پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
گریه ٔ آسمان . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از باران : گرستند از گریه جویی روان بیاید مگر گریه ٔ آسمان . سعدی ( بوستان ) .
گل آسمان . [ گ ُ ل ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . ( ناظم الاطباء ) .
رنگ آسمان تراشیدن: کار بیهوده و تمنای غیر ممکن کردن ، در بیت زیر ایهاماً رنگ و آبروی آن ماه رخسار را از میان بردن . گفت امشب به بوسه قانع باش بیش از ...
رنگ آسمان تراشیدن: کار بیهوده و تمنای غیر ممکن کردن ، در بیت زیر ایهاماً رنگ و آبروی آن ماه رخسار را از میان بردن . گفت امشب به بوسه قانع باش بیش از ...
رنگ آسمان تراشیدن: کار بیهوده و تمنای غیر ممکن کردن ، در بیت زیر ایهاماً رنگ و آبروی آن ماه رخسار را از میان بردن . گفت امشب به بوسه قانع باش بیش از ...
رنگ آسمان تراشیدن: کار بیهوده و تمنای غیر ممکن کردن ، در بیت زیر ایهاماً رنگ و آبروی آن ماه رخسار را از میان بردن . گفت امشب به بوسه قانع باش بیش از ...
کلاه به آسمان انداختن ؛ سخت شادان و راضی بودن.
کلاه به آسمان انداختن ؛ سخت شادان و راضی بودن.
awash with
awash with
herein
Opium Eater
Opium Eater
Opium Eater
Opium Eater
Opium Eater
. . . . . . . . . . . I'm of opinion that
. . . . . . . . . . . I'm of opinion that
. . . . . . . . . . . I'm of opinion that
. . . . . . . . . . . I'm of opinion that
. . . . . . . . . . . I'm of opinion that
. . . . . . . . . . . I'm of opinion that
on the score of
on the score of
on the score of
kith and kin
kith and kin
kith and kin
of the iron persuasion
of the . . . persuasion
in the main
in the main
in the main
غم نشان. [ غ َ ن ِ ] ( نف مرکب ) نشاننده غم. تسکین دهنده اندوه : غمخوار ترا بخاک تبریز جز خاک تو غم نشان مبینام. خاقانی. گر جان ما بمرگ منوچهر غمزد ...
غم نشان. [ غ َ ن ِ ] ( نف مرکب ) نشاننده غم. تسکین دهنده اندوه : غمخوار ترا بخاک تبریز جز خاک تو غم نشان مبینام. خاقانی. گر جان ما بمرگ منوچهر غمزد ...
غم نشان. [ غ َ ن ِ ] ( نف مرکب ) نشاننده غم. تسکین دهنده اندوه : غمخوار ترا بخاک تبریز جز خاک تو غم نشان مبینام. خاقانی. گر جان ما بمرگ منوچهر غمزد ...
غم و شادی گفتن ؛ کنایه از درد دل کردن : من بانگ بر وی زدم : عبدوس بشنیده است وبا حاتمی غم و شادی گفته. . . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323 ) .
به غم بودن دل ؛ غمگین بودن آن : گهر هست و دینار و گنج و درم چو باشد درم دل نباشد به غم. فردوسی.
به غم افکندن یافکندن ؛ غمگین کردن : همی جست جایی که بد یک درم خداوند او را فکندی به غم. فردوسی.
به غم افکندن یافکندن ؛ غمگین کردن : همی جست جایی که بد یک درم خداوند او را فکندی به غم. فردوسی.
بی چیز آن خروس سفید چون آن مار را دید بانگ کرد بی عادت خویش مادر بچه آگاه شد گفت این بی وقت بانگ کرد بی چیز نباشد. ( قصص الانبیاء36 ) .
بی چیز آن خروس سفید چون آن مار را دید بانگ کرد بی عادت خویش مادر بچه آگاه شد گفت این بی وقت بانگ کرد بی چیز نباشد. ( قصص الانبیاء36 ) .
به چیز داشتن ؛ به چیزی داشتن. توجه کردن. مورد مهر و محبت قرار دادن : پیر باچیز نیست خواجه عزیز پیر بی چیز را که داشت به چیز. سنائی.
به چیزی نشمردن ؛ مهم ندانستن. قابل اعتنا ندانستن. بچیزی نگرفتن. درشمار نیاوردن. بحساب نیاوردن.
بی چیز ؛ نیازمند. محتاج. فقیر. نادار : ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز زلت بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی. سعدی ( طیبات ) .
از چیز کسان بی نیاز بودن ؛ چشم به مال غیر نداشتن. از مال غیر بی نیاز بودن : ز چیز کسان بی نیازیم نیز که دشمن شود دوست از بهر چیز. فردوسی.
باچیز : چیزدار، مالدار، متمول، ثروتمند مقابل بی چیز و نادا. ( ( پیر با چیز نیست خواجه عزیز پیر بی چیز را که داشت به چیز ) ) ( حدیقه، ۷۲۰ ) ( فرهن ...
باچیز : چیزدار، مالدار، متمول، ثروتمند مقابل بی چیز و نادا. ( ( پیر با چیز نیست خواجه عزیز پیر بی چیز را که داشت به چیز ) ) ( حدیقه، ۷۲۰ ) ( فرهن ...
سلیم القلب. [ س َ مُل ْ ق َ ] ( ع ص مرکب ) غریب و مسکین و آنرا سلیم دل نیز گویند. ( آنندراج ) . آنکه قلب سالم و بی آزار دارد : از سر ضعفم سلیم القلب ...
set someone/something free