پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
آمپر کسی بالا رفتن: [عامیانه، کنایه ] از کوره در رفتن.
آمپر کسی بالا رفتن: [عامیانه، کنایه ] از کوره در رفتن.
آلونک نشین: [عامیانه، اصطلاح] ساکنان حواشی شهرها که در اتاقک های آلونک وار زندگی می کنند.
آلت فعل: [عامیانه، اصطلاح] وسیله ی انجام کار.
آلنگ دولنگ: [عامیانه، اصطلاح] چیزهای بیهوده ای که به عنوان زینت به چیزی می آویزند.
آلبالو گیلاس چیدن: [عامیانه، کنایه ] نگاه کردن و ندیدن.
آلت دست کسی شدن: [عامیانه، کنایه ] مورد سوء استفاده قرار گرفتن.
آلامد: [عامیانه، اصطلاح] باب روز، به رسم معمول.
آلاف و الوف: [عامیانه، اصطلاح] مال و ثروت، جاه و مقام. .
آلاخون ( و ) والاخون: [عامیانه، اصطلاح] دربه در، سرگردان، آواره.
آگوز: [عامیانه، اصطلاح] لقب ریشخندآمیز برای مرد ریزنقش و متکبر.
آلاپلنگی: [عامیانه، اصطلاح] مثل پوست پلنگ، گل باقالی.
آکله فرنگی: [عامیانه، اصطلاح] سیفلیس.
آکِله: [عامیانه، اصطلاح] جذام، زن سلیطه.
آکَل: [عامیانه، اصطلاح] آقای کربلایی.
آک بند: [عامیانه، اصطلاح] نو واستفاده نشده، هنوز از جعبه بیرون آورده نشده، دست اول.
آقایی فرمودن: [عامیانه، کنایه ] لطف کردن، محبت کردن.
آقادایی را جنباندن: [عامیانه، کنایه ] حرکتی به خود دادن.
آقام که شما باشید: [عامیانه، کنایه ] خدمت شما عرض کنم.
آقا به کون کسی بستن: [عامیانه، کنایه ] کسی را که شایسته ی احترام نیست آقا خطاب کردن.
آقا چسونه: [عامیانه، اصطلاح] آدم حقیر و بی ارزش.
آقا دایی: [عامیانه، اصطلاح] نشیمنگاه، کون.
آقا بالاسر: [عامیانه، اصطلاح] امر و نهی کننده و مراقب.
آفتابی کردن: [عامیانه، کنایه ] پدیدار کردن.
آفتابی شدن: [عامیانه، کنایه ] پیدا و آشکار شدن، بیرون زدن آب قنات.
آفتابه دزد: [عامیانه، کنایه ] دزدی که به ربودن چیزهای بی ارزش بسنده می کند. دزد ناشی ، دزد تازه کار.
آفتابه گرفتن: [عامیانه، اصطلاح] آفتابه برداشتن.
آفتابه خرج لولهنگ کردن: [عامیانه، کنایه ] چیز با ارزشی را در بهای چیز بی ارزش دادن.
آفتابه برداشتن: [عامیانه، کنایه ] دست به آب رساندن، پابرهنه وسط حرف کسی دویدن. کار و طرحی را خراب کردن .
آفتابه خرج لحیم: [عامیانه، کنایه ] بیشتر بودن هزینه ی تعمیر چیزی از بهای نو آن. کنایه از بسیار کهنه و فرسوده، اسقاط که مخارج نگهداری آن بیش از ارزش خ ...
آفتابه آب کن: [عامیانه، کنایه ] پست ترین نوکر.
آفتاب نشین کردن کسی را: [عامیانه، کنایه ] از هستی ساقط کردن، خانه خراب کردن.
آفتاب لب بام: [عامیانه، کنایه ] پیری نزدیک به مرگ.
آفتاب کسی به زردی رسیدن: [عامیانه، کنایه ] به پایان رسیدن دوران زندگی و یا قدرت و نفوذ کسی.
آفتاب گرفتن: عامیانه، اصطلاح] زیر آفتاب خوابیدن.
آفتاب کردن: [عامیانه، کنایه ] برای خشک کردن جلو آفتاب گذاشتن.
آفتاب رو: [عامیانه، اصطلاح] جایی که آفتاب بر آن بتابد.
آفتاب روی پشت بام جمع کردن: [عامیانه، کنایه ] کاملا تنگدست بودن.
آفتاب را به گز پیمودن: [عامیانه، کنایه ] کوشش بی هوده کردن.
آفتاب خوردن: [عامیانه، کنایه ] سختی کشیدن.
آفتاب چریدن: [عامیانه، کنایه ] بی کار بودن، چیزی برای خوردن نداشتن.
آفتاب به آفتاب:[ عامیانه، اصطلاح] هر روز.
آفتاب به ملاج کسی خوردن: [عامیانه، کنایه ] دیوانه شدن، خل شدن.
آفتابِ پس دیوار: [عامیانه، کنایه ] شامگاه.
آفتاب از مغرب درآمدن: [عامیانه، کنایه ] روز قیامت، رویدادی شگرف پیش آمدن.
آفتاب برِ دیوار آمدن: [عامیانه، کنایه ] به پایان آمدن عمر.
آفتاب از کدام طرف در آمده؟:[عامیانه، ضرب المثل] چه عجب از این طرف ها؟!.
آغا پنبه: [عامیانه، اصطلاح] زن بسیار سفیدرو، عروسک پنبه ای.
آغبانو: [عامیانه، اصطلاح] لقبی برای زنان محتشم و بزرگ.
آشیخ روباه: [عامیانه، اصطلاح] آب زیرکاه، مکار.