پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
set someone/something free
تخلید
تخلید
replete with
Ars poetica
سمیر
In one's way of thinking
In my way of thinking
In my way of thinking
In my way of thinking
اشقیاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ج ِ شقی. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ) . بدبختان : تا روز اولت ...
اشقیاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ج ِ شقی. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ) . بدبختان : تا روز اولت ...
اشقیاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ج ِ شقی. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ) . بدبختان : تا روز اولت ...
اشقیاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ج ِ شقی. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ) . بدبختان : تا روز اولت ...
اشقیاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ج ِ شقی. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ) . بدبختان : تا روز اولت ...
عالی ذکر. [ ذِ ] ( ص مرکب ) آنکه همواره نام او بخوبی برده شود : و دائم موقر و محترم و عالی الذکر و نافذ الامر و مهیب و مطاع و سرور و دین پرور باد. ( ...
عالی ذکر. [ ذِ ] ( ص مرکب ) آنکه همواره نام او بخوبی برده شود : و دائم موقر و محترم و عالی الذکر و نافذ الامر و مهیب و مطاع و سرور و دین پرور باد. ( ...
عالی شاخ. ( ص مرکب ) شاخ بلند. دارای شاخه های دراز : به که با این درخت عالی شاخ نشود دست هر کسی گستاخ. نظامی. به درختی سطبر و عالی شاخ سبز و پاکیزه ...
طبع شیرخشتی داشتن ؛ با همه کس زیستن توانستن. ( امثال وحکم دهخدا ) . - || در تداول عامه ، متمایل به جنس نرینه بودن مرد.
طبع شیرخشتی داشتن ؛ با همه کس زیستن توانستن. ( امثال وحکم دهخدا ) . - || در تداول عامه ، متمایل به جنس نرینه بودن مرد.
and whatnot
and whatnot
از هم باز شدن ؛ متلاشی شدن. پریشان شدن. جدا شدن اجزاء چیزی از یکدیگر: هرگاه که بیرون کشند [ میخ را ] درحال از هم باز شود. ( کلیله و دمنه ) .
از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .
از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .
از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .
ماتمی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ماتم دیده. ( آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی ...
ماتمی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ماتم دیده. ( آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی ...
ماتم زدگان : سوگواران . ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 486 ) .
ماتم زدگان : سوگواران . ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 486 ) .
ماتم ساختن. [ ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) عزاداری کردن. سوکواری کردن : امیر منوچهر سه روز بر قاعده جیل ماتم ساخت و پس از سه روز در منصب امارت نشست. ( ترجمه ...
ماتم ساختن. [ ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) عزاداری کردن. سوکواری کردن : امیر منوچهر سه روز بر قاعده جیل ماتم ساخت و پس از سه روز در منصب امارت نشست. ( ترجمه ...
the advent of something
the advent of something
ill - matched
ill - matched
ill - matched
ill - matched
ill - matched
ill - matched
self renunciation
self renunciation
self renunciation
self renunciation
وطی
carrying - on
carryings - on
carrying - on
carrying - on
carrying - on