پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٠)
( بیدانة ) بیدانة. [ ب َ ن َ ] ( ع اِ ) ماده خر وحشی یا خرکره ماده وحشی. ج ، بیدانات. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . ماده خر و حمار وحشی و بنا ...
( بیدانة ) بیدانة. [ ب َ ن َ ] ( ع اِ ) ماده خر وحشی یا خرکره ماده وحشی. ج ، بیدانات. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . ماده خر و حمار وحشی و بنا ...
( بیدانة ) بیدانة. [ ب َ ن َ ] ( ع اِ ) ماده خر وحشی یا خرکره ماده وحشی. ج ، بیدانات. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . ماده خر و حمار وحشی و بنا ...
( بیدانة ) بیدانة. [ ب َ ن َ ] ( ع اِ ) ماده خر وحشی یا خرکره ماده وحشی. ج ، بیدانات. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . ماده خر و حمار وحشی و بنا ...
بی دل واپسی. [ دِ پ َ ] ( ق مرکب ) ( از: بی دل وا پس ی ) بدون نگرانی. بدون تشویش. بدون اضطراب.
بی دل واپسی. [ دِ پ َ ] ( ق مرکب ) ( از: بی دل وا پس ی ) بدون نگرانی. بدون تشویش. بدون اضطراب.
بی دل واپسی. [ دِ پ َ ] ( ق مرکب ) ( از: بی دل وا پس ی ) بدون نگرانی. بدون تشویش. بدون اضطراب.
بی دل واپسی. [ دِ پ َ ] ( ق مرکب ) ( از: بی دل وا پس ی ) بدون نگرانی. بدون تشویش. بدون اضطراب.
بی دل واپسی. [ دِ پ َ ] ( ق مرکب ) ( از: بی دل وا پس ی ) بدون نگرانی. بدون تشویش. بدون اضطراب.
بی دل واپسی. [ دِ پ َ ] ( ق مرکب ) ( از: بی دل وا پس ی ) بدون نگرانی. بدون تشویش. بدون اضطراب.
بی دررو. [ دَرْ، رَ / رُو ] ( ص مرکب ) ( از: بی در رو ) بی دررفت. بی مفر. بی مخرج. بن بست : کوچه بی دررو. رجوع به دررو شود. || ( اِ مرکب ) ( اصطلاح ف ...
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی م ...
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی م ...
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی م ...
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی م ...
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی م ...
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی م ...
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی م ...
ظلم کیش. [ ظُ ] ( ص مرکب ) ستم پیشه : ز رای روشن و تدبیر ملک پرور اوست که دادکیشان بیشند وظلم کیشان کم. سوزنی.
ظلم کیش. [ ظُ ] ( ص مرکب ) ستم پیشه : ز رای روشن و تدبیر ملک پرور اوست که دادکیشان بیشند وظلم کیشان کم. سوزنی.
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی م ...
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنج ...
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنج ...
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی م ...
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی م ...
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنج ...
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنج ...
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنج ...
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنج ...
ستم شکن. [ س ِ ت َ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) کنایه از عادل. ( آنندراج ) . کسی که دفع ظلم کند : زهی ستم شکنی کز حلاوت عدلت دهان راحت کون و مکان شود شیرین. ...
ستم شکن. [ س ِ ت َ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) کنایه از عادل. ( آنندراج ) . کسی که دفع ظلم کند : زهی ستم شکنی کز حلاوت عدلت دهان راحت کون و مکان شود شیرین. ...
ستم شکن. [ س ِ ت َ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) کنایه از عادل. ( آنندراج ) . کسی که دفع ظلم کند : زهی ستم شکنی کز حلاوت عدلت دهان راحت کون و مکان شود شیرین. ...
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنج ...
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنج ...
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنج ...
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنج ...
بیرخصت. [ رُ ص َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی رخصت ) بدون اذن. بی اجازه. بی دستوری : در ازل بر جان خاقانی نهادی مهر مهر تا ابد بیرخصت خاقان اعظم برمکن. خاق ...
بیرخصت. [ رُ ص َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی رخصت ) بدون اذن. بی اجازه. بی دستوری : در ازل بر جان خاقانی نهادی مهر مهر تا ابد بیرخصت خاقان اعظم برمکن. خاق ...
بیرخصت. [ رُ ص َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی رخصت ) بدون اذن. بی اجازه. بی دستوری : در ازل بر جان خاقانی نهادی مهر مهر تا ابد بیرخصت خاقان اعظم برمکن. خاق ...
بیرخصت. [ رُ ص َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی رخصت ) بدون اذن. بی اجازه. بی دستوری : در ازل بر جان خاقانی نهادی مهر مهر تا ابد بیرخصت خاقان اعظم برمکن. خاق ...
اکبیری
بی ریب. [ رَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ریب ) بی شک. بی شبهه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ریب شود.
بی ریب. [ رَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ریب ) بی شک. بی شبهه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ریب شود.
بی ریب. [ رَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ریب ) بی شک. بی شبهه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ریب شود.
بی ریب. [ رَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ریب ) بی شک. بی شبهه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ریب شود.
بی ریش بازی. ( حامص مرکب ) عمل بی ریش باز. بچه بازی.
بی ریش بازی. ( حامص مرکب ) عمل بی ریش باز. بچه بازی.
بی ریش بازی. ( حامص مرکب ) عمل بی ریش باز. بچه بازی.
بی ریش بازی. ( حامص مرکب ) عمل بی ریش باز. بچه بازی.
بی ریش باز. ( نف مرکب ) ( از: بی ریش باز ) بچه باز. امردباز.