pacify

/ˈpæsəˌfaɪ//ˈpæsɪfaɪ/

معنی: ارام کردن، ساکت کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن
معانی دیگر: آرام کردن، دلجویی کردن، استمالت کردن، (به ویژه در سرزمین های اشغالی) آرامش برقرار کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pacifies, pacifying, pacified
مشتقات: pacifiable (adj.)
(1) تعریف: to calm or restore peace of mind to.
مترادف: calm, mollify, quiet, smooth, soothe, tranquilize
متضاد: anger, antagonize, arouse, irritate
مشابه: allay, appease, comfort, compose, conciliate, ease, gentle, lull, palliate, placate, quell, relax, relieve

- The doctor's confident prediction of recovery pacified the child's agitated parents.
[ترجمه گوگل] پیش بینی مطمئن پزشک از بهبودی والدین آشفته کودک را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] پیش بینی بااعتماد به نفس پزشک والدین مضطرب کودک را آرام ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Discussing the problem openly eventually pacified both sides.
[ترجمه گوگل] بحث علنی مشکل در نهایت هر دو طرف را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] بحث درباره مشکل در نهایت هر دو طرف را آرام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- None of the mayor's explanations could pacify the crowd of angry citizens.
[ترجمه گوگل] هیچ یک از توضیحات شهردار نتوانست جمعیت خشمگین شهروندان را آرام کند
[ترجمه ترگمان] هیچ یک از توضیحات شهردار نتوانست جمعیت شهروندان خشمگین را آرام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to satisfy temporarily; appease.
مترادف: appease, mollify, pacificate, placate, propitiate
مشابه: accommodate, accord, assuage, conciliate, humor, reconcile, satisfy, soften, soothe, stay

- The landlord's promise to fix the hot water problem pacified the tenants.
[ترجمه گوگل] قول صاحبخانه مبنی بر رفع مشکل آب گرم، مستاجران را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] صاحبخانه قول داد که مشکل آب داغ را تعمیر کند و the را آرام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to pacify a crying child
کودک گریان را آرام کردن

2. in 1910, the marines were sent to pacify that region
در سال 1910 تفنگداران دریایی را برای برقراری نظم و آرامش به آن ناحیه گسیل کردند.

3. through these concessions they were hoping to pacify the chinese leaders
امیدوار بودند که با این گذشت ها رهبران چین را به سر آشتی در آورند.

4. he was very angry and his wife was trying to pacify him
او بسیار خشمگین بود و زنش داشت می کوشید او را آرام کند.

