پیشنهادهای Empress (٧٣)
1. پیاده رفتن به صورت نرم و با صدای کم 2. لنت 3. قسمت نرم پنجه گربه😍🐾 4. برگه های چسبیده شده از یک لبه برای نوشتن. 5. لایه 6. تشک 7. دست کاری کردن ...
1. کناره، ساحل 2. بانک، پول گذاشتن در بانک 3. توده و مجموعه 4. ( در بسکتبال ) توپ را بعد از کوبیدن به صفحه بالای سبد به داخل آن انداختن 5 . چوب یا ن ...
Turn on: 1. تحریک کردن 2. روشن کردن ( دستگاه ) 3. جذب و علاقه مند کردن ( به درس و. . . ) Turn off: 1. دلزده و دلسرد کردن، خاموش کردن ( علاقه ) ...
Blow away: 1. بلند کردن و بردن ( باد ) 2. به شدّت تحت تأثیر قرار دادن، شگفت زده کردن 3. با اسلحه کشتن 4. به راحتی شکست دادن، پیروز شدن
book: leave a place quickly معنی رفتن می ده، مثلاً وقتی توی جشن هستین و خسته کننده اس، می گین let's book! یه مثال دیگه: !got company. we have to boo ...
1. تمرین نظامی 2. تمرین درسی 3. دستگاه دریل 4. یک ردیف از دانه هایی که به صورت موازی و ردیفی توسط دستگاه کاشته شده اند ( به دستگاه هم همینو می گن ) . ...
Run: دویدن، فعالیّت کردن، عمل کردن، مدیریت کردن، اداره کردن، اجرا کردن، دایر کردن، امتداد داشتن، به صورت موروثی وجود داشتن، راه انداختن، راه اندازی ...
شکستن Break out: 1. ظاهر شدن عارضه پوستی، جوش زدن و تاول زدن ( ناگهانی ) 2. شیوع کردن 3. آغاز شدن ( ناگهانی ) 4. ناگهانی شهرت بسیار زیادی پیدا کرد ...
Blow off: 1. اعتنا نکردن به، محل نذاشتن، سلام نکردن 2. گمشو! 3. نرفتن، شرکت نکردن، حاضر نشدن ( سر قرار، کلاس، کار و غیره ) 4. باد شکم خالی کردن! 5. ...
1. دادن چیزی، بخصوص کمک یا پول. 2. شکستن ( kick in/down ) 3. اثر کردن 4. شروع کردن، شروع به اثر گذاری 5. مقابله کردن، مخالفت کردن، سرپیچی کردن
فعل: to kick back 1. استراحت کردن 2. پرداخت کردن ( رشوه، باج، زیرمیزی ) اسم: a kickback 1. رشوه، باج، زیرمیزی
1. دفع کردن، به عقب راندن، دور کردن 2. منزجر کردن 3. نپذیرفتن و رد کردن
Pass up: 1. رد کردن ( فرصت ) 2. دادن ( رو به بالا، مثلاً لامپ را به کسی دادن که در سطح بالاتری ( نردبان ) ایستاده است. ) Pass on: 1. مردن 2. رساند ...
سکته، نوازش کردن، رویداد ( ناگهانی ) ، ضربه
1. حمله، حمله کردن 2. به تندی انتقاد کردن، تجزیه تحلیل کردن
اسم: تبلیغ فعل: مورد توجّه بودن، توجّه کردن، اشاره کردن
بازه طولانی مشروب نوشیدن، بازه طولانی مواد مصرف کردن
Kick up: 1. سرعت گرفتن ( اسب ) ، افزایش یافتن، زیاد شدن، بالا رفتن، فعال تر شدن، تشدید شدن مثال: - Kick the volume up 2. شواهد و نشانه هایی از خرابی ...
1. گشاد شدن، آزاد شدن 2. شدیدتر شدن، تشدید یافتن 3. خشمگینانه گفتن، با عصبانیت چیزی گفتن 4. شعله ور شدن، سوختن 5. منور
fifth wheel: حالت کلی داره و بیشتر هم استفاده می شه. مثلاً شما در جمعی که افراد زیادی هستند ( داخل شرکت، بین زوج ها و. . . ) ، یجورایی اضافه هستید. ...
