پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٨٩٣
تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

چوچونچه : نوعی پارچه سفید . ( ( کلاه ماهوت سرش بود . کت و شلوار چوچونچه سفید تنش بود . ریخت منشی های ادارات انگلیسی را داشت . ) ) ( صادق چوبک ؛ تنگ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

اول دشتی : پولی که در ابتدای باز کردن مغازه به دست می آید . اولین پولی که فروشنده از فروش به دست می آورد . ابتدای شروع کسب و کار . ( ( مثه اینکه دع ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

نک و نال کردن : در تداول عامه ، شکایت کردن . گله کردن . اظهار عدم رضایت کردن . شکایتی نه روشن و واضح کردن . ( ( همین چند روز پیش بود که آمده بود پی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

هل خوردن : سریع وارد جایی شدن ، ( ( ناگهان اندام درشت محمد ، تفنگ به دوش تو دکان هُل خورد و شتابان سلامی کرد . . . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر ) و به ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

گردنه گیر : کنایه از دزد ، کنایه از آدم حرامخور. ( ( . . . " فکر نمی کنم محمد کار بدی کرده باشه . چون یه خلق رو از دسّ یه مشت گردنه گیر آسوده کرده. ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

چمچاره : درد بیدرمان، چه کار کنم؟ ( ( " اگه محمد اومد چکار کنم . " - "حالا نونت را بخور بعد . می ذاری یه لقمه نون راحت از گلومون پایین بره یا نه ؟ ...

پیشنهاد
٠

آیۀ یاس خواندن: [عامیانه، کنایه ] هرچیزی را پیش از بررسی محکوم به شکست کردن.

پیشنهاد
٠

آینه ی هفت جوش: [عامیانه، کنایه ] خورشید.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آیه آمدن: [عامیانه، کنایه ] سوگند یاد کردن، به قرآن سوگند خوردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آیه ی یاس: [عامیانه، کنایه ] آن که بدبینی را به کمال می رساند.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

آینه ی زانو: [عامیانه، اصطلاح] برآمدگی زانو.

پیشنهاد
٠

آینه ی کسی بودن: [عامیانه، کنایه ] یکسره از کسی تقلید کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آینه ی دست: [عامیانه، اصطلاح] تیغ و خنجر.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

آینه ی دق: [عامیانه، کنایه ] آینه ای که شخص خود را در آن عجیب و غریب می بیند – شخص عبوس و بدقدم.

پیشنهاد
٠

آیینه ی اسکندری: [عامیانه، اصطلاح] آفتاب.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آینه ی بخت: [عامیانه، اصطلاح] آینه ای که داماد همراه شمعدان برای عروس می فرستد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آی زکی: در مقام ریشخند و تحقیر گفته می شود.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آی زرشک: [عامیانه، اصطلاح] نگا. آی زکی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آهوی خاور: [عامیانه، کنایه ] آفتاب.

پیشنهاد
٠

آهوی مانده گرفتن: [عامیانه، کنایه ] بی انصافی کردن، عاجزکشی کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آهنگ ریپ دار: [عامیانه، اصطلاح] آهنگی که یک ضرب آن کم باشد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آهو چشم: [عامیانه، کنایه ] معشوق، شاهد.

پیشنهاد
١

آه نداشتن که با ناله سودا کردن: [عامیانه، ضرب المثل] نگا. آه در بساط نداشتن.

پیشنهاد
٠

آهن کهنه به حلوا دادن: [عامیانه، کنایه ] معامله ی پرسود کردن.

پیشنهاد
٠

آویزان کسی شدن: [عامیانه، کنایه ] طفیلی کسی شدن.

پیشنهاد
٠

آه از نهاد کسی برآمدن: [عامیانه، کنایه ] نهایت تاسف به کسی دست دادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

آوردن: [عامیانه، اصطلاح ] باعث شدن، ایجاد کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آواز شدن: [عامیانه، کنایه ] شهره شدن.

پیشنهاد
٠

آواز کوچه باغی: [عامیانه، کنایه ] آوازی که جاهل ها می خوانند و یکی از گوشه های دستگاه شور است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آواز دهل: [عامیانه، کنایه ] چیزی که تنها سخن گفتن درباره ی آن جالب است، نه خودش = چیزی که از آن سخن زیاد می گویند اما واقعیت آنچنانی ندارد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آواز دادن: [عامیانه، کنایه ] خواستن.

پیشنهاد
٠

آوار شدن سر کسی: [عامیانه، کنایه ] بی خبر نزد کسی در آمدن.

پیشنهاد
٠

آواز خر در چمن: [عامیانه، کنایه ] آواز ناخوش و گوش خراش.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آن کاره: [عامیانه، اصطلاح] اهل آن کار ( کار بد ) .

پیشنهاد
٠

آن ها را خانم زاییده، ماها را کلفت؟ : [عامیانه، ضرب المثل] چرا آن ها را بر ما ترجیح می دهند؟ چرا به ما اجحاف می کنند؟.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آن سفر: [عامیانه، اصطلاح ] آن بار، آن دفعه.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

آنکادر کردن: [عامیانه، اصطلاح] اصطلاحی در ارتش برای جمع کردن رختخواب.

پیشنهاد
٠

آن روی کسی بالا آمدن: [عامیانه، کنایه ] خشمگین شدن.

پیشنهاد
٠

آن سرش ناپیدا بودن: [عامیانه، کنایه ] برای نشان دادن حد کمال و مبالغه به کار می رود.

پیشنهاد
٠

آنجا رفتن که عرب نی انداخت: [عامیانه، کنایه ] به جایی دور و بی بازگشت رفتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آن چنانی: [عامیانه، اصطلاح] چنانکه خود می دانی، بسیار گران بها، بسیار عجیب.

پیشنهاد
٠

آمد نیامد داشتن: [عامیانه، کنایه ] روی دادن واقعه ای که احتمال فرخنده و نحس بودن هر دو در آن هست.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آمیزقلمدون: [عامیانه، اصطلاح] میرزا بنویس، کاتب.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آمدن ( چیزی ) به کسی: تناسب داشتن ( چیزی ) به کسی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آمد نیامد: [عامیانه، اصطلاح] فرخنده بودن و نبودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

آمدن: [عامیانه، اصطلاح] آغاز به کاری کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آمدکار: [عامیانه، اصطلاح] شگون، فال نیک، خجستگی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آمد کردن: [عامیانه، اصطلاح] رخ دادن واقعه ای خجسته.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

آمد داشتن: [عامیانه، اصطلاح] فرخنده و میمون بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آمد: [عامیانه، اصطلاح] فرخندگی، خوش قدمی.