پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٥٢)

بازدید
٢٢,٩٣٩
تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

دل و جرات دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اجل موعود

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

مشغله

پیشنهاد
٢

There is no reason ( cause ) for worry ( concern ) There is nothing to worry about

پیشنهاد
٠

جای نگرانی نیست

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

جای نگرانی نیست ( اصطلاح )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

جای نگرانی نیست

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

اطاعت امر کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارائه ٔ طریق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

ارائه ٔ طریق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

ارائه ٔ طریق ؛ راه نمودن. رهبری. راهنمائی. رهنمونی. دلالت.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ارائه ٔ طریق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

ره بردن به کسی یا جایی ؛ بدو یا بدانجا دسترسی یافتن. بدان پی بردن. بدان راهنمایی شدن : چراغی است در پیش چشم خرد که دل ره به نورش به یزدان برد. اسدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارائه ٔ طریق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارائه ٔ طریق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ره بردن به کسی یا جایی ؛ بدو یا بدانجا دسترسی یافتن. بدان پی بردن. بدان راهنمایی شدن : چراغی است در پیش چشم خرد که دل ره به نورش به یزدان برد. اسدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ره بردن به کسی یا جایی ؛ بدو یا بدانجا دسترسی یافتن. بدان پی بردن. بدان راهنمایی شدن : چراغی است در پیش چشم خرد که دل ره به نورش به یزدان برد. اسدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ره بردن به کسی یا جایی ؛ بدو یا بدانجا دسترسی یافتن. بدان پی بردن. بدان راهنمایی شدن : چراغی است در پیش چشم خرد که دل ره به نورش به یزدان برد. اسدی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ارائه ٔ طریق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

ارائه ٔ طریق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

ارائه ٔ طریق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

ارائه ٔ طریق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ارائه ی توضیح

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

جویای علت شدن ، علت جویی کردن ، علت جویی ، علتِ . . . . . . . . را جویا شدن استقصاء

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

. . . . . . . . را جویا شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

جویا شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

جویا

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

جویا شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

جویا شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

جویا شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

( در ) اسرع وقت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

در اسرع وقت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

اسرع

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اسرع

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

با مسمی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

بامسمی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

بامسمی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

بامسمی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...

پیشنهاد
٢

مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

مسمی. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) نامیده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . به نامی خوانده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

مسمی کردن ( ~. کَ دَ ) [ ع - فا. ] ( مص م . ) معین کردن، گماشتن .

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسمی شدن ؛ نامیده شدن. ملقب شدن. نامزد شدن : عدل است اصل خیر که نوشروان اندر جهان به عدل مسمی شد. ناصرخسرو.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسمی شدن ؛ نامیده شدن. ملقب شدن. نامزد شدن : عدل است اصل خیر که نوشروان اندر جهان به عدل مسمی شد. ناصرخسرو.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوچک دلی. [ چ َ / چ ِ دِ ] ( حامص مرکب ) نازک دلی. ( غیاث ) . کوچک دل بودن. حالت کوچک بودن دل : سهل باشد عشق اگر بر خاک بردارد مرا مهر از کوچک دلی بس ...