پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
پا به فرار گذاشتن: گریختن ، از ترس فرار کردن، میدان را خالی کردن .
پا به سال گذاشتن: بزرگ شدن.
پا به زا :کنایه از حیوان یا انسانی که هنگام زایمانش نزدیک است.
پا به راه سر به راه: کنایه از آدم اهل و درست و حسابی.
پا به دو گذاشتن: به سرعت فرار کردن.
پا به پا شدن: تردید داشتن.
پا بر جا کردن : اثبات، مستحکم کردن.
پا بر چین رفتن: آهسته و آرام با نوک پا رفتن.
پا بَد: بد قدم، بد یمن .
پا انداز: آن که وسایل عیش و عشرت دیگران را فراهم آورد، جاکش، فرش جلوی در ورودی
پا انداختن: واسطه گری کردن، کارچاق کردن ، به ویژه در امور غیر اخلاقی.
پا افتادن: اتفاق افتادن، پیش آمدن
پا را از گلیم خود فراتر گذاشتن: از حد خود گذشتن.
جیگر دار : جگر دار ، دلیر، بی باک. با دل و جرأت . ( ( می گن خیلی جوونمرده . می گن خیلی جیگر داره . راسّیم با این کاری که او کرده باید خیلی جیگر داش ...
سولاخ : شکاف ، سوراخ . ( ( نه تو بندر پیداشه . نه تو دوّاس . حتما رفته تو یه سولاخی کِر شده . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر ) .
پر به پر کسی ندادن : به کنایه او را آزردن و به کینه جویی برانگیختن. نظیر : پا روی دم کسی گذاشتن ( ( ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر ) . )
پر به پر کسی ندادن : به کنایه او را آزردن و به کینه جویی برانگیختن. نظیر : پا روی دم کسی گذاشتن ( ( من شوورمه ، به از شما می شناسمش . اگه از من می ...
زیلا : شاید در اینجا از اتباع باشد . ولی اسم یک شهر هم است . معنی دقیق آن برای من روشن نشد . اسم دخترانه هم هست . ( ( تموم بر و بچه ها و زن و زیلای ...
کَنگ :ﺑﻴﺦ ﻭ ﺑﻦ ﺧﻮﺷﻪ ﺧﺮﻣﺎ و هیزم . به نظر کونگ بوده یعنی ته و قسمت پایین " معلومه ، با تفنگ بووام در کردم . نشونه هم بلدم بزنم . تفنگ بووام خوبه . تف ...
کِر ر شدن : پنهان شدن . مخفی شدن . " این را می تونم خاطر جمعتون کنم که محمد اینطرفا نیومده . بچه که نیس که خون بکنه بعد بایاد تو خونش کِر بشه . " ( ...
سه گره: سگرمه ، گره ابرو، خطهای پیشانی، چین ( اسم ) ۱ - پیشانی جبهه . ۲ - خطوط پیشانی, " اما حالا که این خبر را شنیده بود سه گره های صورتش تو هم رف ...
" من خودم تنگسیرم چطور میام به خاطر حکومت رو یه تنگسیر دیگه تفنگ بکشم ؟ " ( صادق چوبک ، تنگسیر ) .
" . . ننم جومه سیاه برام به تن کنه اگه دسّ از پا خطا کنم . مگه من لقمه حرومم؟. . " ( صادق چوبک , تنگسیر ) .
". . فوری تفنگچی های حکومتی را شناخت . یغور و شتابزده و گرد آلود بودند . " ( صادق چوبک ، تنگسیر )
"بزهای دیگر دنبال او براه افتادند و زیر لوکه خالی شد و شهرو و بچه هایش و چند تا مرغ و خروس هاج و واج آن زیر ماندند . " ( تنگسیر ، صادق چوبک ص 108 )
کلمه ( أبرد، أبرد ) تاخیر انداختن تا خنک شدن هوا و کاسته شدن شدت گرما است .
کلمه ( صخاب ) درباره کسی استعمال می شود که فریادی گوش خراش داشته باشد.
کلمه ( بشر ) - بکسره بأ و سکون شین - بمعنای بشاش بودن چهره است .
کلمه ( فلتات ) جمع ( فلته ) است که بمعنای لغزش است .
کلمه ( انشاح ) از ماده ( نشوح ) است و ( انشاح ) یعنی اعراض کرد .
کلمه ( رواد ) جمع ( رائد ) است و رائد بمعنای آن کسی است که پیشاپیش کاروان می رود تا برای کاروانیان منزل و برای حیوانات آنان چراگاهی پیدا کند و کارهائ ...
کلمه ( ذواق ) بمعنای هر طعام چشیدنی است .
کلمه ( اشداق ) جمع ( شدق ) - بکسره شین - است که بمعنای زاویه دهان ازطرف داخل است . و یا به عبارتی باطن گونه های است ، و اینکه در روایت آمده سخن را با ...
کلمه ( صب ) بمعنای سرازیری راه و یا زمین سرازیر است .
( ذریع المشیه ) بکسی گفته می شود که بسرعت ر اه برود.
( قلع ) بمعنای راه رفتن بقوت است .
( تکفوء ) در راه رفتن بمعنای راه رفتن با تمایل است ( مثل کسیکه از کوه پائین می آید ) .
کلمه ( فسحه ) بمعنای وسعت است .
( خمصان ) بمعنای لاغر بودن باطن پا است.
( اخمص ) آن محلی است از کف پا که بزمین نمی چسبد .
( خمصان الاخمصین ) در وصف کسی می آید که کف پایش تخت نباشد و هنگام ایستادن همه آن به زمین نچسبد .
( سبط القصب ) در وصف کسی استعمال می شود که استخوانهای بدنش مستقیم و بدون کجی و برآمدی باشد .
کلمه ( رحب الراحه ) بمعنای کسی است که کف دستش وسیع باشد .
کلمه ( شتن ) ( با دو فتحه ) بمعنای درشتی کف دستها و ساختمان پاها است .
کلمه ( زند ) محل اتصال قلمه دست به کف دست است ( آنجا که نبض می زند ) .
وکلمه ( سره ) بمعنای ناف است .
کلمه ( لبه ) - بضمه لام و تشدید بأ - در زبان عربی آن نقطه ای است از سینه که قلاده در آنجا قرار می گیرد.
( کرادیس ) جمع ( کردوس ) است که بمعنای مفصل و محل اتصال دو استخوان است .
( منکب ) محل اتصال استخوان شانه و بازو است .
کلمه ( دمیه ) - بضم دال - بمعنای آهو است .