پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٤٥٤)
دست به تخته بستن ، دست بر تخته بستن ؛ معطل و بیکار گردانیدن. - || نوعی از سیاست مقرری است. ( آنندراج ) : خوش اختلاط گرم به آن طره می کند و آخر به ت ...
دست به بیعت به دست کسی دادن ؛ دست در دست او نهادن بیعت را. پیرو و مرید شدن. ( از آنندراج ) : پس دراز کن ای سلطان مسعود که خدا مرا به تو برخوردار گردا ...
دست به پیمان دادن ؛ پیمان کردن. موافقت کردن : چون عروس بلاغت را خطبه کردی [ شهید بلخی ]، بی دست پیمان ، دست به پیمان او دادی. ( لباب الالباب ) .
دست به بر زدن یا بر بر زدن در امری یا به امری ؛ به عهده گرفتن. پذیرفتن. متقبل شدن. اعلام آمادگی کردن : بزد دست بیژن بدان هم به بر بیامد بر شاه پیروزگ ...
دست به بیع دادن ؛ در صدد بیع و شرا بودن. ( آنندراج ) : گر به بیعش اجل دهد دستی کیسه ای پر کنم بسود و زیان. ظهوری ( از آنندراج ) .
دست به باد بودن ؛ مسرف بودن. ولخرج و مبذر بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دست به بادی ؛ اسراف. تبذیر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دست به اسلحه ؛ با سلاح آماده.
دست به باد ؛ باددست. مبذر. متلف. مسرف. ولخرج. مضیع. مضیاع.
دست به آب رساندن ؛ به قضای حاجت شدن. به مستراح شدن. به ادب خانه رفتن. اختلاف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . ریدن. ( از آنندراج ) . - || کنایه از وضو کر ...
دست بندگی بر زمین نهادن ؛ به خاک افتادن برای اظهار بندگی : به خاک خضوع بازغلتید و سر تفاخر بر آسمان فراخت ، و دست بندگی بر زمین نهاد. ( منشآت خاقانی ...
دست بلند کردن بروی کسی ؛ قصد طپانچه یا سیلی زدن او کردن. بی حرمتی و هتک حرمت کردن.
دست بِنَداشتن ؛ رها نکردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . و رجوع به دست داشتن در ردیف خود شود.
دست [ کسی را ] بند کردن ؛ او را به شغلی رسانیدن. او را به کاری متعب ناگزیر کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دست بلند کردن ( شاگرد در مدرسه ) ؛بالا بردن دست به نشانه آمادگی پاسخ گوئی از سوءالی. اعلام رأی و نظر کردن. - || آمادگی نشان دادن : در حریمی که کند ...
دست بلند شدن ؛ دراز شدن به سوی کسی یا چیزی : خودستائی نیست کار شمع ورنه دست شمع بهر دامن گیری پروانه ما شد بلند. صائب ( از آنندراج ) .
دست بر هم نهادن ؛ قرار دادن دستهاروی هم به نشانه ادب : گاه بر هم نهاده دست ادب همچو سرو ایستاده بر ( ؟ ) چمن. سعدی.
دست بستن کسی را ؛ مانع شدن کسی را از انجام کاری : دستم را بسته است ؛ نمی گذارد مطابق اراده خود کار کنم. �دست فلان را از پشت بسته بودن �؛ در بدی از او ...
دست بشریت ؛ اضافه استعاری : بنده به یک باره از دست بشریت بیرون شد، و از پای وجود درآمد. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 55 ) .
دست بر هم سودن ؛ دست برهم سائیدن : بهم بر همی سود دست دریغ شنیدند ترکان آهخته تیغ. سعدی.
دست برهم سوده ؛ دست افسوس. مرادف کف افسوس. ( از آنندراج ) : در ریاض آفرینش خاطری آسوده نیست برگ عیش این چمن جز دست برهم سوده نیست. صائب ( از آنندراج ...
دست بر هم گرفتن ؛ متصل کردن دستها بهم استقامت را : ز غیرت دستها بر هم گرفته وزآن شیرین سخن از هوش رفته. نظامی
دست برهم ؛ کنایه از قطع کردن دست بسته. ( آنندراج ) . به معنی دست بسته است. ( از ناظم الاطباء ) : پیش شمال امرت پای شمال در گل پیش سحاب دستت دست سحاب ...
دست بر هم زدن ؛ دست زدن. تصفیق. تصدیة. ( دهار ) . تصفیح. تصفیق. صفق. ( تاج المصادر بیهقی ) : سَطع؛ دست برهم زدن تا آواز برآید. ( منتهی الارب ) . و رج ...
دست بر هم سائیدن ؛ دست به هم مالیدن. افسوس خوردن. اظهار تأسف و پشیمانی کردن : چون نسایم دست بر هم کز شمار نقد عمر رنگ افسوسی به دست بادپیما مانده اس ...
دست بر لب زدن ؛ دست بر لب نهادن به نشانه ساکت شدن : ازین جام تهی فریاد زد جوش سبک دستش زدم بر لب که خاموش. میرزا محمدزمان راسخ ( از آنندراج ) .
دست برمالیدن ؛ کنایه از آماده و مهیا شدن برای کاری. ( از آنندراج ) : ز ساطور غم استخوانم شکست به سلاخی غصه برمال دست. ظهوری ( از آنندراج )
دست بر گریبان زدن ؛ در آویختن با : ز هشیار عاقل نزیبد که دست زند بر گریبان نادان مست. سعدی.
دست برگشادن ؛ آغاز کردن به کاری. رجوع به دست برگشادن و دست گشادن در ردیفهای خود شود.
دست بر گلو آوردن ؛ کنایه از گلو افشردن. ( آنندراج ) : سلیم قطره آبی نمی توان خوردن چه دست بود که غم بر گلوی ما آورد. سلیم ( از آنندراج ) .
دست بر کمر ماندن ؛ کنایه از بیکار و معطل ماندن. ( آنندراج ) . - || کنایه از رعنائی و خودنمائی کردن. ( آنندراج ) .
دست برگرفتن ؛ دست کسی را به دست گرفتن : مصافحة؛ دست با یکدیگر برگرفتن در سلام. ( دهار ) .
دست بر کمر گرفتن ؛ اظهار عجز کردن : روا بود همه خوبان آفرینش را که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند. سعدی ( خواتیم ) .
- || تعظیم کردن و پرستش نمودن و اطاعت و فرمانبرداری کردن.
دست بر کمر داشتن ؛ نخوت وغرور کردن. ( آنندراج ) . دست به کمر داشتن. دست بر کمر زدن. دست در کمر داشتن : نگردد عقدهای من چرا هر روز مشکلتر که چون سرو ا ...
دست بر کمر زدن ؛ نخوت و غرور کردن. ( آنندراج ) . دست بر کمر داشتن. دست به کمر داشتن : مبند دل به رعونت که می کند کچه گل چو بهله پوچ شمر دست بر کمر زد ...
دست بر کش نهادن ؛ دست بر سینه و بغل نهادن بعلامت تسلیم : بینداخت شمشیر و ترکش نهاد چو آزادگان دست بر کش نهاد. سعدی.
- دست بر قفا پیچیدن ؛ تاباندن دست بسوی پشت یا بستن در پشت : بر لب آب بقا از تشنگی جان می دهد دست هرکس را که حیرت بر قفا پیچیده است. صائب ( از آنندرا ...
دست بر کتف بستن ؛ دست بر قفا بستن.
دست بر فلک شدن ؛ کنایه از بلند کردن دست در وقت دعا خواستن. ( آنندراج ) : چو این داستان گفته شد یک به یک نیوشنده را دست شد بر فلک. نظامی ( از آنندراج ...
دست ( چیزی را ) بر قفا بستن ؛ بسوی پشت بردن دودست و به هم بستن : دست مژگان بر قفا بندیم کز آسیب او در دل هر پاره دل نشترستانی شکست. طالب آملی ( از آ ...
دست بر سینه نهادن ؛ به معنی دست بر دل نهادن ، و آن کنایه از ضبط دل کردن و تسلی دادن است. ( از آنندراج ) : تکفیر؛ دست بر سینه نهادن پیش کسی. ( از منته ...
دست بر سر نهادن ؛ قبول کردن و دست به سینه نهادن. نوعی از تعظیم متعارف هندوستان است که آنرا سلام کردن هم گویند. ( از آنندراج ) : دست و پا تا هست بر سر ...
دست بر سینه ؛ قرار داشتن دستها روی سینه به ادب و تعظیم : به دست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر. سعدی.
دست بر سرگرفتن ؛ در مقام ادای تسلیم و کرنش و در محل شدت درد و ضعف هر دو مستعمل می شود. ( آنندراج ) : بنفشه دست را بر سر گرفته که از سیلیش رنگی برگرفت ...
دست [ فلان ] بر سر من ؛ آنچه او را نصیب شد مرا هم نصیب باشد. ( آنندراج ) : ظهوری میروی از سختی رشک مکن پا سست دستت بر سر من. نورالدین ظهوری ( آنندرا ...
دست بر سر نشستن ؛ سیلی به سر زدن در هنگام حسرت و افسوس. ( آنندراج ) . دست به سر نشستن. دست به سر داشتن. دست به سر گرفتن. دست بر سر زدن : نشسته به کنج ...
دست بر سر کشیدن ؛ نوازش کردن : در دل آسای پریشانان مباش از شانه کم کز نوازش زلفها را دست بر سر می کشد. رفیع واعظ ( از آنندراج ) . - || کنایه از سر ...
دست بر سر شدن ؛ تسلیم کردن. ( ناظم الاطباء ) . - || سجده کردن و تعظیم نمودن. ( ناظم الاطباء ) : بفرمان به پیش سکندر شدند دوتا گشته و دست بر سر شدند ...
دست بر سر زدن ؛ اکثر در وقت فقدان مطلوب باشد. کوفتن دست بر سر به نشانه اندوهی و غمی و اسفی. سیلی به سر زدن در هنگام حسرت و افسوس. ( آنندراج ) . دست ب ...