پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٤٥٤)

بازدید
٢٦,٣٤٩
پیشنهاد
٠

از ( ز ) دست آمدن کاری ؛ توانائی انجام آنرا داشتن. قادر به انجام دادن آن بودن : چو از دست تو ناید هیچ کاری به دست دیگران میگیر ماری. نظامی.

پیشنهاد
٠

از ( ز ) دست آمدن کاری ؛ توانائی انجام آنرا داشتن. قادر به انجام دادن آن بودن : چو از دست تو ناید هیچ کاری به دست دیگران میگیر ماری. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ابردست ؛ بسیار بخشنده : ابردستا ز بحر جود مرا عنبر درثمن فرستادی. خاقانی.

پیشنهاد
٠

از این دست بدان دست گشتن ؛ دست به دست گشتن : دست کردار تو داری دل گفتار تو راست که عطای تو همی گردد از این دست بدان. فرخی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آتش دست ؛ جلد و چابک. رجوع به آتش دست در ردیف خود شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آلوده دست ؛ بدکار. تبه کار : بجز خونی و دزد آلوده دست ببخشای بر هر گناهی که هست. نظامی

پیشنهاد
٠

روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند ؛ یعنی در زمان گرفتاری و ناتوانی و بینوایی وعده های خوش و شیرین می دهد. به هنگام پیری و پایان عمر زهد و عبادت پی ...

پیشنهاد
٠

به روباه گفتند شاهدت کیست گفت دنبم ؛ یعنی این گواه مغرض و در امرذینفع است. نظیر: دم روبه گواه روباه است. رجوع به امثال و حکم شود.

پیشنهاد
٠

روباه به سوراخ نمی رفت جاروب به دمش بست ؛ یعنی بر مشکلی که قادر به حل و رفع آن نبود مشکلی تازه افزود. نظیر: موش به سوراخ نمی رفت جاروب به دمش بست. رج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شیخ روباه ؛ در تداول عامه ، شیخ مکار و مزور و حیله گرو ریاکار.

پیشنهاد
٠

روباه را در تله داشتن ؛ یعنی شخص محیل را به دام خود کشیدن. ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

روباه به گردون گرفتن ؛ با شکیبایی بسیار کاری صعب انجام دادن : و گفته اند که اتابک ایلدگز روباه به گردون گیرد یعنی او را مایه اصطبار بسیار است. ( تاری ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندانی ؛ منسوب است به زندان. کسی که در محبس باشد. آنکه در زندان از آزادی محروم است. ( از فرهنگ فارسی معین ) . محبوس. گرفتار زندان. ( ناظم الاطباء ) . ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندان کن ؛ در بند آورنده. زندان افکننده. صفت کسی که مردم را به حبس و بند اندازد : سریری که جز آسمانی بود به زندان کن زندگانی بود. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندان مشتری ؛ زندان برجیس که برج سنبله باشد. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

زندان نامسجون ؛ ماهیی که یونس پیغمبر را بلعید. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندان نیرین ؛ عقده راس و ذنب. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

زندان کردن چیزی یا جایی را برای کسی ؛ بندیخانه ساختن آن برای آنکس. محبس و سجن قرار دادن آن برای آنکس : در کاخ فرخنده ایوان اوی ببستند و کردند زندان ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندان کردن ؛ حبس کردن. محبوس کردن. ( ناظم الاطباء ) . بند کردن. به قید و بند انداختن. و غالباً با عبارت فعلی چون �به زندان کردن � و �در زندان کردن � ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندان سکندر ؛ کنایه از ظلمات است. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ) . - || شهر یزد، چه مشهور است که وفات سکندر در آن شهر واقع شده چنا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندان شکن ؛ شکننده زندان. ( از فهرست ولف ) . شکننده بند. محبوسی که از دست زندانبان بگریزد و خود را از قید برهاند : وز آن پر گناهان زندان شکن که گشتند ...

پیشنهاد
٠

زندان خاموشان ؛ کنایه از گور باشد که به عربی قبر خوانند. ( برهان ) . گور. قبر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . گور. ( فرهنگ رشیدی ) . کنایه ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندانخانه ؛ زندانسرا. بندیخانه. ( آنندراج ) : و هر جای که وُلات فرودمی آمدند به قرب ایشان زندانخانه پیدا می کردند. ( تاریخ قم ص 40 ) . ز زندانخانه ق ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندانسرا ؛ زندانخانه. ( آنندراج ) : پیش مابینی کریمانی که گاه مائده ماکیان بر در کنند و گربه در زندانسرا. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندان برجیس ؛ برج سنبله که وبال خانه برجیس است. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندان خاکی ؛ کنایه از دنیا است : این فلکی جان مرا شصت سال داشت در این زندان خاکی تنم. ناصرخسرو.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندانبانی ؛ شغل و منصب زندانبان. ( ناظم الاطباء ) . - || عمل زندانبان. پاسبانی و نگهبانی زندان و زندانیان. رجوع به ترکیب بعد شود.

پیشنهاد
٠

زندانبانی کردن ؛ محافظت کردن زندانیان و پاسبانی نمودن آنان را. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب قبل و زندانبان شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندان باد ؛ جایی بود بر کوه اصطخر فارس :. . . بر سر کوه دخمه های عظیم کرده است و عوام آن را زندان باد میخوانند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 127 ) . رجوع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندانبان ؛ کسی که زندانیان را محافظت می کرده باشد. ( آنندراج ) . مستحفظ زندان و محبوسین. ( ناظم الاطباء ) . آنکه در محبس مأمور نگهبانی محبوسان است. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ناپاک دین ؛ آنکه از لحاظ دین آلوده و نادرست و ناپاک باشد : بفرمود کشتن بشمشیر کین که ناپاک بودند و ناپاک دین. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یوم الدین ؛ روز قیامت ، روز رستاخیز : بره شیرمست و مرغ سمین چشم داری روی به یوم الدین. سنائی ( حدیقه ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

علم دین ؛ دانش مربوط به دین همچون فقه و تفسیر و جز اینها : علم دین پیشت آورد و آنگه کفر باشد سخن بفرجامش. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کفر و دین ؛ بی دینی و دین : تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دین و دنیا ؛ کنایه از معنویت این جهان و آن جهان : دین و دنیا وی را بدست آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386 ) . دین و دنیا دو ضد یکدگرند هر کجا دین بود ...

پیشنهاد
٠

دین و دنیا باز ؛ کنایه از عاشق پاکباز و تارک ماسوی اﷲ است. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه دین ؛ شرع ، شریعت ، شیوعة. منهاج. ( السامی فی الاسامی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دین حنیفی ؛ مراد از دین حضرت ابراهیم ( ع ) است. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دین فروختن ؛ از دست دادن اصول و حقایق دینی در برابر سودهای مادی دنیوی : بفروخته ای دین خود از بی خبری یوسف که بده درم فروشی چه خری. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دین عجایز ؛ دین پیرزنان. دین عجوزگان. مأخوذ از حدیث نبوی علیکم بدین العجائز. ( برشما باد دین عجوزگان ) : هم در اول عجز خود را او بدید مرده شد دین عج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دین بهی ؛ دین زردشتی : به بند و به زردشت و دین بهی بنوش آذرو آذر فرهی. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دین به دنیا فروختن ؛ از دست دادن حقایق دینی در برابرمنافع دنیوی : دین به دنیافروشان خرند یوسف را فروشند تا چه خرند. ( گلستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

دین اﷲ ؛ دین خدا : دین اﷲ را تباه کند زلفک خول و آن رخان چو ماه. ؟ ( از حاشیه ٔلغت فرس اسدی نخجوانی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خاتم دین ؛ کنایه ازنشانه و علامت دین همچون انگشتری یا مهر که روی آن چیزی حک کنند : بر سکه ملک و خاتم دین جز نام تو جاودان مبینام. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در دین کسی شدن ؛ دین او را پذیرفتن : چو بشنید در دین او شد قباد به گیتی ز گفتار او بود شاد. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پاکیزه دین ؛ پاکدین. با تقوی و پاکدامن : یکی طعنه میزد که درویش بین زهی پارسایان پاکیزه دین. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اهل دین ؛ پیرو دین. صاحب دین. دیندار : اهل دین را جز اهل دین نگزید دیده را جز بدیده نتوان دید. سنایی.

پیشنهاد
٠

ما آرد خود را بیختیم آردبیز خود را آویختیم ؛ نوبت جوانی ، نوبت تحصیل نام ، نوبت شوی نو یا زن نو کردن من گذشته است.

پیشنهاد
٠

آرد بدهن گرفته بودن ؛ آنجایی که باید سخن گفتن خاموش بودن.

پیشنهاد
٠

ما آرد خود را بیختیم آردبیز خود را آویختیم ؛ نوبت جوانی ، نوبت تحصیل نام ، نوبت شوی نو یا زن نو کردن من گذشته است.