پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
مسالک فرهنگ فارسی معین ( مَ لِ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ مسلک .
طوطی مسلک لهجه و گویش تهرانی مقلد حرف دیگران
طوطی مسلک لهجه و گویش تهرانی مقلد حرف دیگران
طوطی مسلک لهجه و گویش تهرانی مقلد حرف دیگران
بی مسلک . [ م َ ل َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی مسلک ) بی مرام . بی راه . رجوع به مسلک شود.
هم مسلک . [ هََ م َ ل َ ] ( ص مرکب ) هم روش . هم مذهب . در اصطلاح ، کسانی را گویند که عضو یک حزب سیاسی باشند.
هم مسلک . [ هََ م َ ل َ ] ( ص مرکب ) هم روش . هم مذهب . در اصطلاح ، کسانی را گویند که عضو یک حزب سیاسی باشند.
هم مسلک . [ هََ م َ ل َ ] ( ص مرکب ) هم روش . هم مذهب . در اصطلاح ، کسانی را گویند که عضو یک حزب سیاسی باشند.
خوشاب سی ؛ سی خوشاب. کنایه از سی دندان. ( یادداشت مؤلف ) : دریغ آن گل و مشک و خوشاب سی همان تیغ برّنده پارسی. فردوسی.
طولانی مدت
طولانی مدت
the long run
امرا. [ اَ م َ ] ( اِ ) بلغت زند و پازند شراب انگوری. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ) . شراب انگوری. ( ناظم الاطباء ) .
امرا. [ اَ م َ ] ( اِ ) بلغت زند و پازند شراب انگوری. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ) . شراب انگوری. ( ناظم الاطباء ) .
مقر ساختن ؛ مسکن کردن. منزل ساختن. قرار و آرام یافتن : دیده دشمن کند تیرت چو نقش چشم بند گرچه در ظلمت عدو چون دیده ها سازد مقر. سنائی ( دیوان چ مصفا ...
مقر ساختن ؛ مسکن کردن. منزل ساختن. قرار و آرام یافتن : دیده دشمن کند تیرت چو نقش چشم بند گرچه در ظلمت عدو چون دیده ها سازد مقر. سنائی ( دیوان چ مصفا ...
مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر.
مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر.
مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر.
مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر.
روان گفتار. [ رَ گ ُ ] ( ص مرکب ) آنکه سخنش فصیح و سلس باشد. آنکه سخنان منسجم و شیوا تواند گفت ، و در بیت ذیل بمعنی سخن گوینده و ناطق است : بگویی حال ...
لابه لای
لابه لای
لابه لای
لابه لای
حائز اهمیت
معارف. مردمان شناخته و معروف. ( منتهی الارب ) . ناموران. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اشخاص معروف. ( از اقرب الموارد ) . مردمان نامور و معروف و مشهور. ( نا ...
معارف. مردمان شناخته و معروف. ( منتهی الارب ) . ناموران. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اشخاص معروف. ( از اقرب الموارد ) . مردمان نامور و معروف و مشهور. ( نا ...
معارف. مردمان شناخته و معروف. ( منتهی الارب ) . ناموران. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اشخاص معروف. ( از اقرب الموارد ) . مردمان نامور و معروف و مشهور. ( نا ...
معارف. مردمان شناخته و معروف. ( منتهی الارب ) . ناموران. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اشخاص معروف. ( از اقرب الموارد ) . مردمان نامور و معروف و مشهور. ( نا ...
معارف. مردمان شناخته و معروف. ( منتهی الارب ) . ناموران. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اشخاص معروف. ( از اقرب الموارد ) . مردمان نامور و معروف و مشهور. ( نا ...
معارف. مردمان شناخته و معروف. ( منتهی الارب ) . ناموران. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اشخاص معروف. ( از اقرب الموارد ) . مردمان نامور و معروف و مشهور. ( نا ...
معارف. مردمان شناخته و معروف. ( منتهی الارب ) . ناموران. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اشخاص معروف. ( از اقرب الموارد ) . مردمان نامور و معروف و مشهور. ( نا ...
کاسب کار. [ س ِ ] ( ص مرکب ) در تداول عامه ، کسی که ارتزاق از راه کسب میکند. کسی که کسب جزئی دارد. بازاری
هفت بیرون . [ هََ] ( اِ مرکب ) کنایت از عالم و جهان است : ما که جزئی ز سبع گردونیم با تو بیرون ز هفت بیرونیم . نظامی .
پر اهمیت
نک و نال . [ ن ِ ک ُ / ن ِک ْ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول ، شکایت . گله . اظهار عدم رضایت . شکایتی نه روشن و واضح . ( یادداشت مؤلف ) . نال ...
نک و نال . [ ن ِ ک ُ / ن ِک ْ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول ، شکایت . گله . اظهار عدم رضایت . شکایتی نه روشن و واضح . ( یادداشت مؤلف ) . نال ...
ابهامات
ته بندی، ( ) کردن لهجه و گویش تهرانی غذای مختصر خوردن
ته بندی، ( ) کردن لهجه و گویش تهرانی غذای مختصر خوردن
ته بزک لهجه و گویش تهرانی آرایش مختصر
ته بزک لهجه و گویش تهرانی آرایش مختصر
دهنگیره لهجه و گویش تهرانی خوراک مختصر
دهنگیره لهجه و گویش تهرانی خوراک مختصر
شگرف همتی
شگرف همتی
شگرف همتی
شگرف همتی
شگرف همت . [ ش َ / ش ِ گ َ هَِم ْ م َ ] ( ص مرکب ) که همت بزرگ و بلند دارد. عظیم همت : خاقانی ازین مختصران دست بداردر کار شگرف همتان دست برآر. خاقانی