پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
عورتانه. [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن. زنانه. ( ناظم الاطباء ) .
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
( نبشته آمدن ) نبشته آمدن. [ ن ِ ب ِ ت َ / ت ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) نوشته شدن : کاغذ برد تا آنچه نبشتنی است نبشته آید. ( تاریخ بیهقی ص 404 ) . نامه ه ...
( نبشته آمدن ) نبشته آمدن. [ ن ِ ب ِ ت َ / ت ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) نوشته شدن : کاغذ برد تا آنچه نبشتنی است نبشته آید. ( تاریخ بیهقی ص 404 ) . نامه ه ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عبد محرر، بنده آزادشده. آزادکرده. آزاد. || نوشته شده. ( غیاث ) . ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عبد محرر، بنده آزادشده. آزادکرده. آزاد. || نوشته شده. ( غیاث ) . ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
نوسته. [ ت َ / ت ِ / ن َ وَ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) صدای گریه که در گلو پیچد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . گریه در گلو و فریاد، و ظاهراً تصحیف نیوشه ...
نوسته. [ ت َ / ت ِ / ن َ وَ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) صدای گریه که در گلو پیچد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . گریه در گلو و فریاد، و ظاهراً تصحیف نیوشه ...
نوسته. [ ت َ / ت ِ / ن َ وَ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) صدای گریه که در گلو پیچد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . گریه در گلو و فریاد، و ظاهراً تصحیف نیوشه ...
نوسته. [ ت َ / ت ِ / ن َ وَ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) صدای گریه که در گلو پیچد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . گریه در گلو و فریاد، و ظاهراً تصحیف نیوشه ...
نوسته. [ ت َ / ت ِ / ن َ وَ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) صدای گریه که در گلو پیچد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . گریه در گلو و فریاد، و ظاهراً تصحیف نیوشه ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. نوشته شده. ( غیاث ) . نوشته شده و مکتوب و مرقوم و نگاشته شده. ( ناظم الاطباء ) . || نسختی مکتوب ا ...
نوسته. [ ت َ / ت ِ / ن َ وَ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) صدای گریه که در گلو پیچد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . گریه در گلو و فریاد، و ظاهراً تصحیف نیوشه ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. نوشته شده. ( غیاث ) . نوشته شده و مکتوب و مرقوم و نگاشته شده. ( ناظم الاطباء ) . || نسختی مکتوب ا ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. نوشته شده. ( غیاث ) . نوشته شده و مکتوب و مرقوم و نگاشته شده. ( ناظم الاطباء ) . || نسختی مکتوب ا ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. نوشته شده. ( غیاث ) . نوشته شده و مکتوب و مرقوم و نگاشته شده. ( ناظم الاطباء ) . || نسختی مکتوب ا ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. نوشته شده. ( غیاث ) . نوشته شده و مکتوب و مرقوم و نگاشته شده. ( ناظم الاطباء ) . || نسختی مکتوب ا ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. نوشته شده. ( غیاث ) . نوشته شده و مکتوب و مرقوم و نگاشته شده. ( ناظم الاطباء ) . || نسختی مکتوب ا ...
محررة. [ م ُح َرْ رَ رَ ] ( ع ص ) مؤنث مُحَرَّر. زن آزاده شده.
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عبد محرر، بنده آزادشده. آزادکرده. آزاد.
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عبد محرر، بنده آزادشده. آزادکرده. آزاد.
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عبد محرر، بنده آزادشده. آزادکرده. آزاد.
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عبد محرر، بنده آزادشده. آزادکرده. آزاد.
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عبد محرر، بنده آزادشده. آزادکرده. آزاد.
محرر کردن. محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر
محرر کردن. محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر