پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
از کون نفس کشیدن: [عامیانه، کنایه ] ( به ریشخند: ) در حال مرگ بودن .
از کون نفس کشیدن: [عامیانه، کنایه ] ( به ریشخند: ) در حال مرگ بودن .
از کون نفس کشیدن: [عامیانه، کنایه ] ( به ریشخند: ) در حال مرگ بودن .
از کون نفس کشیدن: [عامیانه، کنایه ] ( به ریشخند: ) در حال مرگ بودن .
arsefuck
arsefuck
arsefuck
arsefuck
arsefuck
candidate British English someone who is taking an examination
candidate British English someone who is taking an examination
The IELTS test has two modules: the Academic Module and the General Training Module ( see the following pages for an explanation of the two ) .
Sin City
Sin City
تخته گردن. [ ت َ ت َ / ت ِ گ َ دَ ] ( ص مرکب ) مرکب سخت عنان که عنان را برنتابد. ( آنندراج ) . || آنکه دارای گردن پهن و کلفت و راست باشد. ( ناظم الاط ...
تخته کشیده. [ ت َ ت َ / ت ِ ک َ / ک ِ / دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گسترده شده از تخته. ( ناظم الاطباء ) .
تخته کشیده. [ ت َ ت َ / ت ِ ک َ / ک ِ / دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گسترده شده از تخته. ( ناظم الاطباء ) .
تخته کشیده. [ ت َ ت َ / ت ِ ک َ / ک ِ / دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گسترده شده از تخته. ( ناظم الاطباء ) .
تخته کشیده. [ ت َ ت َ / ت ِ ک َ / ک ِ / دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گسترده شده از تخته. ( ناظم الاطباء ) .
تخته برداشتن از دکان ؛ واکردن دکان : تو بزم ساز بعشرت که صبح باده فروش پی صبوح تو این تخته از دکان برداشت. حسین ثنائی ( از آنندراج ) .
تخته برداشتن از دکان ؛ واکردن دکان : تو بزم ساز بعشرت که صبح باده فروش پی صبوح تو این تخته از دکان برداشت. حسین ثنائی ( از آنندراج ) .
تخته پل. [ ت َ ت َ / ت ِ پ ُ ] ( اِ مرکب ) جسر و معبر چوبی. ( ناظم الاطباء ) . پلی که از تخته ها بر خندق قلعه سازند تا در قلعه آمد و رفت واقع شود. ( ...
A drawbridge or draw - bridge
تخته پل. [ ت َ ت َ / ت ِ پ ُ ] ( اِ مرکب ) جسر و معبر چوبی. ( ناظم الاطباء ) . پلی که از تخته ها بر خندق قلعه سازند تا در قلعه آمد و رفت واقع شود. ( ...
تخته زدن دکان ؛ بند کردن دکان. ( آنندراج ) . بستن دکان : صرفه نتوان برد از کاری که شد بسیاردست تخته زد زاهد دکان شید در ماه صیام. مخلص کاشی ( از آنن ...
تخته زدن دکان ؛ بند کردن دکان. ( آنندراج ) . بستن دکان : صرفه نتوان برد از کاری که شد بسیاردست تخته زد زاهد دکان شید در ماه صیام. مخلص کاشی ( از آنن ...
تخته زدن دکان ؛ بند کردن دکان. ( آنندراج ) . بستن دکان : صرفه نتوان برد از کاری که شد بسیاردست تخته زد زاهد دکان شید در ماه صیام. مخلص کاشی ( از آنن ...
بستر شطرنج ؛ رُقعَه ( زمخشری ) . صفحه شطرنج. صحنه شطرنج.
بستر شطرنج ؛ رُقعَه ( زمخشری ) . صفحه شطرنج. صحنه شطرنج.
بستر شطرنج ؛ رُقعَه ( زمخشری ) . صفحه شطرنج. صحنه شطرنج.
بستر شطرنج ؛ رُقعَه ( زمخشری ) . صفحه شطرنج. صحنه شطرنج.
بستر شطرنج ؛ رُقعَه ( زمخشری ) . صفحه شطرنج. صحنه شطرنج.
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
prepare the way/ground for somebody/something
چرایی
چرایی
دیرترک. [ ت َ رَ ] ( ق مرکب ) کمی دیرتر.
دیرشکن. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) مقابل زودشکن و ترد. محکم. قرص. زفت. عسرالرض. عسرةالرض. ( یادداشت مؤلف ) . که زود شکسته نشود.