5. My dog responds to every command I give him.
[ترجمه گوگل]سگ من به هر دستوری که به او می دهم پاسخ می دهد
[ترجمه ترگمان]سگم به هر دستوری که بهش میدم جواب میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Mrs. Cole responded to the medicine so well that she was better in two days.
[ترجمه گوگل]خانم کول آنقدر به دارو پاسخ داد که در عرض دو روز بهتر شد
[ترجمه ترگمان]خانم کول به داروها جواب داد تا بهتر از دو روز بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Try to pacify the child, he's been crying for hours.
[ترجمه گوگل]سعی کنید کودک را آرام کنید، او ساعت ها گریه می کند
[ترجمه ترگمان]سعی کن بچه را آرام کنی، او ساعت ها گریه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. No words availed to pacify him.
[ترجمه گوگل]هیچ کلمه ای برای آرام کردن او فایده ای نداشت
[ترجمه ترگمان]هیچ حرفی برای آرام کردن او فایده ای نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. 'You're right,' Rita said, in order to pacify him.
[ترجمه گوگل]ریتا برای اینکه او را آرام کند گفت: حق با شماست
[ترجمه ترگمان]ری تا برای آرام کردن او گفت: حق با توئه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He tried to pacify his creditors by repaying part of the money.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد با بازپرداخت بخشی از پول طلبکاران خود را آرام کند
[ترجمه ترگمان]وی درصدد برآمد با بازپرداخت قسمتی از پول، creditors را آرام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He tried to pacify the mob.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد جمعیت را آرام کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد جمعیت را آرام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The announcement was designed to pacify the irate crowd.
[ترجمه گوگل]این اعلامیه برای آرام کردن جمعیت خشمگین طراحی شده بود
[ترجمه ترگمان]این اعلامیه برای آرام کردن مردم خشمگین طراحی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It was difficult for the police to pacify the angry crowd.
[ترجمه گوگل]آرام کردن جمعیت خشمگین برای پلیس سخت بود
[ترجمه ترگمان]برای پلیس سخت بود که جمعیت خشمگین را آرام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In spite of my efforts to pacify it the baby continued to cry / continued crying.
[ترجمه گوگل]علیرغم تلاش من برای آرام کردن آن، کودک همچنان به گریه ادامه داد / به گریه ادامه داد
[ترجمه ترگمان]بچه علی رغم تلاش های من برای آرام کردن آن، به گریه و زاری ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Government forces have found it difficult to pacify the rebels.
[ترجمه گوگل]نیروهای دولتی برای آرام کردن شورشیان مشکل پیدا کرده اند
[ترجمه ترگمان]نیروهای دولتی برای آرام کردن شورشیان مشکل پیدا کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It was no use trying to pacify him; he was simply too upset.
[ترجمه گوگل]تلاش برای آرام کردن او فایده ای نداشت او به سادگی بیش از حد ناراحت بود
[ترجمه ترگمان]هیچ فایده ای نداشت که او را آرام کند؛ او خیلی ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. But it will also be needed to pacify old adversaries, and to prevent small crises from becoming big ones.
[ترجمه گوگل]اما همچنین برای آرام کردن دشمنان قدیمی و جلوگیری از تبدیل شدن بحران‌های کوچک به بحران‌های بزرگ مورد نیاز است
[ترجمه ترگمان]اما برای آرام کردن دشمنان قدیمی و جلوگیری از بحران های کوچک از تبدیل شدن به شرکت های بزرگ لازم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Although a number of concessions helped pacify minority nationalists, the most militant remained unreconciled.
[ترجمه گوگل]اگرچه تعدادی از امتیازات به آرامش ملی گرایان اقلیت کمک کرد، اما ستیزه جوترین آنها آشتی نکردند
[ترجمه ترگمان]با وجود این که تعدادی از امتیازات به آرام کردن ملی گرایان اقلیت کمک کردند، اغلب ستیزه جویان صلح نپذیرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ارام کردن (فعل)
assuage, acquiesce, conciliate, calm, appease, soothe, quiet, gentle, still, cool, allay, alleviate, solace, silence, pacify, smooth, becalm, lull, mollify, placate, quieten

ساکت کردن (فعل)
conciliate, calm, appease, soothe, quiet, still, silence, pacify, quieten, shush, talk down

خواباندن (فعل)
stop, suppress, embed, appease, pacify, put to sleep, lull to sleep, cause to sleep, imbed, cause to subside, mollify, put an end to

تسکین دادن (فعل)
mitigate, appease, soothe, quiet, pacify, propitiate, quell, smooth, salve, mollify, temporalize, palliate, placate, quieten

فرو نشاندن (فعل)
curb, suppress, calm, appease, stanch, pacify, quell, quench, tranquilize, stifle, extinguish, distinguish, slack, lull, soften, oppress, mollify, repress

انگلیسی به انگلیسی

• soothe, calm; placate, appease; soften; bring to a state of peace
if you pacify someone who is angry or upset, you succeed in making them calm.
if the army or the police pacify a group of people, they use force to overcome their resistance or protests.

پیشنهاد کاربران

آرام کردن
pacifier: پستانک؛ وسیله ای که بچه را ساکت و آروم میکنه.
pacify ( v ) =to make sb who is angry become calm, e. g. The baby couldn't be pacified. =to bring peace to an area, e. g. a turbulent period before the country was pacified. pacification
pacify
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : pacify
✅️ اسم ( noun ) : peace / peacefulness / pacifism / pacifist / pacification
✅️ صفت ( adjective ) : peaceful / peaceable / pacifist / pacific
✅️ قید ( adverb ) : peacefully / peaceably
1. آرام کردن، ساکت کردن
2. صلح برقرار کردن، فرونشاندن جنگ
قانع کردن
آرام کردن
به صلح دعوت کردن
سه تا جمله نمونه اول بیربطه.
quench
برقراری صلح

بپرس