جا گرفتن

لغت نامه دهخدا

جاگرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) گنجیدن. گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن. || پیش از دیگران جائی را تصرف کردن. در جاهای عمومی ، مانند مسجد و میدانهای اسب دوانی و جز آن جائی را پیش از دیگران در اختیار گرفتن. چیزی مانند سبحه یا سجاده در مسجد گذاشتن نشانه آنکه آنجای گرفته شده است.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- در جایی استقرار یافتن : (( هم. مدعوان در یک سالن جا نمیگیرند. ) ) ۲- جایی را بخود اختصاص دادن : (( هر کس در مسجد برای خود جهت شنیدن وعظ جا گرفته بود. ) )

فرهنگ معین

(گِ رِ تَ ) (مص ل . ) ۱ - در جایی استقرار یافتن . ۲ - جایی را به خود اختصاص دادن .

مترادف ها

indwell (فعل)
ساکن شدن، اشغال کردن، جا گرفتن، جایگیر شدن

hold (فعل)
چسبیدن، باز داشتن، گرفتن، نگاه داشتن، منعقد کردن، تصرف کردن، نگه داشتن، در دست داشتن، جا گرفتن

situate (فعل)
واقع شدن، جا گرفتن، در محلی گذاردن

فارسی به عربی

قبضة , قع

پیشنهاد کاربران

جا گرفتن ؛ اشغال کردن جای و مکانی.
افتادن=
قرار داشتن. قرار گرفتن : چون ضعیفی افتدمیان دو قوی توان دانست که حال چون باشد. ( تاریخ بیهقی ) . توج بقدیم شهرکی عظیم بوده است. . . و در بیابان افتاده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 135 ) . ماندستان بیابانی است. . . و به ساحل دریا افتاده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 135 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

بپرسیدش که چون افتاد رایت
که ما را توتیا شدخاک پایت.
نظامی.
کز همه لعبتان حورنژاد
میل تو بر کدام حور افتاد.
نظامی.
هر که در پیش سخن دیگران افتد تا پایه فضلش بدانند، پایه جهلش معلوم کنند. ( گلستان ) .

لنگر کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از جا گرفتن و تمکن ورزیدن . ( آنندراج ) :
لنگر نکرده ایم چو گوهر در این محیط
از بوستان دهر چو شبنم گذشته ایم .
صائب .
گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن .
صائب .
استقرار یافتن
در گویش شهرستان بهاباد به معنای رزرو کردن از قبل نیز استفاده می شود مثال، برای مشهد ما هتل جا گرفتیم. و در مواقعی که درجای عمومی چون پارک برای استفاده از سکو یا جایی دنج برای نشستن که متقاضی زیاد دارد فردی از قبل با انداختن روفرشی می گوید ما از قبل جا گرفتیم.

بپرس