پیشنهادهای Empress (٧٣)
جیم زدن، مخفیانه رفتن و پیچاندن
1. قالب Europe is remaking itself politically within the matrix of the European Community اروپا در حال بازسازی سیاسی خود در قالب جامعه اروپایی است. ...
1. به فرزندخواندگی گرفتن 2. رضاعی یا خوانده . He is my foster father او پدرخوانده من است. 3. ترویج کردن، پرورش دادن، در سر داشتن فکر و ایده
1. کور کردن ( بافتنی ) 2. باز کردن ( طناب قایق ) 3. به آب انداختن ( قایق ) 4. لباس و چیز دست دوم یا دور ریختنی
1. رونق، شکوفایی 2. پر رونق بودن، رونق داشتن، شکوفا شدن 3. تیرک افقی متحرک ( برای تغییر جهت بادبان ) ، بازوی گردان 4. ( صدای ) غرش بلند و بم 5. صدای ...
گنگ ( ریاضی )
1. حمله، حمله کردن 2. به تندی انتقاد کردن، تجزیه تحلیل کردن
1. ماسک فیلتردار 2. دستگاه تنفس مصنوعی
کاری، وابسته به کار، وابسته به شغل
Blow past: 1. خیلی سریع از کنار چیزی رد شدن: - We were all stuck in traffic when some jerk on a motorbike blew past us on the shoulder. 2. به آسانی ...
در صورتی که Moderate در معنای "مقدار" به کار برود، می تواند هم معنی nominal باشد. ( Moderate ( adj ) = Nominal ( adj در این صورت هردو جزئی و ناچیز ...
V: ذخیره کردن، اندوختن و انبار کردن N: انبار، انباشته، ذخیره
Hoard: 1. احتکار و ذخیره کردن، اندوختن و انباشتن ( v ) 2. دفینه، زیرخاکی ( n ) 3. ذخیره، اندوخته، گنج ( n )
آشیانه ( هواپیما ) با hanger که معنی چوب لباسی می ده، اشتباه نشه
Hangar: به معنی آشیانه ( هواپیما ) است. hanger: تنها معنی" چوب لباسی" می دهد.
بازه طولانی مشروب نوشیدن، بازه طولانی مواد مصرف کردن
1. چتر نجات 2. با چتر نجات پریدن ( از هواپیما ) 3. با چتر پایین انداختن ( از هواپیما )
Run: دویدن، فعالیّت کردن، عمل کردن، مدیریت کردن، اداره کردن، اجرا کردن، دایر کردن، امتداد داشتن، به صورت موروثی وجود داشتن، راه انداختن، راه اندازی ...
جشن نوشیدنی، جشنی که توی اون مقدار زیادی الکل خورده می شه! مقدار زیادی از الکل وجود داشتن. Fest: جشن ولی به معنای زیاد و انبوه هم استفاده می شه. مث ...
درد ( شدید و ناگهانی ) ، سوزش
Blow away: 1. بلند کردن و بردن ( باد ) 2. به شدّت تحت تأثیر قرار دادن، شگفت زده کردن 3. با اسلحه کشتن 4. به راحتی شکست دادن، پیروز شدن
1. خیلی سریع از کنار چیزی رد شدن مثال: We were all stuck in traffic when some jerk on a motorbike blew past us on the shoulder. 2. تا حد زیادی و به ...
Blow off: 1. اعتنا نکردن به، محل نذاشتن، سلام نکردن 2. گمشو! 3. نرفتن، شرکت نکردن، حاضر نشدن ( سر قرار، کلاس، کار و غیره ) 4. باد شکم خالی کردن! 5. ...
اسم: تبلیغ فعل: مورد توجّه بودن، توجّه کردن، اشاره کردن
تردید کردن، تأمل کردن، حیرت زده شدن یا کردن، متعجب شدن، سردرگم شدن
اعتیاد به اینترنت
Turn on: 1. تحریک کردن 2. روشن کردن ( دستگاه ) 3. جذب و علاقه مند کردن ( به درس و. . . ) Turn off: 1. دلزده و دلسرد کردن، خاموش کردن ( علاقه ) ...