1. وانمود کردن 2. جعل کردن ( معمولاً کالا )
1. عود کردن، دوباره شروع شدن ( بیماری ) 2. سوختن 3. بدتر شدن، شدیدتر شدن، بالا گرفتن 4. خشمگین شدن، عصبانی شدن
جمع زدن، مجموع و کل، محض، کاملاً نابود کردن و داغون کردن
1. جادار، وسیع، گسترده 2. جامع و مفصل 3. خوش رو، صمیمی و خوش برخورد
عصبانی شدن یا شروع به شکایت کردن با صدای بلند
Take more steps with the basketball than ( the rule allows ( more than 2
kick around/about 1. رفتار کردن با کسی به طور بد، خشن و ناعادلانه 2. از مکانی به مکانی رفتن، بدون دلیل و هدفی مشخّص ( یجورایی پرسه زدن یا گشت زدن ) ...
1. رونق، شکوفایی 2. پر رونق بودن، رونق داشتن، شکوفا شدن 3. تیرک افقی متحرک ( برای تغییر جهت بادبان ) ، بازوی گردان 4. ( صدای ) غرش بلند و بم 5. صدای ...
Kick around or kick about: 1. رفتار کردن با کسی به طور بد، خشن و ناعادلانه 2. از مکانی به مکانی رفتن، بدون دلیل و هدفی مشخّص ( یجورایی پرسه زدن یا گش ...
1. ناحیه حاصلخیز کشاورزی 2. شکم 3. سبد نان
Unmanned or uncrewed spacecraft: فضا پیمای بدون سرنشین
1. بیرون انداختن ( فیزیکی، مثلاً دستتو بگیرن بندازن بیرون ) 2. اخراج کردن ( غیرفیزیکی )
Blow past: 1. خیلی سریع از کنار چیزی رد شدن: - We were all stuck in traffic when some jerk on a motorbike blew past us on the shoulder. 2. به آسانی ...
1. آرام کردن، ساکت کردن 2. صلح برقرار کردن، فرونشاندن جنگ
Sport: Put your body between an opposing player and the ball
ورود مجدد، اعاده تصرف ( حقوق ) ، باز آمد ( فضا پیما و. . . )
Hoard: 1. احتکار و ذخیره کردن، اندوختن و انباشتن ( v ) 2. دفینه، زیرخاکی ( n ) 3. ذخیره، اندوخته، گنج ( n )
کاری، وابسته به کار، وابسته به شغل
fifth wheel: حالت کلی داره و بیشتر هم استفاده می شه. مثلاً شما در جمعی که افراد زیادی هستند ( داخل شرکت، بین زوج ها و. . . ) ، یجورایی اضافه هستید. ...
1. چتر نجات 2. با چتر نجات پریدن ( از هواپیما ) 3. با چتر پایین انداختن ( از هواپیما )
ماهواره مخابراتی ( ارتباطی )
1. خیلی سریع از کنار چیزی رد شدن مثال: We were all stuck in traffic when some jerk on a motorbike blew past us on the shoulder. 2. تا حد زیادی و به ...
Intercept a pass: stealing the ball from your opposition
Having one's turn or chance to do something. Originates from baseball, referring to the player whose turn it is to try to hit the ball. نوبت یا شانس ...
در ورزش، دزدیدن توپ از تیم حریف.
A swim: a dim
1. کور کردن ( بافتنی ) 2. باز کردن ( طناب قایق ) 3. به آب انداختن ( قایق ) 4. لباس و چیز دست دوم یا دور ریختنی
آشیانه ( هواپیما ) با hanger که معنی چوب لباسی می ده، اشتباه نشه
1. به فرزندخواندگی گرفتن 2. رضاعی یا خوانده . He is my foster father او پدرخوانده من است. 3. ترویج کردن، پرورش دادن، در سر داشتن فکر و ایده
leader of the opposition: رهبر حزب مخالف