکی: خلاقیت. [ صیغه ی مبالغه ی نسبی پارسی ]. این واژ ...
آفرنداکی: خلاقیت.
[ ریشیدن: ریشتن ] و [ سریشیدن: سریشتن ] با [ ریزیدن: ریختن ] و [ سریزیدن: سریختن ] فرق دارند. این ها باهم گد و مخلوط شده اند. باز یک روزبخیر فرقش را ...
[دِگریدن: دِگشتن. ] ( کننده کابذر یا مصدر لازمی ) || دگرشن شدن. دگشت کردن. دگشت یافتن. تغییر یافتن. تغییر کردن. تبدیل شدن. آلش شدن. دگرشن: دگشت: تغی ...
ویرایش می شود.
ماه ی پوره: یعنی ماه یکه از تابش خورشید پُر شده اد و پوره می درخشد.
هِلیدن: هِشتن. ( مص ل، م ) . ۱ - هِلش شدن از هم، هِلا شدن از هم، آزاد شدن از هم. رها شدن از هم، جدا شدن از هم، جدا شدن زن از مرد، طلاق گرفتن زن از ش ...
. برای آشنا شدن با پیشوندی سین مصدری نگاهی به هلیدن بیندازید.
ریشه ای سرشتن: ( ریزیدن: ریختن. ) اگر ما بخواهیم دژ یا ضد این مصدر را بسازیم سپس یک پیشوند سین به آن می افزاییم. چنین: ( سریزیدن: سریختن ) . بدل ...