تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

جیم زدن، مخفیانه رفتن و پیچاندن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. قالب Europe is remaking itself politically within the matrix of the European Community اروپا در حال بازسازی سیاسی خود در قالب جامعه اروپایی است. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. به فرزندخواندگی گرفتن 2. رضاعی یا خوانده . He is my foster father او پدرخوانده من است. 3. ترویج کردن، پرورش دادن، در سر داشتن فکر و ایده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. کور کردن ( بافتنی ) 2. باز کردن ( طناب قایق ) 3. به آب انداختن ( قایق ) 4. لباس و چیز دست دوم یا دور ریختنی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٠

1. رونق، شکوفایی 2. پر رونق بودن، رونق داشتن، شکوفا شدن 3. تیرک افقی متحرک ( برای تغییر جهت بادبان ) ، بازوی گردان 4. ( صدای ) غرش بلند و بم 5. صدای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گنگ ( ریاضی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٠

1. حمله، حمله کردن 2. به تندی انتقاد کردن، تجزیه تحلیل کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. ماسک فیلتردار 2. دستگاه تنفس مصنوعی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

کاری، وابسته به کار، وابسته به شغل

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

Blow past: 1. خیلی سریع از کنار چیزی رد شدن: - We were all stuck in traffic when some jerk on a motorbike blew past us on the shoulder. 2. به آسانی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در صورتی که Moderate در معنای "مقدار" به کار برود، می تواند هم معنی nominal باشد. ( Moderate ( adj ) = Nominal ( adj در این صورت هردو جزئی و ناچیز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

V: ذخیره کردن، اندوختن و انبار کردن N: انبار، انباشته، ذخیره

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

Hoard: 1. احتکار و ذخیره کردن، اندوختن و انباشتن ( v ) 2. دفینه، زیرخاکی ( n ) 3. ذخیره، اندوخته، گنج ( n )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

آشیانه ( هواپیما ) با hanger که معنی چوب لباسی می ده، اشتباه نشه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

Hangar: به معنی آشیانه ( هواپیما ) است. hanger: تنها معنی" چوب لباسی" می دهد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٢

بازه طولانی مشروب نوشیدن، بازه طولانی مواد مصرف کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. چتر نجات 2. با چتر نجات پریدن ( از هواپیما ) 3. با چتر پایین انداختن ( از هواپیما )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

Run: دویدن، فعالیّت کردن، عمل کردن، مدیریت کردن، اداره کردن، اجرا کردن، دایر کردن، امتداد داشتن، به صورت موروثی وجود داشتن، راه انداختن، راه اندازی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جشن نوشیدنی، جشنی که توی اون مقدار زیادی الکل خورده می شه! مقدار زیادی از الکل وجود داشتن. Fest: جشن ولی به معنای زیاد و انبوه هم استفاده می شه. مث ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

درد ( شدید و ناگهانی ) ، سوزش

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢١

Blow away: 1. بلند کردن و بردن ( باد ) 2. به شدّت تحت تأثیر قرار دادن، شگفت زده کردن 3. با اسلحه کشتن 4. به راحتی شکست دادن، پیروز شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. خیلی سریع از کنار چیزی رد شدن مثال: We were all stuck in traffic when some jerk on a motorbike blew past us on the shoulder. 2. تا حد زیادی و به ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٦

Blow off: 1. اعتنا نکردن به، محل نذاشتن، سلام نکردن 2. گمشو! 3. نرفتن، شرکت نکردن، حاضر نشدن ( سر قرار، کلاس، کار و غیره ) 4. باد شکم خالی کردن! 5. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

اسم: تبلیغ فعل: مورد توجّه بودن، توجّه کردن، اشاره کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

تردید کردن، تأمل کردن، حیرت زده شدن یا کردن، متعجب شدن، سردرگم شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اعتیاد به اینترنت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

Turn on: 1. تحریک کردن 2. روشن کردن ( دستگاه ) 3. جذب و علاقه مند کردن ( به درس و. . . ) Turn off: 1. دلزده و دلسرد کردن، خاموش کردن ( علاقه ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Tee: جایگاه قرارگیری توپ قلف Tee off: در قلف، یعنی شما حرکت اسوینگ ( زدن توپ ) را انجام بدهید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Tee: جایگاه قرارگیری توپ قلف Tee off: در قلف، یعنی شما حرکت اسوینگ ( زدن توپ ) را انجام بدهید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١١

Pass up: 1. رد کردن ( فرصت ) 2. دادن ( رو به بالا، مثلاً لامپ را به کسی دادن که در سطح بالاتری ( نردبان ) ایستاده است. ) Pass on: 1. مردن 2. رساند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. وانمود کردن 2. جعل کردن ( معمولاً کالا )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢١

شکستن Break out: 1. ظاهر شدن عارضه پوستی، جوش زدن و تاول زدن ( ناگهانی ) 2. شیوع کردن 3. آغاز شدن ( ناگهانی ) 4. ناگهانی شهرت بسیار زیادی پیدا کرد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٥

1. دفع کردن، به عقب راندن، دور کردن 2. منزجر کردن 3. نپذیرفتن و رد کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

ورود مجدد، اعاده تصرف ( حقوق ) ، باز آمد ( فضا پیما و. . . )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. آرام کردن، ساکت کردن 2. صلح برقرار کردن، فرونشاندن جنگ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Kick up a fuss/strom/stink/row الکی عصبی شدن و قشقرق بپا کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٠

Kick up: 1. سرعت گرفتن ( اسب ) ، افزایش یافتن، زیاد شدن، بالا رفتن، فعال تر شدن، تشدید شدن مثال: - Kick the volume up 2. شواهد و نشانه هایی از خرابی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. بیرون انداختن ( فیزیکی، مثلاً دستتو بگیرن بندازن بیرون ) 2. اخراج کردن ( غیرفیزیکی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٣

فعل: to kick back 1. استراحت کردن 2. پرداخت کردن ( رشوه، باج، زیرمیزی ) اسم: a kickback 1. رشوه، باج، زیرمیزی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. عود کردن، دوباره شروع شدن ( بیماری ) 2. سوختن 3. بدتر شدن، شدیدتر شدن، بالا گرفتن 4. خشمگین شدن، عصبانی شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. گشاد شدن، آزاد شدن 2. شدیدتر شدن، تشدید یافتن 3. خشمگینانه گفتن، با عصبانیت چیزی گفتن 4. شعله ور شدن، سوختن 5. منور

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

Kick around or kick about: 1. رفتار کردن با کسی به طور بد، خشن و ناعادلانه 2. از مکانی به مکانی رفتن، بدون دلیل و هدفی مشخّص ( یجورایی پرسه زدن یا گش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

kick around/about 1. رفتار کردن با کسی به طور بد، خشن و ناعادلانه 2. از مکانی به مکانی رفتن، بدون دلیل و هدفی مشخّص ( یجورایی پرسه زدن یا گشت زدن ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٧

1. دادن چیزی، بخصوص کمک یا پول. 2. شکستن ( kick in/down ) 3. اثر کردن 4. شروع کردن، شروع به اثر گذاری 5. مقابله کردن، مخالفت کردن، سرپیچی کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

عصبانی شدن یا شروع به شکایت کردن با صدای بلند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

The flicks: The cinema

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٩

book: leave a place quickly معنی رفتن می ده، مثلاً وقتی توی جشن هستین و خسته کننده اس، می گین let's book! یه مثال دیگه: !got company. we have to boo ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

فرار کردن از جایی بوسیله شکستن مانع، حصار یا. . . To scape from sth or some place by breaking through some barrier with great, violent force.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

برای انجام شدن کار یا هدفی و تمام کردن آن سخت کار کردن. To work hard to finish sth.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

:Unmanned or uncrewed spacecraft فضاپیمای بدون سرنشین

١