Tee: جایگاه قرارگیری توپ قلف Tee off: در قلف، یعنی شما حرکت اسوینگ ( زدن توپ ) را انجام بدهید.
Tee: جایگاه قرارگیری توپ قلف Tee off: در قلف، یعنی شما حرکت اسوینگ ( زدن توپ ) را انجام بدهید.
Pass up: 1. رد کردن ( فرصت ) 2. دادن ( رو به بالا، مثلاً لامپ را به کسی دادن که در سطح بالاتری ( نردبان ) ایستاده است. ) Pass on: 1. مردن 2. رساند ...
1. وانمود کردن 2. جعل کردن ( معمولاً کالا )
شکستن Break out: 1. ظاهر شدن عارضه پوستی، جوش زدن و تاول زدن ( ناگهانی ) 2. شیوع کردن 3. آغاز شدن ( ناگهانی ) 4. ناگهانی شهرت بسیار زیادی پیدا کرد ...
1. دفع کردن، به عقب راندن، دور کردن 2. منزجر کردن 3. نپذیرفتن و رد کردن
ورود مجدد، اعاده تصرف ( حقوق ) ، باز آمد ( فضا پیما و. . . )
1. آرام کردن، ساکت کردن 2. صلح برقرار کردن، فرونشاندن جنگ
Kick up a fuss/strom/stink/row الکی عصبی شدن و قشقرق بپا کردن
Kick up: 1. سرعت گرفتن ( اسب ) ، افزایش یافتن، زیاد شدن، بالا رفتن، فعال تر شدن، تشدید شدن مثال: - Kick the volume up 2. شواهد و نشانه هایی از خرابی ...
1. بیرون انداختن ( فیزیکی، مثلاً دستتو بگیرن بندازن بیرون ) 2. اخراج کردن ( غیرفیزیکی )
فعل: to kick back 1. استراحت کردن 2. پرداخت کردن ( رشوه، باج، زیرمیزی ) اسم: a kickback 1. رشوه، باج، زیرمیزی
1. عود کردن، دوباره شروع شدن ( بیماری ) 2. سوختن 3. بدتر شدن، شدیدتر شدن، بالا گرفتن 4. خشمگین شدن، عصبانی شدن
1. گشاد شدن، آزاد شدن 2. شدیدتر شدن، تشدید یافتن 3. خشمگینانه گفتن، با عصبانیت چیزی گفتن 4. شعله ور شدن، سوختن 5. منور
Kick around or kick about: 1. رفتار کردن با کسی به طور بد، خشن و ناعادلانه 2. از مکانی به مکانی رفتن، بدون دلیل و هدفی مشخّص ( یجورایی پرسه زدن یا گش ...
kick around/about 1. رفتار کردن با کسی به طور بد، خشن و ناعادلانه 2. از مکانی به مکانی رفتن، بدون دلیل و هدفی مشخّص ( یجورایی پرسه زدن یا گشت زدن ) ...
1. دادن چیزی، بخصوص کمک یا پول. 2. شکستن ( kick in/down ) 3. اثر کردن 4. شروع کردن، شروع به اثر گذاری 5. مقابله کردن، مخالفت کردن، سرپیچی کردن
عصبانی شدن یا شروع به شکایت کردن با صدای بلند
The flicks: The cinema
book: leave a place quickly معنی رفتن می ده، مثلاً وقتی توی جشن هستین و خسته کننده اس، می گین let's book! یه مثال دیگه: !got company. we have to boo ...
فرار کردن از جایی بوسیله شکستن مانع، حصار یا. . . To scape from sth or some place by breaking through some barrier with great, violent force.
برای انجام شدن کار یا هدفی و تمام کردن آن سخت کار کردن. To work hard to finish sth.
:Unmanned or uncrewed spacecraft فضاپیمای بدون سرنشین