پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٤٥٤)

بازدید
٢٦,٣٦٦
پیشنهاد
٠

از چشم کسی انداختن شخصی را ؛ آن شخص را مبغوض آن کس کردن : گفتند چه تدبیر کنیم تا این مرد را از چشم شاه بیندازیم. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) .

پیشنهاد
٠

آب در چشم آمدن ؛ اشک شوق در چشم آمدن و چشم پر از اشک شوق یا پر از اشک حسرت شدن : اگر صد نوبتش چون قرص خورشید ببینم ، آب در چشم من آید. سعدی. ز وجد ...

پیشنهاد
٠

از چشم انداختن کسی یا چیزی را ؛ کنایه است از مورد بغض و نفرت قرار دادن آن کس یا آن چیز را.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب چشم ؛ کنایه از اشک چشم : نریزد خدا آب روی کسی که ریزد گنه آب چشمش بسی. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آب چشم ریختن ؛ کنایه از گریستن : نخست ای گنه کرده خفته خیز بقدر گنه آب چشمی بریز. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پاک نبودن ؛ حایض بودن.

پیشنهاد
٠

پاک و پوست کنده ؛ کنایه از صریح و روشن و بی کنایه است. بی پرده. بی رودربایستی : پاک و پوست کنده به شما بگویم.

پیشنهاد
٠

سینه پاک کردن ؛ سینه روشن کردن. اخلاط بیرون کردن با سرفه از سینه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پاک خواندن ؛ تقدیس کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پاکش انداز ؛ یعنی تمامش انداز، ای حریف را بخوب وجه زیر کن. ( غیاث اللغات ) .

پیشنهاد
٠

پاکان خطه اول ؛ کنایه از ملائکه و کروبیان و حاملان عرش معلی باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دین پاک ؛ دین درست و راست : و بت پرستی آغاز کردند مگر آنانکه از قوم موسی بنی اسرائیل بودند که بر دین پاک بودند. ( قصص الانبیاء ) . || سبحان. قدّوس. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نهار شکستن ؛ ناشتائی خوردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نهار کردن ؛ ناشتائی خوردن. نهار شکستن : گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو با قرص آفتاب توانی نهار کرد. مخلص کاشی ( از آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- نهار کشیدن ؛ غذا در ظرف کردن. غذای ظهر را آماده کردن و بر سفره یا میز چیدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بر نهار بودن ؛ ناشتا بودن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نهار چیدن ؛ نهاری بر سفره نهادن. سفره گستردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نهار خوردن ؛ نهاری خوردن. ناهاری خوردن. غذای نیم روز خوردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر نهار ؛ ناشتا: انا علی الریق ؛ بر نهارم. ( بحر الجواهر ) ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

بر نهار آشامیدن ؛ به ناشتا خوردن. شرب بر ریق. شرب علی الریق : چون دو درم از او بر نهار بیاشامند. . . ضیق النفس را نفع دهد. ( ریاض الادویه ) ( یادداشت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

نهار:اسم، ثلاثی مجرد ، نهر ( ریشه ) ، جامد غیر مصدری ، مفرد، مذکر، مجرور ، نکره، سالم همان طور که می بینید ریشۀ این کلمه ( نهر ) می باشد . که به معن ...

پیشنهاد
٠

آرزو بجوانان عیب نیست ؛ بمزاح ، این آرزو بیش از حد تست. آرزو رأس مال مفلس دان . سنائی

پیشنهاد
٠

به آرزو آوردن ؛ تشویق.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

غایت آرزو ؛ منتهای اَمَل. کمال مطلوب : غایت آرزو چو دست نداد پشت پائی زدم برآسودم. ابن یمین.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

برآرزوی ، به آرزوی ؛ به اراده. به اختیار. طوعاً. به میل. به مراد. به دلخواه : نبیند همی دشمن از هیچ سوی بسندش بود زیستن به آرزوی. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

- آرزو کردن ؛ تمنی. تشهی. ( زوزنی ) : کشکین نانت نکند آرزوی نان و سمن خواهی گرد و کلان. رودکی ( کذا ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرزو رساندن ؛ آرزو و حاجت کسی را برآوردن : شنیده ام که بهشت آن کسی تواند یافت که آرزو برساند به آرزومندی. شهید بلخی.

