نابینا

/nAbinA/

مترادف نابینا: اعمی، بی چشم، روشندل، ضریر، کور

متضاد نابینا: بینا

معنی انگلیسی:
blind, eyeless, sightless

لغت نامه دهخدا

نابینا. ( ص مرکب ) کور. ( آنندراج ). ضریر. اعمی. عمیاء.اکمه. محجوب. کفیف. مکفوف. ( دهار ). ضراکه. ضریک. مطموس. طِلّیس. عش. اعشی. ( منتهی الارب ). آن که بینائی ندارد. آن که چیزی نمی بیند. مقابل بینا :
آن که زلفین و گیسویت پیراست
گرچه دینار یا درمش بهاست
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست.
رودکی.
شبی دیرندو ظلمت را مهیا
چو نابینا در او دو چشم بینا.
رودکی.
عمر کس فرستاد و حسان را بیاوردند و او نابینا شده بود بنشست و این بیت بر وی خواند. ( تاریخ بیهقی ص 238 ). هرکه از عیب خود نابینا باشد، نادان تر مردمان باشد. ( تاریخ بیهقی ص 339 ). چشم خردش نابینا ماند. ( تاریخ بیهقی ).
تو از معنی همان بینی که از بستان جانپرور
ز شکل و رنگ گل بیند دو چشم مرد نابینا.
ناصرخسرو.
کسی کاین پر عجایب صنع و قدرت را نمی بیند
سزد گر مرد بینا جز که نابیناش نشمارد.
ناصرخسرو.
ز نابیناست پنهان رنگ و بانگ از کر پنهان است
همی بینند کران رنگ را و بانگ را عمیان.
ناصرخسرو.
عجب نبود که از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا.
سنائی.
سخت باشد چشم نابینا و درد.
سنائی.
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا.
خاقانی.
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سفید
سپید ناخنه داردسیاه نابینا.
خاقانی.
سه کس از من در وجوه تجارب زیادت بوده اند و در شهامت و کیاست بر من راجح آمده یکی طفلی دو ساله دوم کودکی پنجساله سوم پیری نابینا. ( سندبادنامه ).
درسایه پیر شو که نابینا
آن بهتر که با عصا گردد.
عطار.
دیده نابینا و دل چون آفتاب
همچو پیل دیده هندستان بخواب.
مولوی.
چشم نابینا زمین و آسمان
ز آن نمی بیند که انسانیش نیست.
سعدی.
وگر بینم که نابینا وچاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است.
سعدی.
شوی زن زشتروی نابینا به. ( گلستان ).
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینائی.
حافظ.
او گفت که ابی عامر اشعری نابینا شده بود. ( تاریخ قم ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) کور اعمی :[ گروهی که نابینا زایند نتوانند که رنگها را در گمان آرند . ] مقابل بینا. یا نابینای مادر زاد . آنکه ازمادر کور متولد شده اکمه .

فرهنگ معین

(ص . ) کور. مق بینا.

فرهنگ عمید

۱. کسی که چشمش نمی بیند، کور.
۲. (صفت ) ویژگی چشمی که توانایی دیدن ندارد.

واژه نامه بختیاریکا

دست کش

دانشنامه عمومی

نابینا (فیلم ۲۰۱۴). نابینا ( به انگلیسی: Blind ) یک فیلم درام نروژی به کارگردانی اسکیل وگت محصول سال ۲۰۱۴ است. [ ۱] [ ۲] [ ۳] [ ۴] [ ۵]
«اینگرید» که به تازگی بینایی خود را از دست داده، به خانه، تنها جائی که در کنار همسر و افکارش آرامش دارد پناه می برد. اما مشکلات واقعی خود به سراغش آمده و…
عکس نابینا (فیلم ۲۰۱۴)

نابینا (فیلم ۲۰۱۶). نابینا ( به انگلیسی: Blind ) فیلمی محصول سال ۲۰۱۶ و به کارگردانی مایکل میلر است. در این فیلم بازیگرانی همچون الک بالدوین، دمی مور، دیلان مک درموت، ویوا بیانکا، جیمز مک کافری، ادن ایپستین، جان بوفالو مایلر و استیفن پریسیدو ایفای نقش کرده اند.
عکس نابینا (فیلم ۲۰۱۶)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

روشندل,کور

مترادف ها

blind (صفت)
تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود

sightless (صفت)
کور، نابینا، نامریی، دیده نشده

purblind (صفت)
نابینا، دارای چشم تار

فارسی به عربی

ستارة

پیشنهاد کاربران

بچه ای که نابینا _ناشنوا _ مشکلات فیزیکی جسمی بدنیا میاد بخاطر کاری که مادربزرگش انجام داده چون مربوط به خانه اول چارت تولد که مربوط به مادربزرگ و پدربزرگ
نا بین
تهی چشم . [ ت َ / ت ِ / ت ُ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از نابینا و بی بصر. ( آنندراج ) : چه می دانند قدر روی نیکو را تهی چشمان نباشد جز گرانی بهره از یوسف ترازو را. صائب ( از آنندراج ) . || بخیل و حریص و آزمند و طمعکار. ( ناظم الاطباء ) .
فروبسته نظر. [ ف ُ ب َ ت َ / ت ِ ن َ ظَ ] ( ص مرکب ) محروم از بینائی : تا شریکان ترا بیش نبیند در راه از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر. خاقانی .
کورنگاه . [ ن ِ ] ( ص مرکب ) کورچشم . ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) .
نظربسته . [ن َ ظَ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نابینا :
شد آورد شاه نظربسته را
مهی از دم اژدها رسته را.
نظامی .
- بی دیده ؛ کور. نابینا :
حکایت بشهر اندر افتاد و جوش
که بی دیده ای دیده بر کرد دوش.
سعدی.
در خاک چو من بیدل و بیدیده نشاندش
اندر نظر هر که پریوار برآمد.
سعدی.
تیره بصر. [ رَ / رِ ب َ ص َ ] ( ص مرکب ) کور. نابینا. تیره بین. تیره چشم :
در فراق تو از آن سوخته تر باد پدر
بی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر.
خاقانی.
تیره بین
تیره چشم. [ رَ / رِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کور. نابینا. ( از فهرست ولف ) :
...
[مشاهده متن کامل]

ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران ازو پر ز خشم.
( شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص 329 ) .
اشعار پند و مدح بسی گفته است
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
ناصرخسرو.

بی چشم، کسی که چیزی را نمیبیند.
اعمی، بی چشم، روشندل، ضریر، کور
روشـندل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس