پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٤٥٤)

بازدید
٢٦,٣٤٤
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست [ کسی یا چیزی را ] برپیچیدن ؛ تافتن. مقهور کردن : که من دست قدرت ندارم بهیچ به سرپنجه دست قضا برمپیچ. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بر بر زدن ؛ دست به برزدن. آماده و مهیا شدن : همه لشکرش دست بر بر زدند همی هرکسی رای دیگر زدند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

- دست بر بر نهادن ؛ به معنی سلام کردن ، و سلام مردم ولایت چنین باشد که دست به سینه نهند. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست برباد ؛ مبذر. دست به باد. مسرف. باددست.

پیشنهاد
٠

دست بر بالای ابرو گرفتن ؛ تاب نظاره نیاوردن. ( آنندراج ) : پی نظاره مهر از تاب آن رو گرفته دست بر بالای ابرو. زلالی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دست بر بالای یکدیگر نهادن ؛ کنایه از بیکاری و بی شغلی. معطل و بیکار بودن. ( آنندراج ) : خفته در راه تو از عجز ای غزال شیرگیر دست بر بالای یکدیگر نهاد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

استیضاح ؛ دست به ابرو نهادن تا به چیزی نیک نگریسته شود. و رجوع به ترکیب دست بر بالای ابرو گرفتن شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست برآوردن ؛ دست به دعابرداشتن : چو شاخ برهنه برآریم دست که بی برگ زین بیش نتوان نشست. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

استشراف ؛ دست بالای چشم داشتن برای نگریستن. دست بر ابرو نهادن تا آفتاب بر چشم نتابد و چشم را خیره نسازد تا چیزی را توان دید. استکفاف ؛ دست بر ابرو نه ...

پیشنهاد
٠

دست بر ابرو گرفتن یا نهادن ؛ تاب نظاره نیاوردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) : خورشید در مشاهده آفتاب تو بی اختیار دست بر ابرو گرفته است. نجات ( از آنندراج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- دست برآوردن ؛ آماده شدن. رجوع به این ترکیب در ردیف خودشود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست برّ ؛ اضافه استعاری : بزرگوارادانی که بنده را هر سال به دست برّ تو باشد مبرتی مرسوم. سوزنی.

پیشنهاد
٠

دست بر آسمان داشتن ؛ دست به سوی آسمان بلند کردن به دعا یا نالیدن از کسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بداشتن ؛ دست برداشتن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

پیشنهاد
٠

دست بده داشتن ؛ کریم بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . - دست بده نداشتن ؛ خسیس بودن. - || در ادای قرض سهل انگار بودن. بدحساب بودن.

پیشنهاد
٠

دست بالین کردن ؛ دست را خم داده بزیر سرگذاشتن ، چنانکه مردمان مفلس بسبب نابودن تکیه به این نوع دراز می کشند. ( آنندراج ) : عرش و کرسی معنی در زیر پا ...

پیشنهاد
٠

دست با هم دادن ؛ دست بهم دادن : نیاز و ناز را با هم حسابی در میان باشد به گردش دست با هم داد زو چشمی ز من رنگی. صائب ( از آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بدار! ؛ نوعی بازی است. خودداری کن. رجوع به این ترکیب ذیل دست بداشتن شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست باف ؛ بافته با دست. - || آسان. ( آنندراج ) . و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بالا زدن ؛ دست بالا کردن. - || آستین جامه درنوردیدن. آماده شدن برای انجام کاری.

پیشنهاد
٠

دست بالا کردن ؛ پیشقدم شدن در کاری چنانکه برای پیدا کردن زنی جهت مردی. - || تظلم و فریاد کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . دست برآوردن : بوستان از شاخ گ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بازی ؛ انبساط و ملاعبت. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بازگرفتن ؛ متوقف شدن. از ادامه دادن بازایستادن : چون جان رسول ( ص ) به زانو رسید گفت ای ملک الموت دست بازدار، عزرائیل دست بازگرفت. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست [ به کسی ] بازدادن ؛ با او بیعت کردن. از در موافقت و اطاعت با او درآمدن : هرکه با هرکسی تواند نشست. . . . بدو طمع نیکی مدار، که نفس او دست به شیط ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بازداشتن ؛دست برداشتن. باز ایستادن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بازکشیدن ؛ دست برداشتن. خودداری کردن از : پسر دریافت دست از طعام بازکشید. ( گلستان سعدی ) .

پیشنهاد
٠

دست با پادشاه ؛ کنایه از برابری کردن با پادشاه باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بادپیما ؛ کنایه از دستی که حرکتش لغو بود. ( آنندراج ) : چون نسایم دست بر هم کز شمار نقد عمر رنگ افسوسی بدست بادپیما مانده است. صائب ( از آنندراج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بادست ؛ دست به دست. بسیار نزدیک. ( آنندراج ) : ز هر شاخش که برده از صبا دست رهی باشد به گردون دست با دست. سعید اشرف ( در تعریف چنار، از آنندراج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست انسانیت ؛ اضافه استعاری : بنده سرزده حیرت گشت ، از پای وجود درآمد و از دست انسانیت برون رفت. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 330 ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- دست ایام ؛ اضافه استعاری : سرزلف گره گیر دلارام به دست آورد و رست از دست ایام. نظامی.

پیشنهاد
٠

دست با برکت داشتن ؛ خجسته دست و میمون و مبارک و فرخ و فرخنده و سعید و مسعود و همایون و خشنان و خوش و انوشه بودن.

پیشنهاد
٠

دست اندرزدن به ؛ متمسک شدن به. استمساک کردن به. تمسک کردن به. تمسک. توسل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دست درزدن. متشبث شدن. رجوع به دست درزدن در ردیف خ ...

پیشنهاد
٠

دست اندر کار بودن ؛ دست در کار بودن. رجوع به دست در کار بودن در همین ترکیبات شود.

پیشنهاد
٠

دست اندر کار شدن ؛ شروع کردن. آغاز کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست امتحان ؛ کنایه از زورآزمائی. ( آنندراج ) . قوت آزمائی. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

دست انداختن کسی را ؛ او را استهزا کردن. او را سخره کردن. او را استهزاء کردن. سخریه کردن. ریشخند کردن. مسخره کردن. مضحکه قرار دادن. ( یادداشت مرحوم ده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست افتادن ؛ بدست افتادن. رجوع به این ترکیب در ردیف خودشود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست افسوس ؛ مرادف کف افسوس. ( آنندراج ) : چون نباشد گوهر دندان صدف خمیازه ایست دست افسوسی بود بی گوهر دندان صدف. صائب ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دست از میان برآوردن ؛ خود را ظاهر کردن. آشکارا شدن : ای هجر مردمی کن پای از میان برون نه تا وصل بی تکلف دست از میان برآرد. خاقانی.

پیشنهاد
٠

دست از هم بدادن ؛ از یکدیگر جدا شدن. پیوند گسستن : بنامردی از هم بدادیم دست چو ماهی که با جوشن افتد به شست. سعدی.

پیشنهاد
٠

دست ازکار رفتن ؛ از کار افتادن دست.

پیشنهاد
٠

دست از کار شدن ؛ دست از کار رفتن. فاقد قدرت انجام دادن کار شدن : اگر از من خطائی نرود و بدانچه از من بدگمان میباشد من ترسان خاطر شوم و دست من از کار ...

پیشنهاد
٠

دست از لباس بیرون کردن ؛پوشیدن جامه به این طرز که دست در آستین کنند برای ساعت نیک و باز برآرند و پوشیدن آن به وقت دیگر اندازند، و این در هندوستان مرس ...

پیشنهاد
٠

دست از قفا واکردن ؛ آزاد و رها کردن دست به پشت بسته : کاکل چه گنه دارد دستش ز قفا واکن هر فتنه که می بینی در زیر سر ابروست. صائب ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دست از قنداق برآوردن یا در آوردن ؛ خارج کردن دست بچه از قنداق. - || کنایه از کارها که نه درخور سن خود است کردن کودک.

پیشنهاد
٠

دست از کار بشدن ؛ از کار افتادن دست بسبب بیماری یا بروز حادثه ای ناگوار.

پیشنهاد
٠

دست از سر چیزی نگذاشتن ؛ ترک نکردن آن چیز و از سر آن بر نخاستن. ( از آنندراج ) : سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم دست از سر آبی که جهان جمله سراب است. ...

پیشنهاد
٠

دست از سر [ کسی ] گرفتن ، یا برگرفتن ؛ کنایه از بی شفقتی نمودن و بی توجهی کردن. ( برهان ) . کنایه از امداد و اعانت دریغ داشتن. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دست [ کسی ] از قبر بیرون ماندن ؛ نیازمند و چشم براه کمک خویشان و فرزندان بودن مرده.