پیشنهاد
١

آرزو شکستن در دل ؛ یأس و نومیدی از حصول مطلوبی حاصل آمدن : آخر ای آرزوی دل تا کی در دل این آرزو فروشکنم ؟ حسن غزنوی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرزو شکستن ْ کسی و خاصه بیماری را ؛ بمزوَّره ای او را خوشدل کردن یا با بوی کباب و مانند آن او را تسلیت دادن : بر آتش ستم جگرم زآن کباب کرد تا آرزوی ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرزو داشتن ؛ آرزومند بودن : بدو گفت کز کردگار جهان یکی آرزو دارم اندر نهان که ماند زتو نام تو یادگار ز پشت تو آید یکی شهریار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرزو خواستن ، آرزو کردن ؛ خواهش کردن. درخواست. التماس مطلوب. حاجت طلبیدن. تمنی. تقاضی. ادعاء : ز من آب کرد آرزو آن سوار چو از دور دیدش مرا نامدار. ف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرزو پختن ؛ طمع خام کردن : و آرزوی ناممکن و محال پختن نشان خامی و دشمن کامی باشد. ( مرزبان نامه ) .

پیشنهاد
٠

آرزو خاستن کسی چیزی را ؛ اشتهاء آن کردن.

پیشنهاد
١

آرزوی خام ؛خواهش یا امید یا طمعی ناممکن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نفس آرزو ؛ قُوّت شَهویه. نفس حیوانی : نفس آرزو، به وی است دوستی طعام و شراب و دیگر لذتها. ( تاریخ بیهقی ) . || مقصد : سحرگه چو از خواب برخاستند بر آ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرزو آمدن ؛ آرزو دست دادن. آرزو پیدا گشتن : آرزو ناید همی بغدادیان را با تو شاه روزگار معتصم یا روزگار مستعین. معزی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرزو بردن ؛ آرزو کردن. تَمنی. ( دهار ) . غبطه. اغتباط : آرزو می بریم چه تْوان کرد سود ناکرده سخت بسیار است. انوری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوش آرزو ؛ نیک گزین. به گزین : ریدک خوش آرزو. || هوس. میل : ز دیدار خیزد همه آرزوی ز چشم است گویند رژدی گلوی. ابوشکور.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به آرام ؛ ساکن. ساکت. آسوده. مأمون. ایمن : جهان بد به آرام زآن شادکام [ از جمشید ] ز یزدان بدو نو بنو بد پیام. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آراستن لشکر ؛ بصف کردن. تعبیه آن. مسلح کردن. بساز کردن. بصفوف کردن. صف راست کردن : چو از هر دو سو لشکر آراستند یلان کینه از یکدگر خواستند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

در چشم کسی آراستن چیزی را ؛ تسویل. تمویه. || در بعض فرهنگها به معنی آرستن یعنی توانستن نیز ضبط کرده اند. مصدر دوم آن آرایش است : آراست. بیارای.

پیشنهاد
٠

آراستن ِ زن ْ خود را ؛ تشوف. جلوه کردن. آرایش کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آراستن سخن و پاسخ و امثال آن ؛ ادا کردن. گفتن. در میان نهادن. به ادب گفتن : یلان پیش او پاسخ آراستند بگفتار او دل بپیراستند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آراستن خلعت ؛ دادن یا آماده و حاضر ساختن آن : سزاوار او شهریار زمین یکی خلعت آراست با آفرین. فردوسی.

پیشنهاد
٠

آراستن خویشتن ؛ تصنع. ( دهّار ) .

پیشنهاد
٠

آراستن زبان به ؛ تکلم کردن با آن. گفتن چیزی. متکلم و گویا کردن. گویا، گوینده کردن. رطب اللسان شدن به. ترطیب لسان به : همه فرّ دارا همی خواستیم زبان ر ...

پیشنهاد
٠

آراستن جامه به تن ؛ راست کردن آن بر تن. باندام برکردن آن.

پیشنهاد
٠

آراستن جنگ یا رزم ؛ ترتیب ، تنظیم ، تنسیق و تعبیه آن : چو بشنید آراست کهزاد رزم هم آورد را رزم او بود بزم. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آراستن دل ؛ مستعد کردن آن. حاضر کردن آن. دل نهادن بر : تو ای نامور زنگه شاوران بیارای دل را برنج گران. فردوسی.

پیشنهاد
١

دل بکسی آراستن ؛ دل بدو دادن : تو پنداری دل بتو آراسته ایم ما ای بت از آن سرای برخاسته ایم. فرخی ( دیوان ص 447 ) .