پیشنهادهای مهدی کشاورز (٢,٦٤٧)
شنواک
با سپاس از جناب امیر حسین بهره گیری از پیشوند "ترا" ( به چم از سویی به سوی دیگر ) برای ساخت نوواژه ای بجای تلفن بسیار بجا ودرست است ولی به نگاه این ب ...
فرهنگ توده، باور عامیانه
دم گرگ؛ همانندگویی ( استعاره ) از پگاه دروغین یا دم نخست روشنایی که در پایان شب از سوی خاوران پدیدار شود و گمان رود که پگاه است ولی پگاه راستین نیست ...
از نخستین نسک ( کتاب ) ها به پارسی ودر دانش پزشکی، گمان می رود نوشته شده به سال 370 ه ق باشد بدست ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی بخاری
" ترگویه" ترجمه، ترگومان برگردان، گردانش
ترگومان، همچنین " ترگویه" و " گردانش"
برگرداندن، ترگویه کردن
پدافندپذیر
" تراکافت" ترا پیشوندی ست به چم " از این سو به آن سو" و "کافت"، بن کنونی از کارواژه کافتن=کاویدن، جستجو کردن. تراکافت بجای دیالیز
ترادیس نیم واکه ای = تبدیل شدن واتها ( حروف ) نیمه صدادار ( نیم واکه ) به یکدیگر
بدرد نخور، بیهوده، ناکارامد، سر ریز، بیخودی
بدرد نخور، ناکارامد، بی سود، سر ریز، بیهوده، بیخودی
بدرد نخور، ناکارامد، سر ریز، بیهوده، بیخودی
در گذرانِ . . .
" تَرا" پیشوندی ست در زبان پهلوی به چم و معنای " از این سو تا آن سو" که اکنون نیز برای ساخت نوواژگان بکار می رود: ترابری=بردن از جایی به جای دگر ترا ...
همسِتیزی، هم ستیزی = تعارض ( ناسازگاری دوسویه ) هم ستیز = متعارض ( هر یک از سوهای ناسازگار با دیگری )
همسِتیز، هم ستیز
"از همین رو" بخاطر همین است که = از همین روست که
بار آوردن، پروراندن، پرورش دادن
بار آوردن، بارآوری، بارآورش
با بودنِ . . . به رغم وجود. . . = با اینکه. . . هم بود
کاستی، ریزش، کمبود می توان این واژه ها را جمع بست یا نبست.
کاستی، ریزش، کمبود می توان این واژه ها را جمع بست یا نبست و بجای واژه بیگانه و نازیبای کسورات بکار گرفت.
درود ُ سپاس # گوشگان# واژه "جوشَقان" که در ایران برای نامگذاری چند روستا یا شهرک بکار رفته، نامی کهن و ریشه در زبان پهلوی دارد. این واژه در بنیاد خ ...
سیم پیچ، چنبره
" زُرفین"، حلقه یا چنبری بوده که به چارچوب کوبیده می شد و هنگام بستن در، زنجیر در را به آن قفل می کردند.
چنبره
بجای تفسیر، گاهی می توان از یکی از واژگان "خوانش" و یا "برداشت" بهره برد. تفسیر شما از این سخن که سعدی گفته، چیست؟ برداشت ( یا خوانش ) شما از این سخ ...
در زبان پهلوی واژه ی "واژی تاژ" هست به چم قاری، دعاخوان، نمازگزار
اگر کارواژه پهلویِ "وردیدن" به چم گردیدن، دگرگون شدن را درنگرش آوریم، واژه "وردا"، فروزه کُناکی ( صفت فاعلی ) آن خواهد بود. بر این پایه، وردا به چم ...
پسابراه
گنداَنبار
میزراه، پیشابراه
گمیزدان، میزدان
شاشدان
اینگونه که به نگر آید، "کیف از واژه ی پارسی "کیپ" به چم پُر، بسته شده و به هم آمده، گرفته شده است. واژه کیپ در زبان لری نیز به دیسه "گِپ" کاربرد دار ...
در زبان لری، "گِپ" به چم بسته شده و به هم آمده است که در پارسی به دیسه "کیپ" و به چم به همان اندازه، انباشته و تنگ هم بکار می رود. می نمایاند که واژ ...
" قُور" یا "غُور شدگی" یا "غُوری" = فتق = هِرنی، به چم برجسته شدن یا برآمدگی ناهنجار بخشی از بدن در پی بیرون زدگیِ همه یا بخشی از یک اندامِ درونی ا ...
با سپاس از جناب باقری بریزیدن یا بریزاندن که در اصفهان به دیسه پیلیزاندن گفته می شود به چم سوزاندن مو ( به ویژه برای کله پاچه ) بکار می رود و همریشه ...
ناکارآمد
کارآمد
پودی، برگرفته از پود در تار وپود که رشته هایی در طول و عرض پارچه هستند.
تاری، برگرفته از تار در تاروپود.
برون ریزی
متروپل، نمادی از یک کشورداری ناکارآمد و ناشایست. متروپل یعنی گندیدگی، فساد، کرم خوردگی
ناشایست، بی جربزه
پاسخ گفتن، پاسخگویی، برآوردن، پذیرش
پُرسه؛ در زبان پارسی و بخشهایی از ایران، به مجلس ترحیم و ختم، پُرسه گفته می شود.
ستاره، چهره، هنرپیشه