سعی کردن


مترادف سعی کردن: تلاش کردن، کوشیدن، اهتمام ورزیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، جهد کردن

برابر پارسی: کوشیدن

معنی انگلیسی:
attempt, endeavor, essay, seek, try, to endeavour, to try

لغت نامه دهخدا

سعی کردن. [ س َع ْی ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کوشش کردن. جهد کردن : سعی کنم در شکست و هیچ چیز از آنچه از بیعت به آن تعلق گرفته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ). چگونه در هلاک گاو سعی کنم. ( کلیله و دمنه ).
قسمی که مرا نیافریدند
گر سعی کنم میسرم نیست.
سعدی.
و همگنان در استخلاصش سعی کردند. سعدی ( گلستان ).
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چو روبه چه باشی به وامانده سیر.
سعدی.
|| شتافتن و آن یکی از اعمال حج است که رفتن حجّاج باشد از صفا به مروه چهار بار و بازگشتن از مروه به صفا سه بار با ترتیب خاص :
گفت نی گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم.
ناصرخسرو.
رجوع به سعی شود.

فرهنگ فارسی

کوشش کردن . جهد کردن .

واژه نامه بختیاریکا

شلو کورو کردن؛ دست پا زِیدِن؛ دِر نُهادن

مترادف ها

try (فعل)
جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن

endeavor (فعل)
سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن

take care (فعل)
مواظبت کردن، سعی کردن، رنج بردن

make effort (فعل)
سعی کردن

فارسی به عربی

اسمع , محاولة ، اِجتهادٌ

پیشنهاد کاربران

سعی پیوستن
سعی : دویدن
سعی داشتن
کوشش داشتن
اهتمام ، جهد، کوشیدن
جهد

بپرس